نگاهی به از ارزش های دفاع مقدس/خاکی بودن
نگاهی به از ارزش های دفاع مقدس/خاکی بودن
مجله امید انقلاب مهر 1388 - شماره 404
پس از گذشت 21 سال از پایان جنگ تحمیلی و ظهور مجدد دنیاگرایی و مادی گرایی و به قول رهبر معظم انقلاب: «همه چیز را در مادّیات جستجو کردن»، مروری بر دفاع مقدس و ارزش های آن، این امکان را برای کسانی که می خواهند بر عهد خود با خداوند وفادار بمانند و بر انقلابی ماندن اصرار ورزند فراهم می کند تا عملکرد خود را با ارزش های مطلقی که معیار حسین وار زیستن و حداقل مسلمان ماندن است، محک بزنند و گوهر مجاهدت های خود را به بهای اندک دنیا و زخارف چشم پرکن آن نفروشند.
از این شماره در نظر داریم تا هر بار به یکی از این ارزش ها به صورت گذرا اشاره ای داشته باشیم.
آخرین رذیله قلب مؤمن
یکی از پدیده های زشت امروز این است که بعضی درصددند است تا هر طور شده پست و مقام بالاتری داشته باشد و در آن پست خود را برتر از دیگران دیده و امکانات بهتری برای خود در نظر بگیرند. متاسفانه این امر باعث شده تا عدالت اجتماعی کمرنگ شده و این اخلاق ناپسند از مسئولین به افراد پایین دست نیز منتقل شود. به همین جهت روحیه ایثار و از خودگذشتگی و خدمت به دیگران در این افراد کمرنک گردیده و رو به خاموشی می رود.
البته مبارزه با این رذیله اخلاقی بسیار مشکل به نظر می رسد تا جایی که پیامبر گرامی اسلام(ص) فرموده اند: «آخرین چیزی که از قلب مؤمن بیرون می رود، حب جاه و مقام است.» ولی وقتی با اخلاص، توکل و همتی بلند در این راه قدم گذاشته شود مانند بسیجیان و فرماندهان دفاع مقدس، در این راه بسیار سبکبال طی مسیر خواهیم نمود.
بی رنگی
بسیجی ها در جبهه در تقسیم کارها و پیشبرد امور خیلی راحت با یکدیگر کنار می آمدند و به فکر مقام و عنوان بالاتر نبودند، حتی آنآن که مقام بالاتری داشتند یعنی فرماندهان، به هنگام نبرد پیش گام تر از نیروهای خود بودند و نیروها نیز گوی سبقت را از یکدیگر می ربودند. آنان حتی الامکان از زیر بار عنوان شانه خالی می کردند و بیشتر مایل بودند بدون شهرت و فقط برای خدا خدمت کنند که حاصل کارشان تا ابد باقی بماند.
به هنگام نبرد و اوج درگیری و آتش نیز همین روحیات و رابطه ا ی عمیق و صمیمی بین فرمانده و بسیجی وجود داشت. و فرمانده ی لشکر اسلام نه یک آمر و دستور دهنده بلکه هادی و رهبر و مقتدا بود و خود بارها و بارها اعتقاد به از خودگذشتگی و ایثار جان را به نیروهای تحت امرش نشان داده بود و به همین خاطر نیروهای تحت امر او بدون هیچ شائبه ترس و… به فرمان او گردن می نهادند.
به قول یکی از بسیجیان خوش ذوق: «بی رنگی رنگ بسیجی هاست، مراقب باش رنگی نشوی.»
فرماندهانی مثل بسیجی ها
در جنگ تحمیلی نوع جدیدی از فرماندهی نظامی پدیدار شد که با فرماندهی مصطلح در ارتش های کلاسیک تقاوت ماهوی داشت. در عرف و آئین نظامی رابطه ی فرمانده و زیر دست یک رابطه ی مکانیکی و دستوری خشک است که عامل دیوان سالاری در آن نقش اساسی دارد و فاقد پویایی فکری اعتقادی و ارزش گرایی است. در این نوع آئین عناصر پایین دست مانند مهره ای جابه جا می شوند. به طور خلاصه در این گونه ی فرماندهی فقط عامل سازماندهی پیوند دهنده پایین دست و بالا دست است. طبیعی است که این نوع فرماندهی تا مرز مشخصی قادر به پیشبرد وظایف محوله است و از آن پس تنها عناصر معنوی و اعتقادی می تواند راهگشا باشد؛ همان چیزی که روح اصلی جبهه های جنگ به شمار می رفت. فرماندهان سپاه در جنگ از بالاترین رده یعنی فرماندهی کل، فرماندهان قرارگاه ها تا فرماندهان لشگر، تیپ، گردان، گروهان، دسته و… هیچ تفاوتی با نیروی بسیجی نداشتند. همه ی آنها برای یک مقصد در جبهه حضور پیدا کرده بودند و همّ ّتمام آنها دفاع از انقلاب اسلامی و تبعیت از فرمان امام خمینی(ره) بود. دین درد اصلی همه یشان بود و با معارفی که از امام خمینی(ره) آموخته بودند، عطش شان به شهادت هر روز بیشتر می شد. بنابراین بالا و پائین بودن آنها فقط برای پیشبرد جهاد بود نه چیز دیگر. نه فرمانده از این عنوان احساس غرور داشت و نه برای بسیجی اطاعت از برادر بزرگ ترش سخت بود؛ بلکه با عشق و علاقه تا پای جان به فرامین فرمانده عمل می کرد.
نمونه ها و مصادیق بسیاری در جنگ وجود دارد که اثبات کننده ی چنین پدیده ای است.
در اینجا فقط به چند نمونه از صدها خاطره نقل شده در کتاب های دفاع مقدس در این خصوص اشاره می کنیم.
رخت شویی
شهید مهدی باکری فرمانده ی لشگر 31 عاشورا روزی از اهواز عازم خط بود، نزدیک غروب قبل از حرکت به تعمیرگاه لشگر مراجعه کرد و از تعمیرکار بسیجی خواست تا چراغ های ماشین را تعمیر کند. اما تعمیرکار بدون آن که فرمانده ی لشگر را بشناسد در پاسخ گفت: «ساعت کار پایان یافته است و من اکنون در حال شستن لباس هایم هستم و چون امکان انجام کارهای شخصی در صبح و ساعت کار برایم وجود ندارد، ان شاءالله فردا صبح کار شما را انجام خواهم داد. شهید باکری که عجله داشت و باید سریع تر به خط می رفت و از طرفی فرا رسیدن غروب و تاریکی هوا مانع بود تا با وضعیت فعلی ماشین حرکت کند به وی گفت من حاضرم لباس های شما را بشویم و شما ماشین مرا تعمیر کنید. تعمیرکار پذیرفت و به دنبال آن مشغول درست کردن چراغ های ماشین شد و شهید باکری نیز به شستن رخت ها همت گماشت. پس از دقایقی یکی از افراد تعمیرگاه که فرمانده ی لشگر را می شناخت از دیدن رخت شویی وی آن هم در تعمیرگاه تعجب کرد. لذا بلافاصله به سراغ تعمیرکار رفت و گفت آقا مهدی چرا اینجا رخت می شوید؟ و با تعجب از تعمیرکار پرسید می دانی این کیست؟ آقا مهدی فرمانده ی لشگر است. تعمیرکار با ناراحتی و خجالت به سمت فرمانده دوید و از او عذرخواهی کرد. اما شهید باکری با آن روح بلند در پاسخ اظهار داشت: «یعنی چه! من و تو با هم شرط کردیم هر کدام نیاز دیگری را برطرف کنیم. این عذرخواهی ندارد.» هر چه تعمیرکار اصرار کرد وی نپذیرفت و سرانجام ماشین او را تعمیر کرد و مهدی شهید نیز لباس های بسیجی اش را شست!
خاکستر شد
در عملیات بدر هنگامی که نیروهای عراقی توانستند از جناح شمالی عملیات قرارگاه نجف نیروهای اسلام را عقب بزنند عرصه برقرارگاه کربلا و یگان های آنها بسیار تنگ شد و حوالی بعد از ظهر روز 28/12/63 یگان های عراقی توانستند در سمت راست خط همایون و در شرق دجله به سمت مواضع قرارگاه کربلا تعرض خود را آغاز کنند. در همین روز لشگر 31 عاشورا که از شب قبل به شرق دجله رفته بود تدریجاً در محاصره ی یگان های عراقی قرار گرفت و این در حالی بود که فرمانده ی لشگر شهید باکری نیز در بین نیروهای خود حضور داشت. جنگ و گریز بین لشگر عاشورا و یگان های عراقی به شدت ادامه یافت و فرماندهی قرارگاه کربلا و فرماندهی سپاه درصدد بودند هر طور شده فرمانده ی لشگر عاشورا را به غرب رودخانه بیاورند اما او با رمز گفت: باید ایستاد و تا آخرین لحظه جنگید حتی فرماندهان و کادر لشگر عاشورا که نزدیک وی در صحنه ی نبرد بودند به وی گفتند: آقا مهدی خیلی راحت است که آدم شهید شود ولی ماندن و با مشکلات دست و پنجه نرم کردن خیلی سخت است. آنها با این بهانه درصدد بودند که فرمانده ی خود را از وضع حادی که ایجاد شده است و هر آن سخت تر می شد خارج سازند اما شهید باکری نپذیرفت و به خصوص هنگامی که بسیجی ها در محاصره قرار گرفتند به هیچ وجه خارج شدن از کنار آنها را قبول نکرد و سرانجام با تیری که به پیشانیش خورد در آستانه ی شهادت قرار گرفت او را به کنار رودخانه دجله رساندند و در قایق گذاشتند تا به اورژانس منتقل شود اما نیروهای عراقی که بر اوضاع کاملاً مسلط شده بودند قایق حامل وی را با آرپی جی به خاکستر تبدیل کردند و جسد باکری نیز سوخت و خاکستر آن را آب برد!
تا شهادت ماندند
سال 62 در عملیات خیبر در جزیره ی مجنون برادرش حمید باکری نیز که معاون اول لشکر بود همراه یاغچیان معاون لشکر کنار پل شحیطاط واقع در جزیره ی شمالی به جزیره جنوبی تا آخرین نفر کنار بسیجی های لشگر عاشورا ماندند و شهید شدند و جسدشان نیز همان جا ماند.
دکتر چمران در دهلاویه و در اوائل جنگ شهید شد. او در جریان حوادث پاوه با آن که وزیر دفاع بود و در حالی که شهادت او و یارانش قطعی می نمود پیشاپیش نیروها سلاح به دست وارد عمل شد. به دنبال پیام امام(ره) و بسیج مردم ضمن پایان یافتن غائله پاوه آنها نیز برای انقلاب سالم ماندند تا در میدانی دیگر به شهادت برسند.
حاج همّت فرمانده ی دوست داشتنی لشکر محمد رسول الله(ص) نیز به همین صورت در عملیات خیبر در جزیره ی مجنون شهید شدند. او پس از فشارهای مضاعف ارتش عراق برای بازپس گیری جزایر مجنون و عدم وجود نیروی بسیجی در خط، با موتور عازم محور لشگر 41 ثارالله شد تا یک گروهان از نیروهای لشگر را در خط لشگر 27 مستقر نماید. ولی در بین راه بر اثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید.
قبل از این جانشین وی برادر اکبر زجاجی نیز شهید شده بود. در همین عملیات برادر بهروز غلامی فرمانده تیپ امام حسن(ع) نیز شهید شد و انگشت وسط شهید احمد کاظمی فرمانده ی لشگر 8 نجف قطع شد اما یک لحظه از جزیره خارج نشد و همان جا در اورژانس دست خود را پانسمان کرد و در کنار نیروهایش ماند.
در جناح چپ عملیات در محور طلائیه شهید حسین خرازی فرمانده ی لشگر 14 امام حسین(ع) آن قدر ماند تا دست راست خود را از دست داد و او را با بدن پر از ترکش به بیمارستان منتقل کردند.»
همه ی این ها در رده ی فرمانده ی ارشد بودند و فرماندهان گردان و گروهان همه در کنار نیروهایشان با تحمل جراحات و شهادت ها مواضع شان را حفظ می کردند. آن ها بدون آن که به فکر حفظ جان خود باشند نسبت به نیروهای تحت امرشان هیچ تقدمی برای خود قائل نمی شدند. این مسأله به گونه ای بود که حتی اعتراض بسیجی ها را به دنبال داشت. یکی از رزمندگان جبهه غرب می گوید: « شهید بروجردی در میان رزمندگان و مردم غرب کشور از محبوبیت زیادی برخوردار بود تا جائی که او را مسیح کردستان می نامیدند، روزی تعدادی از رزمندگان به شهید ناصر کاظمی گفتند از قول ما به برادر محمد بروجردی بگویید این قدر جلوی بچه ها حرکت نکند، ممکن است آسیب ببیند.»