زمزمه آسمانی ها سردار شهید اسحاق دارا شهدای استان هرمزگان
زمزمه آسمانی ها
1ـ ولادت مردان بزرگ
ولادت مردان بزرگ خاطراتی از یاوران خورشید را در اذهان بر جای می گذارند. شهيد در سال 1345 در يكي از آبادي هاي كوهستاني روستاي كيشان بندرعباس چشم به دنيا گشود. تحصيلات ابتدايي را تا كلاس چهارم در روستاي تخت گذراند. همزمان با آن به فراگيري قرآن در مكتبخانه پرداخت.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
2ـ مانوس در مکتب حق
مگر دنیای آنان مانند ماست آنانند که از همان طفولیت برگ زرین جهاد را امضاء کرده اند وبا مانوس شدن در مکتب اهل بیت مسیر نورانی خویش را پیدا کرده اند. عزيمت آن یاور حق با خانواده اش به بندرعباس دوران راهنمايي را در مدرسه امير كبير طي كرد. تابستان ها در كلاس های قرآن و حديثي كه در محله شان تشكيل مي شد شركت مي نمود و با شور و شوق در برنامه هاي ويژه نوجوانان مسجد محل فعاليت مي كرد.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
3- همجوار مسجد
پس از عزيمت به بندرعباس وقتي در محله درخت سبز كمربندي بندرعباس ساكن شدند. خانه اي در نزديكي مسجد خريده بودند.نمي توانست خوشحالي خود را پنهان كند. اولين نقطه اي كه او را به خود كشاند مسجد محله بود.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
4- دم مسیحایی امام(ره)
روزها و شب هايي سخت و تاريك فضايي دهشتناك را در كشور ايجاد كرده بود و همه در انتظار انقلاب، انقلابي سرنوشت ساز كه درآن بوي استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي مي داد. دم مسيحايي امام رمقي دگر در جان ايجاد كرده بود.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
5-کارهای بزرگ
خانواده دارا محل آمد و شد دوستان انقلابي بود و از اين رهگذر اسحق و برادرش گنجعلي نيز كما بيش در جريانات انقلاب وارد مي شوند و با دستان كوچك خود كارهاي بزرگ را آغاز مي كنند.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
6-غیرت انقلابی
دوران سختي بود ولي اسحاق بي محابا در بين جمعيت تظاهركنندگان بر عليه نظام شاهنشاهي اعلاميه هاي بيدار كننده امام را توزيع مي كردند و اين روند تا روزهاي اوج انقلاب كه ماموران صف هاي تظاهركنندگان را با گاز اشك آور متفرق مي كردند ادامه يافت.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
7- ایامی بود که…
ايام، ايامي بود كه غبار تيرگي همه جا را فرا گرفته بود ولي اسحق در آن محيط توانست با كمك برادرش گنجعلي كارهاي بزرگ انجام دهد. قيام و تظاهرات بر عليه باطل.. هميشه زمزمه آنان بود. در همان روزها برادرش گنجعلي ناپديد مي شود خانواده نگران و به هر سو دنبال او … اسحق برادر بزرگترش بي تابي مي كرد و در جستجو ياور و همدش و بالاخره گنجعلي را زير يك ماشين پارك شده در خيابان مي يابد كه با داشتن اعلاميه خود را پنهان كرده بود.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
8- قیام علیه باطل
جهاد را با جان خویش آمیخته بود. قبل از پيروزي انقلاب اسلامي با وجود سن و سال پائين ش به همراه برادر ش گنجعلي دارا در تظاهرات انقلاب اسلامي شركت مي كرد و عكس امام، پرچم ها و پلاكاردهاي تبلغاتي را به دست مي گرفت و درپخش اعلامي ها، همكاري مي كرد.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
9ـ شتابان شتابان
با خویش زمزمه می کرد اینجا جای ماندن نیست. یاوران خورشید لبیک گویان به سمت وسوی میدان نبرد شتابانند وقت رفتن فرا رسیده است. در سالهاي 60ـ59 بود که به همراه برادرش عازم جبهه هاي نبرد شد و از ناحيه صورت جراحت برداشت. بعد از آن به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و در واحد تخريب لشكر ثارا… رشادت هاي فراواني از خود نشان داد.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
10- حضور روحانی
با این نگاه به میدان نبرد رفت که آنجا میدان استراحت نیست هر آن انفجار گلوله های آتشین صحرای نبرد را فرا می گیرد وجان سالم را باید در این راه فدای اسلام کرد . تا اینکه شاید به فیض الله برسد. پس از دو سال ايثار و فداكاري در جبهه هاي غرب و جنوب د رعلميات والفجر در سال 1362 در شهر پنجوين به همراه چند تن از دوستانش در واحد تخريب با گلوله توپ بعثي ها مجروح شد. جراحتش به گلوله اي شديد بود كه احتمال قطع پايش مي رفت اما به حمد خدا پس از يك سال بستري شدن و مداواي فراوان بهبود يافت ولي نمي توانست در جبهه حضور يابد.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
11ـ ادامه راه
ادامه راه با نبرد با واسطه دشمن دون امکان پذیر نبود واراده حق بر این بود که بدون واسطه با دشمن قسم خورده در سال 1362 در علميات والفجر در شهر پنجوين به همراه چند تن از دوستانش در واحد تخريب با گلوله توپ بعثي ها مجروح شد و نمي توانست به علت جراحت شديد در جبهه حضور یابد از اين رو پايگاه ابوموسي كه يكي از مناطق عملياتي دريايي سپاه بود را جهت ادامه نبرد با دشمنان انتخاب نمود.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
12ـ حضور فعال در عملیات ها
پايگاه ابوموسي را جهت ادامه نبرد با دشمنان انتخاب نمود با اينكه رسته خدمتي وي مخابرات بود اما علاقه اش به عمليات ها باعث شد كه در بيشتر ماموريت ها شركت كند و شخصاً در انهدام بيش از 10 فروند كشتي حضور فعال داشت.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
13-عند ربهم یرزقون
در تاريخ 29فروردين سال 1367 برابر با اول ماه رمضان پس از حمله آمريكا به سكوهاي نفتي جمهوري اسلامي ايران و پس ازآن، و پس از انهدام تأسيسات، كشتي ها و بالگرد هاي آمريكايي، سرانجام اين پاسدار دلير جبهه هاي نبرد در زمين و دريا و پس از چندين سال رشادت و جانبازي در راه اسلام در ساعت 12:30 با بمباران هواپيما هاي آمريكا به شهادت رسيد. ولی در نزد پروردگار روزی می خورند.
خاطرات از شهید اسحاق دارا
14ـ یادماندنی ترین روز
تاريخ 29/1/67 در آب هاي خليج فارس…. اين تاريخ، هميشه به ياد ماندني ترين روز زندگي… 10 روز بعد از شهادت ش با خبر شدم.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
15ـ رویای صادقانه
دختر كوچكم يه روز به منزل مادربزرگم مي رود مي بيند كه مادر بزرگش گريه مي كند. سريع دخترم را به منزل مي آورند كه نترسد. دخترم با همان لحن كودكانه صحنه هاي جزع و فزع و گريه را برايم تعريف كرد. چند شب قبل خوابي درباره شهيد ديده بودم. و برايم واضح شد.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
16ـ تنها یادگاری
روز 29/1/67 عمليات شان از 7 صبح تا 12:30 طول كشيد. تنها يادگار شهيد دخترم است زماني كه پدرش شهيد شد2سال و نيم داشت.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
17ـ آشنایی
ازدواج من با اسحق توسط خواهرش انجام شد. ما در يك مدرسه درس مي خوانديم به هم معرفي شديم. آمدند صحبت كردند.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
18ـ خواستگاری
زماني كه اسحق از من خواستگاري كرد و در حال گذراندن دوره آموزشي در كرمان بود جزء گروه تخريب بود. در آن زمان نشانه اي كه به خانه عروس مي آوردند مادرش آورد. پدرم گفت: ما تا حالا نديديم مادر داماد نشانه را بياورد بايد داماد هم باشد. مادرش گفت: كرمان است نمي تواند بيايد.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
19ـ ازدواج
سال 61 با شهيد ازدواج كرديم من 14 ساله و شهيد 16 ساله 6 سال با هم زندگي كرديم.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
20ـ توسط گلوله توپ …
سال 63 در علميات والفجر4 در پنجوين عراق توسط گلوله توپ بعثي هاي عراق زخمي شد و او را به بيماررستان امام خميني (ره) تهران مي آورند. خانواده اش به من خبر ندادند.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
21ـ دستش را گرفتم
در بيمارستان تهران به علت مجروحيت در علميات والفجر4 بستري شده بود زماني كه به ديدنش رفتم، مي خواست از جا بلند شود دستش را گرفتم سوزش او را احساس كردم. 8 ماه در بيمارستان بود.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
22ـ مسئول رادار در گوه های حلوا
سال67 مي خواست به جزيره ابوموسي برود چون مسئول رادار در كوه حلواي ابوموسي بود. حال و هواي خاصي داشت.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
23- می خواست برود…
سال 67 مي خواست به جزيره ابوموسي برود چون مسئول راداردبود. دم در سالن خانه پله اي مي خورد به پايين، دختركوچكم در آنجا ايستاده بود من هم مشغول شستن لباس بودم.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
24ـ در بسته نمی شد
چند بار در حياط مي رفت بچه را در آغوش مي گرفت و بر مي گشت و دختر كوچكش را مي بوسيد دفعه آخر كه مي خواست برود در حياط را ببندد در بسته نمي شد. دوباره برگشت بچه را بغل مي كرد ودر هوا مي انداخت مي بوسيد. چند بار خداحافظي كرد و اين بار كه مي خواست برود در بسته شد.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
25ـ زینب وار زندگی کنید
با گفته هاش كه بايد زينب وارد فاطمه وار زندگي كنيم زندگي بعد از او و رفتن او را تحمل كردم.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
26ـ پیشگوی صادق
هميشه مي گفت: من شهيد مي شوم ولي كسي باور نمي كرد. مي گفت: طوري شهيد مي شوم كه همه شما تعجب مي كنيد و در حيرت بمانيد حتي جسدم هم به دست شما نمي رسد.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
27ـ سربلند باشد
به من سفارش مي كرد كه دخترم را طوري بزرگ كنم كه فردا كه بزرگ شد در اجتماع سرش را بالا بگيرد.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
28ـ کم حرف بود…
كم حرف بود زماني كه خشمگين و عصباني مي شد به گوشه اي خلوت مي رفت و خودش را آرام مي كرد.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
29ـ یه چیز دیگه است
مادرش مي گفت: در بين بچه هاي ديگر من يك چيز خدادادي است با دوستاني كه رفت و آمد داشت اگر مي خواست آنها را نصحيت كند با لحن شوخي اين كار را مي كرد.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
30ـ متواضع وخاکی
از زمان ازدواج تا شهادت شايد 3دست لباس براي خودش خريده بود. زمان شهادت هر كس كه براي ديدن وسايل او مي آمد تعجب مي كرد كه كلاً اين وسايل شهيد بوده است.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
31ـ روحیه ایثار
لباسي كه تنش بود اگه دوستانش خوششان مي آمدسريع به آنها مي داد.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
32ـ احسان به همسایه ها
سفارشش نسبت به همسايه اين بود كه اول همسايه بعد خودت. از پدر و مادر به شما نزديكتر است. چون كه در زمان مشكلات به شما كمك مي كند.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
33ـ پیرو خط امام(ره)
هميشه امام را به عنوان پدر تلقي مي كرد. زماني كه جبهه مي رفت همه اش صحبت از امام و رهبري بود.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
34ـ شکرگذار
مي گفت: امام مثل يك دوست و پدر در كنار ماست و به خاطر اين انسان بايد هميشه شكر گذار خداوند باشيم.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
35ـ امدادهای غیبی
دوستانش مي گفتند: شهيد در انهدام هلي كوپتر و 8فروند كشتي دشمن حضور فعال داشت. با ايمان و امدادهاي غيبي آمريكا را به خاك سياه نشاند.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا
36ـ اینجا چه صفایی دارد
شبه جمعه كه مي خوابيد آن طوري كه تصور مي كرد پدرش به خوابش مي آيد. مي گويد كه خواب مي بيند كه پدرش در باغي است پر از گل و گياه مي خواهد ما را هم با خودش ببرد دست من را مي گيرد و مي گويد بابا بيا برويم اينجا چه صفايي دارد.
اقدس سقالو همسر شهيد اسحق دارا از زبان دختر شهید
37ـ ماموریت
سال 63 و 64 سال هاي ارتباط نزديك با اسحاق بود، در يك واحدي كار مي كرديم سال 63 براي آموزش يك ساله تهران بودم بعد از بازگشت ازتهران از طرف منطقه 8 مخابرات ماموريت پيدا كردم منطقه جنوب… به همراه شهيد دارا به قسمت مركز تلفن سپاه بندرعباس معرفي شديم.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
38ـ نگاه اول
از همان مرحله اول ورود به سپاه با اسحق برخورد داشتم با همان نگاه اول به دلم نشست كه ايشان روحيه خوبي داشتند.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
39ـ لبخند برلب
متواضع، با اخلاق، جدي بود. با هر موضوعي كه با آن روبرو مي شد خيلي جدي برخورد مي كرد. هميشه لبخند برلب داشت حتي اگر از كسي دلگير نمي شد.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
40ـ شیفتی کار می کردیم
با توجه به حساس بودن قسمت مركز تلفن ما شيفتي كار مي كرديم. 2 نفر از ساعت 7 شب تا 7 صبح بعد 2 نفر ديگر مي آمدند حتما بايد گزارش كار مي داديم.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
41ـ همیشه منظم بود
اتاق ها را نظافت مي كرديم. اسحق منظم ترين افراد بود و هيچگاه از زير كار در نمي رفت.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
42- همیشه شکرگذار خدا بود
جانباز بود و ما نمي دانستيم عصايي زير بغل داشت 2ـ3 سال بعد وسوسه شديم، بپرسيم و گرنه خودش كه تعريف نمي كرد پايش مجروح بود هميشه شكر گذار خدا بودند.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
43ـ همه ازش راضی بودند
همه ازش راضي بودند با خوشرويي و ادب در جمع بچه ها حاضر مي شد گاهي وقت ها سربه سرش كه مي گذاشتيم با عصايي كه در دست داشت حسابمان را مي رسيد.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
44ـ کارا تقسیم شد
سال 65ـ66 كه نيروي دريايي تشكيل شد كارها تقسيم شد يك قسمت تو اسكله يك قسمت تو پايگاه ما توي اسكله بوديم. اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
45ـ کنترل شناورهای سپاه
اواخر سال 66 و اوايل67 به عنوان مسئول اتاق جنگ انجام وظيفه مي كردم كارما كنترل شناورهاي سپاه و نظارت بر شناورهاي جزاير و كنترلشان بود.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
46ـ رویارویی با شناور های سپاه
سال 67 مصادف بود با رويارويي شناورهاي سپاه آمريكا در خليج فارس و درگيرهاي هلي كوپتر هاي آمريكايي با بچه هاي ما بود.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
47ـ صدای فریاد ملت
صداي فرياد ملت از گلوي شهيد دارا و شهيد رئيسي وامثال آن ها در آمد آمریکا فکر چنین وضعیتی را نمي كرد با حمله ور شدن به قايق ها ، شهيد دارا رشادت از خود نشان دادند.
اكبر صالحي هم رزم شهيد اسحاق دارا
-48آخرين ديدار
چند بار تا درحياط رفت ولي دوباره بر مي گشت ودختر دوسال ونيمش رو در آغوش مي گرفت ومي بوسيد. دفعه آخر كه مي خواست بره در حياط را ببنده دربسته نمي شد دوباره بر مي گشت وبچه رو بغل مي كرد ودر هوا مي انداخت ومي بوسيد. انگار به دلش واضح شده بود كه اين آخرين ديدار است.
خاطرات همسر شهيد اسحاق دارا
49- شهادت پيشگوي صادق
هميشه مي گفت من شهيد مي شوم. وطوري كه همه شماتعجب مي كنيد ودر حيرت بمانيد. ولي كسي باور نمي كرد حتي جسدم هم به دست شما نمي رسد. خبرشهادتش كه بعد از ده روز به من رسيد ولي پيكرمطهرش به فرموده شهيد در آبهاي ابوموسي براي هميشه جاويد ماند.
خاطرات همسر شهيد اسحاق دارا
50- انسان خدايي
كم حرف ومهربان بود.وقتي كه عصباني وخشمگين مي شد به گوشه اي خلوت مي رفت. وخودش را آرام مي كرد. مادرش مي گفت: تو بچه هام يه چيز خدادادي يه. هر وقت دوستاش رو نصيحت مي كرد با لحن شوخي اين كار را مي كرد. خاطرات همسر شهيد اسحاق دارا
51- روحيه ايثار
از زمان ازدواج تا شهادت بيش از 3دست لباس نخريد و لباسي كه به تن داشت اگر دوستاش از آن خوشش مي آمد سريع به آنها مي داد. خاطرات همسر شهيد اسحاق دارا