قطره اي پنهان سردار شهید عبدالمجيد قنبری
داستاني از شهيدعبد المجيد قنبري
قطره اي پنهان
… هر چه مي رفت به آبادي نمي رسيد فقط طوفاني از گرد و خاك همسفرش بود و بس … آفتاب هنوزبالا نيامده بود با خودش گفت: “خودم را به يك آبادي برسانم” موج هاي پي در پي زمين به سوي آفتاب، راهش را سخت تر كرده بود. آفتاب در حال بالا آمدن بود. نگاهي به سوي آسمان كرد وآهي كشيد. گرمي خورشيد وقطره هاي آبي زلال، صورتش را نوازش مي داد با خودش زمزمه مي كرد… به يادش آمد كه امروز اول شعبان است. پس ذكر صلوات خيلي دراين ماه ثواب دارد. ناگهان صداي ناله مهيبي را شنيد. به دنبال صدا اين طرف وآن طرف گرديد. صداي ناله بيشتر وبيشتر شد ناگهان شخصي راديد كه از جنس آتش است ولي درآفتاب سوزان مي سوزد اين صحنه برايش خيلي عجيب بود.
تو…تو… تو كيس… كيستي؛ خودش را معرفي كرد… - من را نمي شناسي هر روز همدم شما هستم واي بر تو واي برتو كه همدمت را نمي شناسي در حالي كه من تو را خوب مي شناسم. اي دوست ياريم كن مي سوزم …- مرد او را نشناخت وبا سادگي گفت: چه كمكي از من ساخته است در حالي كه تو را اينچنين سوزان مي بينم. - گفت: جمعه چهارم شعبان كسي به دنيا مي آيد كه بساط ونقشه هاي طراحي شده من را كه سال ها با يارانم تلاش كرده ام را نقش بر آب مي كند تو برو اي كسي كه من در تنهايي ها همدمت هستم واز اين ولادت جلوگيري كن برو با اين نشاني بندرعباس خيابان شهيد بهشتي خيابان الشهداء پلاك21منزل غلام قنبري.
مرد مي رفت و توفكر اين صحنه وبگو مگوها والتماس آن مرد آتشي بود.
ذكر صلوات را زمزمه مي كرد كه ناگهان در آن بيابان سوزان نسيم خنكي احساس كرد.
ديگرگرمي هوا را احساس نمي كرد. يه دفعه صدايي روحبخشي شنيد وبرعكس آن ناله دلخراش، آرامشي در درون يافت. به اوگفت: ناله مهيب شيطان را شنيدي كه چگونه مي نالد .. دانسته اي از براي چه بود؟ آري جمعه چهارم شعبان مصادف با ولادت علمدار كربلا، مردي به دنيا مي آيد كه از بدو تولد در دامان مادري فرهيخته پرورش مي يابد ودر مكتب خانه كلام حق(قرآن) گوش وجان را براي رسيدن به خالق هستي مي سپارد…. اين ولادت مبارك عبدالمجيد ناميده مي شود واين بهترين نام براي اوست. دوران كودكي او را مي بينم كه با طاغوتيان زمان( شاه ملعون) به مبارزه بر مي خيزد. او به حق كه خواهان دين اسلام وامام خميني ست.
اوست كه برگ تاريخ را از گلبرگ هاي بهشت رقم مي زند وپيام روحبخش امام خميني را در آن دوراني كه امثال آن مرد بزرگ خفته بودند به مردم استان مخصوصا محله سه زيارتان مي رساند.
آن مرد بزرگ جان را به محبوب مي سپارد ودر مسجد صاحب الزمان وابوالفضل كه در محل زندگي اوست به فعاليت هاي اجتماعي وفرهنگي مي پردازد. مادرش در دل آرزويي داشت تا فرزندش با اين ذوق واستعداد سرشاري كه دارد به دانشگاه برود ولي سال سوم دبيرستان كه مي شود علاقه مند به تحصيل در مكتب امام صادق (ع) مي شود در حالي كه چند صباحي بود كه به حوزه علميه بندرعباس رفت وآمد داشت. به مادرش فرمي داد تا امضاء كند. مادر نگاهي به فرم مي كند وعهدنامه مالك اشتري را با قلم خود امضاء مي كند ودست به دعا بلند مي كند: امام زمان(ع) فرزندم رادر اين راه به تو مي سپارم هدايتش كن…
اوست كه منتظر فرصتي ست تا زكات علم خود را كه از مكتب امام زمان(عجل الله فرجه) آموخته بود به مردم بياموزد. وبا برگزاري كلاس هاي قرآن واحكام و ايراد سخنراني هايي در مسجد صاحب الزمان محله الشهداء ومسجد ابوالفضل چهره تاريك دوران پهلوي را به نفرت دروني مردم مبدل مي كند.
آن عزيز اسلام براي ادامه تحصيل به مشهد ودر آخر سه سال به شهر مقدس قم هجرت مي كند. ودر آن تكه اي از بهشت هر سحرگاه جان خود را با عطر دل انگيز فاطمه معصومه شستشو مي دهد. با انجام برنامه هاي فرهنگي ودوستانه به طلبه هاي جوان بر معنويت خود مي افزايد. شب جمعه اي او را مي بينيم كه از نيروگاه( مكاني كه در آن جا مي زيست) تا مسجد جمكران با پاي پياده با دوستان انقلابي خود مي پيمود ونماز شب را با زمزم ولايت مي خواند. وبا امام زمان(ع) تجديد بيعت مي كرد. عبد المجيد نامي ست در تاريخ حج ابراهيمي كه زيارت حق(شهادت) را با ناله هاي شبانه اش از فاطمه معصومه(س) وحجت حق امام زمان(ع) امضاء مي كند.
سه سال در آن تكه از بهشت مي ماند ولي روانش در جاي ديگري سير مي كند وقتي پيام امام راحل را مي شنود با گوش وجان مي پذيرد ولبيك گويان رهسپار ميدان نبرد با دشمن بعثي مي شود. 12ماه از بندرعباس و20 ماه ازقم عازم آن ديار مي شود. او به ياد دارد كه مجنونيان در جزيره مجنون وعباسيان در دشت عباس، شلمچه وفاو مهران خرمشهر بهانه اي براي پاسداري از مرز ولايت است وگرنه جان در آن ميدان كربلايي ديگر است. او رزمنده اي توانا وسخت كوش كه از خصوصيات اخلاق اش همين بس كه از جبهه حقوقي دريافت نمي كرد مهربان ومتواضع، خوش رفتار ومتين ودر عين حال شوخ طبع وارتباط اجتماعي خوبي داشت وبه همسايگان ونيازمندان كمك مي كرد. آن ياور حق در آن ميدان كوي وبرزن تاريخ با سمت تخريبچي در آن صحرا به فعاليت مشغول بود كه در همين راه كه براي بازگشايي معبري مين ها را خنثي مي كرد به ديار حق پيوست كه روز ولادت او مصادف با ولادت علمدار كربلا وبا رمز يا ابوالفضل ومانند آن پرچمدار كربلا در سرزمين مهران با دستان بريده وجسمي تكه تكه وزخمي به اوج عرشيان ملحق مي شود.