مروری بر مناجات شعبانیه
مروری بر مناجات شعبانیه
در «مناجات شعبانیه» به خدای سبحان عرض می کنیم خدایا! آن توفیق را به ما بده که «حَتّی تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِک» این دعایی که در «مناجات شعبانیه» هست؛ آن هم از مناجات خود حضرت امیر(علیه السلام) است در نهج البلاغه وقتی به کمیل می فرماید این دل ها ظروف علوم است «إنَّ هَذِهِ القُلُوبُ اُوعِیةٌ فَخَیرُهَا اوعَاهَا»، می فرماید: مردان الهی از این ظرفیت حدّاکثر بهره را بردند بدن اینها در عالَم طبیعت مشغول است، اما ارواح اینها معلّق است، «بِعِزِّ قُدْسِک»، به عرش اعلای تو وابسته است.
منبع : javadi.esra.ir ,
نکته ای که از بیانات نورانی امیر مؤمنان(سلام الله علیه) در نهج البلاغه استفاده می شود آن است که جان ما به جای دیگر وابسته است، ما آن را وادارش نکنیم که به سَمت دیگر توجه کند، او به جای دیگر وابسته است از همان جایی که آمده. در آن بیانات نورانی که به کمیل سفارش می کند، عالمان الهی و ربّانی را معرفی می کند، می فرماید: عالمان الهی کسانی اند که ابدانشان به این علوم و معلومات عادی وابسته است اما «أَروَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالمحَلِّ الأَعلَی»[1] به قلم اعلا، به ماورای غیب. یک جمله نورانی در «مناجات شعبانیه» هست که این تعبیر نهج البلاغه زمینهٴ ورود آن «مناجات شعبانیه» را فراهم می کند. در «مناجات شعبانیه» به خدای سبحان عرض می کنیم خدایا! آن توفیق را به ما بده که «حَتّی تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِک»[2] این دعایی که در «مناجات شعبانیه» هست؛ آن هم از مناجات خود حضرت امیر(علیه السلام) است در نهج البلاغه وقتی به کمیل می فرماید این دل ها ظروف علوم است «إنَّ هَذِهِ القُلُوبُ اُوعِیةٌ فَخَیرُهَا اوعَاهَا»،[3] می فرماید: مردان الهی از این ظرفیت حدّاکثر بهره را بردند بدن اینها در عالَم طبیعت مشغول است، اما ارواح اینها معلّق است، «بِعِزِّ قُدْسِک»، به عرش اعلای تو وابسته است. معلوم می شود این جان ما آن وطن اصلی خود را حفظ کرده است این سخنی که از جناب شیخ بهایی معروف است «این وطن مصر و عراق و شام نیست»[4] قبل از او این مطلب را جناب شیخ اشراق داشتند که اینکه می گویند: «حبّ الوطن من الایمان»[5]این یک مرحله ظاهری دارد آن هم حق است، حکم فقهی در فقه اصغر، جریان جهاد را برای حفظ وطن لازم دانسته، اما وطن اصلی ما جایی است که از آن جا آمدیم ما که از خاک نیامدیم، بدن ما از خاک است درست است، اما جان ما که از خاک نیست، هر جایی که آمدیم جای اصلی ما، وطن اصلی ما همان جاست. اینکه در بیانات نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) در روز عرفه در مکه فرمود: «مَنْ کانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَی لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیرْحَلْ مَعَنَا»[6] همین است. «توطین»؛ یعنی معرفت وطن یک، گرایش به وطن دو، کوشش برای رسیدن و هجرت به وطن سه. فرمود شما وطنتان «لقاءالله» است از آن جا آمدید باید توطین کنید؛ یعنی وطن شناسی کنید، وسیلهٴ رسیدن به وطن را فراهم کنید و هجرت کنید. انسان مهاجر که کادح الی رب است این به وطن اصلی خود برمی گردد اگر تعبیر به رجوع است، برای اینکه ما از آن جا آمدیم ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ﴾[7] و خدای سبحان خیلی چیز را عطا کرده است؛ یعنی کلّ مجموعه عالم، فیض خداست خدا خلق کرده، عطا کرده ﴿فَامنُن أَو أَمسِک﴾[8]این عطای ماست، اما روح را به ما عطا نکرده، روح را طرزی به ما داده که یک طرف آن به دست اوست فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾[9] نه «روحاً». اینکه فرمود روح را به او دادم این «یای» ﴿رُوحی﴾ یک اضافه اشراقیه است که ما را به آن مرتبط می کند. اینکه شما در روایات می بینید علوم ائمه(علیهم السلام) نامتناهی است، خود اینها یک موجود ممکن و محدود و متناهی اند، هر کدام از اینها متناهی اند، اما علم اینها نامتناهی است، برای اینکه علومی که خدای سبحان به انسان های کامل می دهد دو نحو است: یک وقت علم عطا می کند درباره خضر فرمود: ﴿وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً﴾[10] به او علم دادیم این فیض یک فیض محدودی است، این علم یک علم محدودی است. یک وقت است اینها را به آن مخزن نامتناهی مرتبط می کند اگر ارتباط با آن مخزن محفوظ شد، آن مخزن دیگر محدود نیست؛ لذا این علم، نامتناهی می شود؛ آن وقت دو مطلب کنار هم است هر دو حق است: یکی اینکه هر چه دارند این محدود است، یکی اینکه همه علوم اینها این قدر نیست که دارند، به مخزن مرتبط اند. اینکه در روایات، مرحوم کلینی نقل کرد «متی شاءوا علموا»؛[11]یعنی هر وقت خواستند به مخزن مراجعه کنند می توانند. این غیر متناهی «لا یقفی» برای همه ما هست ـ ان شاءالله ـ وقتی وارد صحنه معاد شدیم و از آن جا وارد بهشت شدیم بهشت که محدود نیست؛ منتها این غیر متناهی «لا یقفی» است؛ یعنی هر چه بمانیم باز فرصت هست این طور نیست که یک غیر متناهی یکجا جمع بشود تا گفته شود غیر متناهی که محصور بین حاصرین نیست. ما در بهشت ـ ان شاءالله ـ به نحو ابدیت هستیم. این غیر متناهی «لا یقفی» هیچ محذوری نیست. برای ائمه(علیهم السلام) این بالفعل حاصل شده است؛ یعنی به مخزن مرتبط اند؛ لذا چیزی نیست که اینها ندانند، تنها وجود مبارک حضرت امیر این فرمایش را نفرمود، از وجود مبارک امام مجتبی هم رسیده است ببینید هیچ کس، هیچ دانشمندی در گذشته و حال، شرق و غرب نیامده ادّعا بکند بگوید هر چه بخواهید از من سؤال کنید من بلدم این «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» همین است. بالأخره افراد در یک رشته متخصّص اند آن هم به اندازه ای که آزمودهاند. کسی ادّعا کند هر چه بخواهید من می دانم، من راه آسمان را بهتر از راه های زمین می دانم «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْض»[12]این مخصوص وجود مبارک حضرت امیر نیست چون همین بیان از وجود مبارک امام مجتبی هم رسیده است.[13] سرّش آن است که اینها به یک مخزن نامتناهی مرتبط هستند. به ما هم گفتند شما رابطه تان را حفظ کنید مرتبط هستید ولی نمی دانید مرتبط هستید ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ نه «روحاً». یک وقت است که در جریان عیسای مسیح است برای هبه فرزند، فرمود: ﴿وَ کذلِک أَوْحَینا إِلَیک رُوحاً مِنْ أَمْرِنا﴾[14] این یک مقطع تاریخی است. اما همین عیسی را وقتی خدا می فرماید: ﴿رُوحی﴾ این معلوم می شود به یک مخزن نامتناهی مرتبط است. بیان نورانی حضرت امیر در آن جمله هایی که به کمیل دارد، دارد مردان الهی مخصوصاً حوزویان و دانشجویان دانشگاه هایی که اهل اعتکاف اند، اهل شب زنده داری اند با این وضع با علوم الهی آشنا هستند، فرمود: عالمان این چنینی ابدان اینها در دنیاست و اما ارواح اینها «مُعَلَّقَة بِالمحَلِّ الأَعلَی»، آن وقت چنین انسانی نه بیراهه می رود، نه راه کسی را می بندد، چیزی برای او ارزشی ندارد. این تعارف نبود که وجود مبارک حضرت امیر داشت. می دانید کلّ خاورمیانه در یک مقطع تاریخی در تحت حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) بود، الآن به صورت چهل، پنجاه کشور در آمده؛ ولی آن روز یک کشور بود، حکومت مرکزی آن در کوفه بود و والی مطلق، وجود مبارک حضرت امیر بود، ایران با همه گستردگی که داشت چندتا استانداری داشت یک استانداری از اهواز و بصره و کرمان تشکیل شده بود که ابن عباس استاندار این منطقه بود بخش وسیعی از آذربایجان یک استانداری بود و همچنین، ترکیه به اصطلاح روم آن روز همین طور بود اینها چندتا استانداری بودند کلّ حکومت مرکزی در اختیار حضرت امیر بود. فرمود این دنیا «عِفطَةِ عَنزٍ»[15]است اموال فراوانی هم بود کسی آمده معلوم شد که کاسبی بود وضع مالی او به هم خورد آبرومند بود نیازمند بود که حضرت به او کمک کند، آمد عرض حاجت کرد وجود مبارک حضرت امیر به مسئول امور مالی اش فرمود: «أعطه ألفا» هزار واحد به او بده. آن روز اوراق بهادار نبود سکه نبود، در زمان وجود مبارک امام باقر به راهنمایی او عمروبن عبدالعزیز سکه زد ـ سکه اسلامی ـ وگرنه در ایران و کشورهای دیگر سکه رایج داشتند. سکه اسلامی در زمان وجود مبارک امام باقر رواج پیدا کرد آن روز قبلاً شمش طلا و نقره می بردند معامله می کردند پولی در کار نبود مگر همین، کسی می خواست نان تهیه کند یک مقدار طلا یا نقره می برد و نان تهیه می کرد یا گندم می دادند برنج می گرفتند یا شمش می دادند برنج می گرفتند معاملاتشان این بود اینکه در شرح حال عمروعاص آمد که ورثهٴ او طلاهای او را با تبر تقسیم کردند همین است. الآن هم می بینید آن روستاهایی که گاز نرفته برای تأمین سوخت زمستانی شان این هیزم ها را در انبار نگه می دارند که با تبر توزیع کنند. آن روز غنایمی که از ایران و غیر ایران به عراق رفته بود این شمش طلاها را این سران فاتح بین خود توزیع کرده بودند. عمروعاص آن قدر قدرت مالی داشت که ورثهٴ او آن طوری که مسعودی نقل می کند با تبر این طلاها را بین خود تقسیم می کردند، مثل هیزم؛ چون کلّ این غنایم آن جا رفته بود. وجود مبارک حضرت فرمود: «أعطه ألفا» مأمور امور مالی حضرت عرض کرد شما که فرمودید هزار واحد، هزار مثقال طلا یا هزار مثقال نقره به او بدهم؟ ببینید تعبیر وجود مبارک حضرت بیانگر ارزش این فلز است فرمود: «أعطه أنفعهما بحاله» هر چه به حال او نافع تر است دِین او را ادا می کند آبروی او را حفظ می کند به او بده «کلاهما عندی حجرٌ».[16]طلا یک سنگ زردی است، نقره یک سنگ سفیدی است اینها از مرحله جماد که بالاتر نیامدند نبات نشدند گیاه نیستند همان حَجَرند که از اینها به عنوان احجار کریمه یاد می کنند. این را به جِدّ حضرت فرمود، فرمود این یک سنگ زردی است. خب این روح ارتباط آن را با آن ملأ اعلا حفظ کرد همین روحی که به کمیل می فرماید به ابدانی که در دنیاست «أَروَاحُهَا مُعَلَّقَة بِالمحَلِّ الأَعلَی»، همین بزرگوار در «مناجات شعبانیه» ای که در ماه مبارک شعبان می خوانیم عرض می کند خدایا! «وَ أنرِ أَبصَارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ» عزّت و عظمت تو «حَتّی تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِک»، این همیشه عزیز است همیشه از قداست برخوردار است. این برای همه ما هست؛ منتها حضرت صد درصد، ما یک درصد، دو درصد، سه درصد بالأخره این راه هست. این «یای» ﴿رُوحی ﴾؛ یعنی شما به من مرتبط هستید با ﴿وَ کذلِک أَوْحَینا إِلَیک رُوحاً﴾[17]خیلی فرق دارد.
یک وقت است خدا می فرماید من این طناب را دادم شما این طناب را بگیرید و بالا بیایید فرمود: ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً﴾[18]این بارها ملاحظه فرمودید، آن طنابی که در کنار مغازه بسته است یا انداخته است آن مشکل خودش را حل نمی کند اعتصام برای آن حبلی است که به سقف بلند بسته است که شما این را محکم بگیرید و بالا بروید اگر به جایی بسته نباشد که اعتصام به آن سودآور نیست. اگر قرآن حبل است، چه اینکه حبل است، اگر عترت طاهرین حبل اند، چه اینکه حبل اند این طنابی نیست که در جایی گذاشته باشند طنابی که در جایی افتاده باشد اعتصام به آن مشکلی را حل نمی کند این به یک جای بلندی بسته است به ما گفتند بگیرید و بالا بیایید یا بگیرید تا نیفتید ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا﴾، از جاهایی که هم امر شده به شیء هم به ضدّش نهی شده همین جاست اینکه دوتا گناه نیست یکی لازمِ دیگری است. فرمود اعتصام کنید، روح ما هم واقعاً همین طور است اگر کسی درون روح آن «یاء» را خوب نگاه کند می بیند به جای دیگر مرتبط است، آن وقت عزّت و شرف ما هم تأمین شده است درست است که فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾[19] اما راهش را فرمود: ﴿إِلَیهِ یصْعَدُ الْکلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعُهُ﴾[20]همین سوره مبارکه «فاطر» وقتی از عزّت مؤمنان یاد می کند راهش هم می فرماید راه صعود دارد آن کلمات طیب، آن علوم عالیه، آن عقیده طیب، اینها به طرف او صعود دارند این به طرف عزیز صعود می کند آن وقت عزیز می شوید. انسان عزیز و انسان نفوذناپذیر در هیچ صحنه ای وا نمی ماند. بنابراین آنچه در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه آمده است که ارواح عالمان دین، این چون در وصف علما فرمود؛ چه حوزویان چه دانشگاهیان، چه کسانی که در خدمت قرآن کریم اند و در خدمت سنّت معصومین و اهل بیت(علیهم السلام) هستند فرمود روح اینها به جای بلندی وابسته است. این روح بلند، جایی است که آن جا جای طهارت است، جای قداست است، آن جا آلودگی نیست هر چه آلودگی هست در این نشئه طبیعت است، ما می توانیم این را حفظ کنیم و اگر ـ ان شاءالله ـ حفظ کردیم وقتی از این صحنه دامن چین رفتیم راحت هستیم وگرنه این «غِسلین»[21]که دارد «طعام اثیم» است؛ یعنی در آن جا جای چرک است یا از این جا می بریم؟ فرمود این «غسلین»، ﴿طَعامُ الْأَثیمِ﴾[22] است ﴿لا یأْکلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾[23] این «ضریع» که آن بوته های پرخار و تیغ حجاز است فرمود اینها گرسنه هستند ما به اینها «ضریع» می دهیم، «ضریع»؛ یعنی چه؟؛ یعنی همین بوته پرتیغ، این کسی که مرتب به این و آن نیش می زند یا علیه این و آن نیش می زند چیز می نویسد، سعی می کند آبروی افراد را ببرد همین نیش زدن ها به آن صورت در می آید. فرمود: ﴿لَیسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَریعٍ﴾[24]یا «غسلین» را فرمود: ﴿لا یأْکلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾ این ﴿کلاَّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یکسِبُونَ﴾[[25] به آن صورت در می آید، اگر هیزم، خود افراد هستند که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[26]ما امیدواریم آن جا نرویم و از اسرار جهنم هم باخبر نشویم؛ ولی این مقدار را می فهمیم که از جنگل یا جای دیگر هیزم بیاورند این بخش نیست. فرمود حطب و هیزم جهنم، خود افراد ظالم اند این گُر می گیرد این آتشی است که کارِ آب هم می کند بعضی از درخت ها از خود آتش روییده می شوند ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ﴾[27] اگر هیزم جهنم خود آدم های ظالم هستند معلوم می شود ظلم به صورت هیزم در می آید؛ منتها یک هیزم نسوز، مگر تمام می شود؟! ﴿کلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیرَها﴾[28]ـ خدای ناکرده ـ انسان با چنین عالمی روبه روست.
بنابراین بهترین راه این است که نه بیراهه برویم نه راه کسی را ببندیم نه به خودمان ظلم بکنیم نه به دیگران. ظلم به خود به این است که ما در درون ما همان «یاء»ای که فرمود: ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ آن پیوند را به ما ندادند ما امینِ و امانتدار او هستیم. اگر کلّ این صحنه برای ما بود که ظلم معنا نداشت، اینکه در بخش هایی از قرآن کریم فرمود ما به اینها ظلم نکردیم اینها به خودشان ظلم کردند اتحاد ظالم و مظلوم چطور توجیه می شود، اینکه مثل اتحاد عالم و معلوم، عاقل و معقول اینها که نیست، انسان خودش را درک می کند حضور ذات؛ لذات ماست بله، این مفهوم ها متعدّدند مصداق ها یکی است، اما دو مفهوم اند که حتماً تغایر مصداقی می طلبند مثل علت و معلول، خالق و مخلوق، محرّک و متحرّک، ظالم و مظلوم، ظالم و مظلوم این دو مفهوم که یکجا جمع نمی شود فرمود اینها به خودشان ظلم می کنند، به خودشان ظلم می کنند؛ یعنی چه؟ معلوم می شود درونِ ما نزد ما امانت است برای ما نیست، اگر ما مالک مطلق خودمان بودیم دیگر ظلم معنا نداشت فرمود: ﴿وَ لکنْ أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ﴾[29]به خودشان ظلم می کنند چرا انتحار حرام است؟ چرا خودکشی حرام است؟ برای اینکه ما مالک آن هویتمان نیستیم، این را به عنوان امانت به ما دادند، اگر به عنوان امانت به ما دادند ما نسبت به دیگران اظهار مالکیت می کنیم وگرنه ما امین هستیم. اگر گناه کردیم به خودمان ستم کردیم؛ یعنی به آن هویتی که به عنوان امانت به ما دادند به آن ستم کردیم وگرنه ظالم و مظلوم که یکجا جمع نمی شود. ظلم معنایش این است که ظالم از مرز خود بگذرد به محدوده مظلوم برسد پس دو محدوده است دو مرز است؛ ولی عالم و معلوم، عاقل و معقول اینها این طور نیستند. در عاقل و معقول اگر شیئی برای خودش حضور داشت، یک شیء مجرّد، هم عالم است هم معلوم، چون دو مفهوم این جا یک مصداق دارند؛ ولی ظلم، خلقت، علیت، تحریک، اینها یک سلسله مفاهیمی اند که حتماً غیر باید طرف مقابل اینها باشد.
از خدا می خواهیم که دعاهای همه علاقه مندان مخصوصاً معتکفان که در ماه رجب دعا کردند، دعاهای اینها ـ ان شاءالله ـ مستجاب بشود. چند ساعتی مانده است که با ماه رجب وداع کنیم، اگر منزل رفتید حالی داشتید با این ماه وداع کنید، بالأخره این چنین نیست که این دعاها برای این زمان که وضع کردند و قرار دادند بی ارتباط باشد. همان طوری که ماه مبارک رمضان ودایی دارد، ماه شعبان هم می تواند وداع داشته باشد، ماه رجب هم می تواند وداع داشته باشد به خوبی این ماه را این چند ساعتی که فرصت هست بدرقه کنیم و بخواهیم دعای این درباره کلّ مسلمان های جهان مستجاب شود تا این تکفیری ها، این سلفی ها، این تروریست ها، این افراد خشن که از حقیقت اسلام طرْفی نبسته اند هدایت بشوند یا شرّ اینها کم شود.
پی نوشت ها
[1] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.
[2] اقبال الاعمال(ط ـ الحدیثه)، ج3، ص299.
[3] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، حکمت147.
[4] دیوان شیخ بهایی، بخش 9
[5] سفینة البحار، ج8، ص525.
[6] اللهوف، متن، ص61.
[7] سوره بقره، آیه156.
[8] سوره صاد، آیه39.
[9] سوره حجر، آیه29؛ سوره صاد، آیه72.
[10] سوره کهف، آیه65.
[11] الکافی(ط ـ الاسلامیه)، ج1، ص258؛ « إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ یعْلَمَ أُعْلِم».
[12] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه189.
[13] متشابه القرآن و مختلفه(لابن شهر آشوب)، ج1، ص106.
[14] سوره شوری، آیه52.
[15] نهج البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه3.
[16] مناقب آل ابی طالب(لابن شهر آشوب)، ج2، ص118؛ «وَ سَأَلَهُ أَعْرَابِی شَیئاً فَأَمَرَ لَهُ بِأَلْفٍ فَقَالَ الْوَکیلُ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ فَقَالَ کلَاهُمَا عِنْدِی حَجَرَانِ فَأَعْطِ الْأَعْرَابِی أَنْفَعَهُمَا لَه».
[17] سوره شوری، آیه52.
[18] سوره آل عمران، آیه103.
[19] سوره منافقون، آیه8.
[20] سوره فاطر، آیه10.
[21] سوره حاقه، آیه36؛ ﴿ وَ لاَ طَعَامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِینٍ﴾.
[22] سوره دخان، آیه44.
[23] سوره حاقه، آیه37.
[24] سوره غاشیه، آیه6.
[25] سوره مطففین، آیه14.
[26] سوره جن، آیه15.
[27] سوره صافات، آیه64.
[28] سوره نساء، آیه56.
[29] سوره آل عمران، آیه117.