پيرمردے داشتيم بہ اسم حاجے جوشن ، اهل گيلان.
پيرمردے داشتيم بہ اسم #حاجے_جوشن ، اهل گيلان.
?ريش هاے سفيد و بلند و لهجه ے بانمك گيلانیش رو هنوز یادمہ .
در بيشتر عمليات ها تُوے خط ، مسئول #ايستگاه_صلواتے بود. يك جاے مخصوص براے خودش داشت ،
با چند ديگ شربت?
ڪمپوت
كلوچه ?
خرما
آب خنك و… ?
در #هور_العظيم بوديم، #شهريور_سال_1364
آماده مے شديم براے #عمليات_قدس .
يك روز فرمانده لشڪر( #مرتضے_قربانے ) اومد بہ حاج جوشن گفت :
ـ حاجے ! بچہ ها رفتند #هور تمرين بَلم سوارے و #تير_اندازے .خودت مے دونے وقتے برگردند خستہ اند.
برو تُو مسيرشون يك #ايستگاه_صلواتے راه بنداز ،خدا خيرت بده.
اون شب تمرين ما تموم شد و داشتيم با بلم هامون بر مے گشتيم .
?حاج جوشن رو ديديم ڪہ با ديگ بزرگ شربت?
سوار قايق ? سر چهار راه « #ابوليلہ » ، منتظر ماست.
من با قايق جلوے صف حرڪت ڪردم و بقيه پشت سرم???
ساعت سہ صبح بود. يڪهو ديديم از دل تاريڪے، صداے حاجے جوشن بلند شد:
ـ شربت فرِد اعلے! حاجي جوشن اومده… خانہ دار و بچہ دار ليوانُ وردار و بيار!شربت حاجے جوشن !???
رفتم جلو و سلام عليڪے ڪردم و خدا قوتے دادم و رفتم طرف خشڪے.
بچہ ها اول فڪر ڪردن قضيہ شوخیہ و ڪسے داره اَداے حاجے جوشن رو در میاره.
بعد ڪہ ديدن نہ از قرار معلوم قضيہ جديہ همه دور جوشن را گرفتند؛
مثل مورچه هاے دور يك حبہ قند.
ڪنار قايق جوشن ، فقط اندازه ے دو سه بلم جا بود، ولے سے چهل بلم اونجا را قُرق ڪردن
صداے حاجے جوشن در ميان هياهوے بچہ ها بلند شد:
ـ مواظب باش! تو رو حضرت عباس مواظب باش!?
«شير تو شير عجيبے بود.» يڪے اين طرف قايق جوشن را مے ڪشيد، يڪے اون طرفش رو ?
بچه ها داد زدند:
ـ حاجے! شربت بده!… شربت!??
#بیا_اینجا?
https://t.me/joinchat/AAAAADxVPySYPO4JMiYPig