نوروز.
نوروز
مجله اشارات بهار سال 1393 شماره 154
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد اَر مدد خواهی چراغ دل برافروزی
(حافظ)
در گردونه سالانه تکرار و تکرار، وقتی زمین، این بستر خفتگان بیدار، از خواب زمستانی برمی خیزد و برای زدودن خواب از تن خواب آلود بی رمقش، خمیازه ای از نهان دل برمی افروزد و به استقبال بهار می رود، آغوش سرشار از مهر و عطوفت خویش را چون مادری دلسوز برای زیستن می گشاید و تو گویی از هر سو فرزندان را ندا درمی دهد که «آی همه بشتابید که اینک همه چیز برای تولدی دوباره، مهیاست».
آن گاه بهار؛ این عروس زیبارو و فریبای طبیعت، پا پیش می نهد و خرّم و خندان، قدح به دست، گیسوان مشک بو و عنبرآگین خود را بر دوش می افکند و سراپای وجودش را به زیور انواع و اقسام شکوفه ها و گل های رنگارنگ و معطر می آراید و با صد ناز و کرشمه و آرامش، خرامان خرامان بر پهن دشت سرد زمین گام می نهد و با دم مسیحایی اش، مردگان بی روح طبیعت را جانی تازه می بخشد.
وقتی بهار از راه می رسد، حرکت و جنبش زیبایی های حیات و زایش و رویش دوباره هستی و طبیعت از «نو» آغاز می شود و رستاخیزی دیگر در زمین و زمان پدید می آید و حشری دوباره سرتاسر این مُلک خاکی را درمی نوردد. به راستی چه نیکو فرموده آن رسول مهربانی ها که: «اذا رأیتم الربیع، فاکثروا ذکرَ النّشور». آری، بهار حشر و قیامتی دیگر است، آنان را که از دیده دل می نگرند و هر ورقش را دفتری می بینند در معرفت کردگار.
تماشای رستاخیز طربناک طبیعت و جلوه های صبحگاهی که همراه با نسیم دل انگیز و روح پرور بهاری، عطر خوش بوی مَرغزاران را در گوشه و کنار این عالم خاکی می پراکند، و تماشای رخسار بنفشه و پامچال و سرو و صنوبر، چنان چشم نواز و دلگشاست که آدمی ناخودآگاه مست این باده ننیوشیده می شود؛ مستی ای که محصولی جز عشق و محبت و صفا و صمیمیت و خلوص در پی ندارد و این الطاف بی پایان آفریدگار هستی بخش، عاملی می شود تا هر انسانی که دلی پاک و بی آلایش دارد، سراچه دل خویش به مظهر زیباترین و نیکوترین و شورانگیزترین خصلت های والای انسانی مبدل سازد.
پس آن گاه در کنار سفره هفت سین و در موازات آن؛ بلکه در گامی فراتر، «سفره »ای بگشاید از جنس «دل» و در آن سفره، هفت سینی بچیند متعالی؛ از جمله به تعداد مهمانان «سبزاندیش» خویش، «سعادت» ردیف کند و همگان را دعوت نماید تا در «سرای دل» به پشتی «سربلندی» تکیه زنند و با شربت شیرین و گوارای «سرافرازی» پذیرایی اش نمایند و هنگام حلول سال نو در دقایقی چند، آرام آرام در گوش دلشان «سلامی» از «هفت سلام» خالق را که در کتاب نور، مسطور و مضبوط است، نجوا کنند: «سلامٌ علیکم بما صَبَرتم» (رعد: 24) «سلامٌ قولاً من ربّ رحیم» (یس: 5) «سلامٌ علی نوحٍ فی العالمین» (صافات: 79) «سلامٌ علی ابراهیم» (صافات: 109) «سلامٌ علی موسی و هارون» (صافات: 120) «سلامٌ علی آل یاسین» (صافات: 130) «سلام هی حتی مطلع الفجر» (قدر: 5).
اما هر سلام از کتاب کریم، نوری است که از دریچه ای الهی به بشر تابانیده شده؛ چه آنکه سلام خالق فراسوی هر کلام و خواسته و عمل مخلوق است و مخلوق، گاه سلامی دریافت می کند که امتیاز صبری است به واسطه تحمل در برابر سختی ها و خدا در بقچه اش قرار می دهد و این سلام، سلامی است که فراوان به نوح و ابراهیم و موسی و هارون و آل یاسین نیز رسیده است و رهروانشان هم به سلامی الهی از شامگاه تا بامداد مفتخرند.
«نوروز» را می توان برنامه ای در نظر گرفت که آدمی می تواند با آن خود را غرق در خدا نماید؛ چه، آنان که خود را با خصایص والای الهی ـ انسانی بیارایند و دست و دیده و دل را در خدمت گیرند تا با «سادگی»، «سرور» را مانند نور دل انگیز آفتاب عالم تاب به همگان بتابانند و با مهربانی همچون باران شوند و « سرور» بر هم نوعان ببارانند، جایگاه شان در کنار سفره هفت سلام خداست و همواره از آن سفره متنعم اند و از آن لقمه برگیرند و جرعه نوش آن چشمه سارند.
وقتی «بهار» بستر سرد زمین خسته و افسرده را درمی نوردد و روانداز سپید برف را از روی آن کنار می زند و با دستان مهربان و لطیف نسیم بامدادان، گیسوان افشان و پریشان و ژنده درختان را شانه می زند و مرواریدهای «شبنم» را از رخسار برگْ برگِ نسترن ها و شقایق ها و ریحان ها و اقاقی ها می زداید، تا شاخه ساران شان را آماده پذیرایی از غنچه های گلبرگ نارنجی وسرخ و زرد نماید، و افسردگان خواب آلوده حیات را ندا دردهد و دم عیسوی خود را بر کالبد بی روح آنها بدمد، مردمان این دیار را وجد و نشاطی پدیدار می شود شورانگیز. آنان از آن سوی «تاریخ» این روزها را روزی «نو» در زندگی خود قرار دادند و چون هر تولدی زیباست و جلوه تولد طبیعت عام تر و گسترده تر و زیباتر، آن را «نوروز» نام نهادند.
نوروز فرخنده پی، عید بهار و رمز زیبایی و سرسبزی طبیعت است که شادمانی را در وجود انسان پدید می آورد. نوروز یعنی آرزو کردن خوشبختی و نیک روزی و بهروزی برای همگان؛ یعنی خواستن آزادی و آزادگی برای هم نوعان؛ یعنی پراکندن بذر مهر و عطوفت و عشق و محبت و صفا و دوستی در کشتزار آماده به کشت روح تشنه هم نوع. نوروز یعنی تراوش بوی خوش گل ها و شکوفه های بهاری برای همگان و رساندن شمیم عطر نوع دوستی به مشام هر تشنه محبت. حافظ شیرین سخن می فرماید:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
و نوروز چنین است؛ چه آنکه نوروز، جشن دوستی و هم بستگی و وحدت و یکپارچگی همه مردمان دور و نزدیک این دیار خرّم و سربلند است.
«نوروز» از بُن مایه ها و ریشه ای فرهنگی در عمق تاریخ سرچشمه گرفته و با گذشت زمان و تجدید فرهنگ ها، همواره پای خود را استوار و استوارتر ساخته است و از آنجا که با سرشت آدمی و مزاج فرهنگی مذاهب و ادیان، به ویژه دین مبین اسلام و مذهب تشیع، مغایرتی نداشته، همواره زنده و جاوید باقی مانده است. ازاین رو، حتی با پذیرش دین بزرگ و فرهنگ ساز اسلام از سوی ایرانیان، نه تنها نوروز به کهنه کتاب تاریخ نپیوسته است، بلکه این آیین روشن آسمانی آن را نواخت و روحی دیگر در کالبد «نوروز» دمید و چون مایه های فرهنگی آن را منافی با خواسته ها و اهداف خود ندید، به پیرایشش پرداخت و «نوروز» را با روح معنویت و خلوص درهم آمیخت. به همین دلیل، امروزه گذاشتن نسخه ای از کلام پرنور حی سبحان بر سر «سفره هفت سین» مردمان این ملک متمدن و بافرهنگ، سنتی جداناشدنی از این سفره شده است و تلاوت آیاتی چند از آن کتاب هستی بخش در لحظات حلول سال، «الا بذکرالله تطمئن القلوب» (رعد: 28) را تفسیر می کند و تکرار دعای «یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حوّل حالنا الی احسن الحال» تسکین دهنده روح و روان هر ایرانی مسلمان و مسلمان ایرانی است که بر بن مایه های فرهنگ والای اسلام تکیه داده است.
«نوروز» روز مبارکی است که آغاز بهار - فصلی که طبیعت در آن به جوش و خروش و جنب و جوش می افتد - و رویش گل ها و شکوفه ها را نوید می دهد و نمایشی از جاودانگی آفرینش است که با آن برگی دیگر از گاه نگار عمر هستی و آدمی ورق زده می شود.
«عید نوروز» خاطره شادترین و خوشحال ترین روز برای همگان است؛ چه آنکه طبیعت رخت نو به تن می کند و به سر و وضع و ظاهر و باطن خود صفا می دهد و غبار زنگار و هرگونه پلیدی و پلشتی و رذالت را از تن و روح خود می روبَد، و انسان ها نیز با الهام از طبیعت ناب، سر و وضع خود را پیرایش می دهند و به آراستگی زندگی می پردازند. اکنون که به ظاهر خویش اهمیت می دهند، چه خوب که باطن را نیز با دعاها و توجه به پندهای بزرگان روشنی بخشند.
«نوروز» هرگز به فراموشی سپرده نمی شود؛ چه آنکه طبیعت هرگز فراموش نمی کند تولد نیابد و زایش و رویش نکند. هر سال، تکرار بهار را شاهدیم و پدران و نیاکان ما نیز در عمر محدود و کوتاه خود، تکرار تولد طبیعت و بهار را شاهد بوده اند و «نوروز» هم به واسطه تکرار بهار، تکرار می شود و جدایی این دو از هم ناممکن و باورناپذیر است؛ چون هر دوی اینها در هم تنیده اند.
اینک هزاران سال است که «جشن نوروز» برگزار می شود و تا وقتی فرهنگ ایرانی پابرجاست، این جشن که نقطه عطفش رفع کدورت ها و ایجاد شادی ها با «صله ارحام» و دید و بازدیدهاست، همچنان پابرجا و استوار باقی خواهد ماند.
خوشبختانه در سالیان اخیر فرهنگ اصیل اسلامی و ایرانی به نقاط دیگر جهان نیز راه گشوده است و با نفوذ به برخی از کشورهای دیگر، به ویژه سرزمین های همسایه، سبب شده ملت های آن سامان به احیای «نوروز» و آداب انسانی ـ الهی آن روی آورند و این سنت دیرپای فرهنگی را جشن بگیرند و مقدمش را گرامی بدارند.
امید که هر روز عزیزان هم وطن «نوروز» باد و نوروزشان مثل هر روز مباد!
متن ادبی
بهار فرشته کوچکی است که در اثر بی توجهی می میرد
رقیه ندیری
بهار و باران را به خاطر بسپار، که هر دو آسمان و زمین را تازه می کند. آدم ها را تازه می کند و به زندگی تازگی می دهد. بهار آغاز رویش است؛ رویش جوانه بر خاک، برگ بر شاخه و ایمان بر جان. با بهار می شود به قداست باران ایمان آورد، به پاکی گل و به شادابی درخت. با بهار می شود زنده شد، از نو زیست و از نو فکر کرد. بهار اگر اندیشه را به بار ننشاند، بهار نیست. اگر به روح طراوت ندهد، به پشیزی نمی ارزد. بهار اگر آدم ها را تازه نکند، نوشداروی پس از مرگ سهراب است.
خدا نکند آدمی به جایی برسد که در بهار بگوید: دلِ خوش سیری چند؟ خدا نکند آدمی در بهار با ماهی و سنبل و سبزه غریبگی کند و آنها را به باد فراموشی بسپارد. خدا نکند بهار مهمان ناخوانده خانه های غبار غم گرفته باشد و اهل خانه از حضورش به شادی ننشینند.
بهار فرشته کوچکی است که در اثر بی توجهی می میرد. بهار را باید گرامی داشت. باید او را نوازش کرد و برایش ترانه خوش آمد خواند. بهار را باید از حیاط خانه تحویل گرفت. او را باید به آشپزخانه و اتاق خواب و اتاق نشیمن برد. بهار هر جا باشد، زندگی آنجاست. با بهار باید صبحانه خورد، باید با او چای نوشید و او را در لحظه لحظه زندگی گرامی داشت.
زمانه بدی شده است. ما مردم امروز بیشتر از پیشینیان به بهار نیاز داریم. ما از وقتی با بهار غریبگی می کنیم، گویا چیزی را در خود گم کرده ایم؛ گویا بخشی از وجودمان مرده است؛ گویا روح مان رمق ندارد برای زندگی.
بهار بهانه خندیدن است؛ بهانه دوست داشتن، عاشق شدن، بهار بهانه زندگی است. اگر چنین نبود، پیشینیان آن را عزیز نمی شمردند و برای آمدنش روزشماری نمی کردند. از چهارشنبه سوری تا سیزده فروردین هر روز آدابی داشته و رسومی. هر روز نامی داشته و جشنی. اگر بهار بهانه زندگی نبود، پیشینیان ما او را به خاک فراموشی می سپردند. اما هست. هر سال می آید تا ما را تازه کند و زندگی را یادمان بدهد و بگوید هیس! به من گوش کنید؛ به من که ترانه امید می خوانم و بر دل ها می نشینم. به من گوش کنید تا برای تان شعر نو شدن بخوانم. بهار به سرما می گوید: هیس! تا دل ها را به زندگی گرم کند. بهار مادر زمین است؛ مادر همه آنها که تنهایی شان بزرگ است. بهار گل در دست و شکوفه بر سر می آید تا زیبایی های زندگی را به یادمان آورد.
یادم باشد
مطهره پیوسته
اکنون که آغاز کلام است و سلام واژه ابتدای آشنایی است، می خواهیم از آغازی سخن بگوییم که خواب جنگل را بر هم زده است. وداع زمستان و سلام بهار. نوروز، شعر بی غلطی است که داستان مرگ و زندگی را تفسیر می کند. مرگ و نابودی به جوانه و سبزه می نگرد و باز زنده می شود. طراوت و سبزی رخ می دهد و سرما و خشکیدگی رخت برمی بندد. مرگ به زندگی معنا می شود و از آغاز نوروز، این تلنگر بیدارباش است که روح هر انسان را به چشم انداز فردا بیدار می کند؛ فردایی که می آید و نامش مرگ است. چه کنم که فردای جوانه زدنم، همچون نوروز باستانی، دل انگیز و شادمان از راه رسد؟
یادم باشد زیبایی های هر چند کوچک را ببینم، حتی اگر در میان نازیبایی قرار گرفته باشد؛ مثل جوانه کوچکی که بر شاخسار خشک درخت زمستانی سربرمی آورد و خودی نشان می دهد.
بهتر است یادم باشد همه چیز را آن گونه که هست، دوست بدارم و باور کنم؛ نه آن گونه که می خواهم باشد؛ مثل شکوفه های سپید که هنوز شبیه زمستان است و ثمرش را در جوانه های کوچک مخفی کرده. باید باور کرد که بهار، هدفی جز شکوفایی و ثمری جز نعمت الهی ندارد.
یادم باشد دنیا محل گذر است؛ مثل زمستانی که رفت و بهاری دیگر که از راه رسیده و این نیز می گذرد. یادم باشد در این گذر هر آنچه برایم زحمت است، می گذرد و آنچنان با گذر زمان از یادم می رود که باید خاطره اش را از برگ دفترچه خاطرات بخوانم تا مرور شود. یادم باشد این گذشت است که حتی تلخ ترین خاطره ها را به شیرینی جاودانه می کند.
یادم باشد با دیگران مهربان باشم تا یاد من برای آینده تصویر لبخندم را به جا گذارد. گاه باید بگویم یادم باشد که با خود مهربان باشم تا بتوانم با دیگران مهربانی کنم.
یادم باشد بهار با عطر نرگس و رقص باد و نغمه پرستوهای شاد، از راه رسیده است تا عید نوروز را تبریک گوید. .. و چه مهربان است بهار که هر سال با تکرار آمدنش، مرا به قصر خوبی هایی که در ذهنم می پرورانم، مهمان می کند. سال نو مبارک!
نوروز خاطره انگیز
باز بوی عید می آید؛ سرآغاز فصلی نو که شکفتن را تداعی می کند. در آن هنگامه ای که سالی نو به سلطنت می رسد، پادشاه کهنه نام زمستانی، از این دیار می رود. طبل سال نو، به رسم دیرین طنین انداز می شود و دعای یا مقلب القلوب از زبان ها جاری می گردد. دست هایی که به آسمان بلند شده، دعا می خواند و زمزمه ها، آرزوهای هر کس را یادآور می شود. ای الهی که قلب ها را دگرگون می کنی! ای پروردگاری که روز و شب را به تقدیر خود، متفاوت از دیگران برایم رقم می زنی! ای توانا! مددی رسان که در این تحول بهاری، لحظه لحظه عمرم دگرگون نام تو باشد.
آری، بهار با تکرار همیشگی اش، که به فاصله یک سال، هنوز هم حیرت انگیز است، آمده تا تعجب تو را برانگیزد. سبزه ها برای تو می خندد و سیب و سنجد، از هفت سین سفره ها می آید و بر سر سفره اقبالت می نشیند که تو در این نکوسال، سلامت و قوت را گاز بزنی. در تنگ بلور سفره، تو ماهی کوچک باش و در این سال نو، از دریای نعمت خداوندی که در اختیار توست، بهره بهتری بگیر.
به شیرینی سمنو، غصه های تلخت را دور بریز و در پهنای دریای بخشندگی، موج ها را بغل بگیر. از خدایت بخواه به وقت راز گفتن، تو را بپذیرد. تنها از او بطلب، که به حرمت سبزه های هفت سینت، اجابتش گره گشای هر آفتی باشد. آن که تنها یاد او احسن الحال را برایت به ارمغان دارد، روزها را می گذراند و تقویم زمانت را به پایان می برد. باشد که در تحویل دگر باز هم باشی و همنوا با هم دست به آسمان حول حالنا بخوانیم.
عیدی خداوند
زمستان با آن همه سپیدی، بساطش را جمع می کند و می رود. تو می مانی و خانه تکانی هر ساله ات که کاش به خانه دلت هم منتهی شود و غبار از آن بزدایی. کارت سخت تر می شود، ولی نترس؛ شاید فقط همین یک فرصت را داشته باشی. ببین بهار درمی زند. .. رنگ رویش درمی زند. .. سبزی و طراوت در کوچه باغ زندگی، نقش فرشت شده و نوروز از سفر آمده. برخیز که زمان نداری. برو و به خانة دل سر بزن که مبادا گرد گناه پنجره هایش را گرفته باشد. برخیز که مهمان داریم. بهار مهمان خوشبوی امسال و ما میزبان هر ساله تکرار عمر. اسفند را به سوزاندن اسپندی بدرقه کن که بهار خیلی وقت است منتظر است. فرصتی نمانده. غبارروبی ات یادت نرود.
عیدی خداوند در راه است. …
بهار آمده است…
سودابه مهیجی
خبر آمدن بهار، صبح مرا مثل بال های پروانه رنگین کرده است. خبرش خوابم را به بیداری و چشمم را به لبخند رسانده. برمی خیزم و از بستر گریزان، به آغوش فروردین و سلام می روم. سلام بر عیدِ معطر! سلام بر حمایت شکوفه و تبریک! بر سرنوشت تازه تقویم و گردش ایام! روی تمام قندیل های زمستان، عید روییده. سفره سرور طبیعت سبز و سرخوش همه جا پهن شده و تمام پیری گذشته خاک زیر این سفره دفن شد و از یاد رفت. اگر از گوشه گوشة فروردین صدای جشن بشنویم، شگفت نیست؛ چراکه اکنون همه شاعران، بی خواب و بی تاب، در لباس نوروز خود سرگرم سرودن بهارند.
اکنون حس می کنم آسمان از ته دل ما انسان ها را دوست دارد؛ چراکه در حجمی از ظهور طبیعت و جوانه، تمام ملکوت برای ما محتمل است. در انتهای زمین گلی روییده که فراخوان بهار را قامت یگانه او به سمت خاک آورده است. مزارع خفته از صدای روییدن آن گل رستگار شده و پیراهن بهار پوشیده اند. ابرهای آمده از دور در خلسه ای پر وحی منتظر فرمان باریدن اند. هیچ دسیسه ای برای شکوفه های نازکدل نیست. شکوفه ها در امان اند. درخت ها دلخوش اند.
نمی دانم این رستاخیز شگفت را چگونه می شود بویید. سرشک پهناوری از چشمان شوق آسمان بر رخسار زمین جاری شده که گویا جاودانگی است؛ بشارت است. این بهار گویا دعای خیر پیمبران برای مردم غمگین است. شفاعت عشق است برای تنهایی درختان سرمازده. این قوس قزح که بر فراز بام ها دامن گسترده، انگار وعده روزهای پررنگ زندگی است. نوروز را به نیت شفای دل به یکدیگر خبر دهیم. نوروز را به شکرانه یاد دوست، دوست بداریم. ایام را به تلفظ نوروز آغشته کنیم، مبارک کنیم. به سبزی، به آینه، به آب، به تسبیح پناهنده شویم، و چون بهار از دل دلربایی حقیقت برویم.
■
پنجره را بگشایم شاید خبر بهار، مژده های دورتر را به خانه ام آورد. درها را بگشایم شاید پشت در خانه میهمانی به رسم عشق ایستاده باشد. من که می دانم در روز عید سفره را باید با تمام جهان قسمت کرد. من که می دانم همسایه ها در نوروز مرا به یاد دارند و نام می برند. پس چرا گلدان روشن و شریفم را در تنهایی به تماشا بنشینم؟ چرا برگهای درخت حیاتم را برای دوستان آرزو نکنم؟ چرا برای میهمانِ عن قریب چشم به راه نباشم؟ خدایا! رخت دلم را تازه کن و بهترین ها را به ضیافت نوروز خانه ام بیاور. چهره ام را رو به میهمانان، پر از عید خواهم ساخت.
شعر
بیقرار بهار
سودابه مهیجی
بهارم. .. بیقرارم. .. روزگاری تازه می خواهم
برای خویش هر جای جهان آوازه می خواهم
برای بذر بذر آرزویم مژده رویش
برای اشک شوقم ابرِ بی اندازه می خواهم
بهارم در رگانم انقلاب باده سبزی است
که در مستی تو را هشیار و بی خمیازه می خواهم
می آشوبم تو را تا برگ برگت را برویانم
نسیمم را برای دفترت شیرازه می خواهم
به استقبال من دلتنگی آغوش را بگشا
که هم عرض زمین و آسمان دروازه می خواهم