پای درس شهدا
?کوچه آشتی با شهدا?:
?سردارشهیدغلامرضا صادق کوهستانی?
نام: غلامرضا صادق کوهستانی (برادر شهید مهرداد صادق کوهستانی)
نام پدر: محمدعلی
ولادت: 1339/3/14 (چالوس)
شهادت: 1365/7/25
وضعیت تاهل: متاهل و صاحب دو فرزند
نام جهادی: ندارند
اخرین مقام: سرباز امام خمینی و مسئول آموزش ویژه لشکر 25کربلا
نحوه شهادت:
تنها چهار ماه بعد از شهادت برادرش مهرداد، در جبهه های نبرد حق علیه باطل و در مصاف با صدامیان بر اثر انفجار موشک، بدنش قطعه قطعه، گلویش پاره، بازوان پرتوانش همانند مقتدا و پیشوایش قمر بنی هاشم (ع) قطع گردید. به گونه ای که حتی امکان غسل جسم صد چاک و مطهرش میسر نبود. پیکر پاک این شهید والامقام در گلزار شهدای یوسف رضای چالوس مدفون است.
سن شهادت: 26 ساله
علاقه: حضرت امام خمینی(ره)
قسمتی از وصیتنامه شهید:
ای بازماندگانم ! تا می توانید به #سپاه بروید، زیرا آنجا خانه امید من است ، ڪعبه مقدسم بود، میعادگاه مبارڪم بود، بروید در آنجا در خدمت خدا باشید .
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
? @koochehyeAshtikonanBashohada
:
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
گوني هاي نان خشك راچيده بوديم كنار انبار.حاجي وقتي فهميد خيلي عصباني شد. پريد به ما كه«ديگه چي ؟ نون خشك معني نداره.»
ازهمان موقع دستور داد تا اين گوني ها خالي نشده كسي حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها.
تامدتها موقع ناهار و شام، گوني ها را خالي مي كرديم وسط سفره ونان هاي سالم تر راجدا ميكرديم و مي خورديم
#شهیدهمت_رایادکنید_باذکرصلوات
?? @koochehyeAshtikonanBashohada
#الله_اڪبر
???
ﺯﻧﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ….
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻡ ﻭ ﻃﻔﻠﻢ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ
ﻣﺮﺗﺐ ﻣﺮﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩ ..ﻭ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ..
ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﮐﻪ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ :
ﺯﺷﺘﻪ .. ﺻﺤﺒﺖ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ ﻗﻄﻊ ﻣﯿﮑﻨﯽ ..
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﻻﻥ ﺑﺎ خدا ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ !..
ﺗﻤﺎﻡ ﺑﺪﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺮﺯﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ،ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻭ ﻋﻈﻤﺖ
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻭ
ﺿﻌﻒ ﮐﺮﺩﻡ ..
ﻭ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺗﮑﺒﯿﺮ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﮐﻮﺩﮐﻢ
ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﻭ ﮔﻮﺷﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯿﺸﺪ
??
#نماز_ارتباط_باخدا
@koochehyeAshtikonanBashohada
:
?سردار شهید نور علی شوشتری?
نام: نورعلی
نام پدر: فرج اله
ولادت: 1327/2/12 (روستای سرولایت/نیشابور)
شهادت: 1388/7/26 (سیستان و بلوچستان)
وضعیت تاهل: متاهل
نام جهادی: ـــ ندارند
اخرین مقام: فرمانده قرارگاه قدس شرق کشور وجانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه
نحوه شهادت:
در صبح یکشنبه ۲۶ مهر 1388 و در همایش وحدت اقوام و مذاهب سیستان و بلوچستان که با شرکت عشایر بلوچ در منطقهٔ «پیشین» جریان داشت در انفجاری انتحاری به همراه برخی از فرماندهان سپاه و عشایر بلوچستان شهید شد. عامل انتحاری انفجار «عبدالواحد محمدزاده» از اعضای جنبش مقاومت ملی ایران بود.
سن شهادت: 61 ساله
علاقه: مقام معظم رهبری
قسمتی از وصیتنامه شهید:
دیروز از هرچه بود گذشتیم،امروز از هرچه بود گذشتیم انجا پشت خاکریز بودیم اینجا در پناه میز دیروز دنبال گمنامی بودیم انروز مواظبیم ناممان گم نشود جبهه بوی ایمان میداد اینجا ایمانمان بو میدهد انجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست اینجا مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم آزادمان کن تا اسیر نگردیم
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
@koochehyeAshtikonanBashohada
#سنگـــــ_قبـر_عجیبــــــ_شهیـــــد
در گلزار بهشت علی دزفول ، تنها یڪ قبر وجود دارد ڪه بی نام ، ساده و همسطح زمین است و آن قبر شهید ” بهمن دُرولی ” است ڪه وصیت ڪرد : قبرم را ساده و هم سطح زمین درست ڪنید و با اندڪی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد :
( پر ڪاهی تقدیم به آستان قدس الهی)
فرماندهٔ شهید بهمن درولی فرزند ماشاالله
متولد ۱۳۴۰ شهادت ۱۳۶۵/۳/۲۰
عملیات تڪمیلی والفجر ۸ فاو
? ?
@koochehyeAshtikonanBashohada
❤️?:
اگر نتوانستید جنازه من را به عقب بیاورید آن را روی مین های دشمن بگذارید تا لااقل جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام بکند
#شهید_وزوایی
رتبه اول شیمی دانشگاه شریف
بخشی ازوصیتنامه نوشتاری شهید۱۲ساله رضاپناهی ?
کوچکترین کماندوی دنیاوکوچکترین شهیداطلاعات وعملیات جنگ تحمیلی
امیداست که شهادت ماموجب آگاهی ورشدفکری جامعه جهانی اسلام گردد.
@koochehyeAshtikonanBashohada
به رضا گفتم: چراوقت خواب دستتو روی سینت میذاری؟
خندید و گفت: به آقام اباعبدالله(ع) سلام میدم تاخوابم ببره
پیکرش رو هم که آوردن دست به
سینه شهید شده بود
?سردار شهید رضا پورخسروانی?
@koochehyeAshtikonanBashohada
?♥️?
? #شبیہ_ابـراهیـم_باشیـم
❣نــدیـدم ڪه ابـراهیـم به کسے امر ونهے ڪند او بدون اینکہ حرفے بزند در عمل،کاری مےڪرد ڪه طرف مقابل، اشتباهاتش را ترڪ ڪند.
?ابراهیم بہ این دستور اهل بیت علیہ السلام دقیقا عمل مے ڪرد که می فرماید: ↯↯
“مردم را (بہ سوی خدا) دعوت ڪنید، (با وسیلہ ای) بہ غیر از زبان.”
? #شهیـد_ابــراهیـم_هـادۍ ?
?♥️?
آن روزها
یعنی آبان ماه ۱۳۵۹
با بچه هایی
که از کردستان
اومده بودن
در خط شیر یعنی
#خط_مقدمـ_جبهه
دارخوین مستقر بود.
.
وضع خط را به
گونه ای سرو سامان داد که
عبور از اون برای
عراقی ها یه کابوس شد
.
چون سنگرها
به صورت چریکی
و در عمق زمین ساخته شد.
ارزش این کار
بعد ها که عملیات
“فرمانده کل قوا”
به پیروزی رسید مشخص شد …
و او کسی نبود جز
#حاج_حسین_خرازی
#فرمانده_ی_جوان
خط شیر
فرمانده رعب آور
جبهه ی دارخوین
کسی که وقتی #شهید شد
کل خط عراق جشن گرفت …
#الگو
#مایه_افتخار
#جوان_مومن_انقلابی
#میخواهم_مثل_تو_باشمـ
.
.
??
@koochehyeAshtikonanBashohada
#خاطرات_شهــدا ??
✅ والفجر 8 مجروح شده بود ? برده بودنش یکی از بیمارستان های شیراز. حافظه اش را از دست داده بود . کسی را نمی شناخت. حتی اسم خودش را هم به خاطر نمی آورد. پرستار ها با هر اسمی صدایش می کردند بلکه عکس العمل نشان بدهد. وقتی به اسم ابولفضل می رسیدند ، سینه می زد. خیال کردند اسمش ابولفضل است. ? خیلی اتفاقی رفتم بیمارستانی که بستری بود. گفتند : این جا مجروحی بستریه که حافظه ش رو از دست داده ، فقط می دونن اسمش ابولفظله. تا دیدم شناختمش. عباس بود، عباس مجازی . به پرسنل بیمارستان گفتم : این مجروح اسمش عباسه نه ابوالفضل. عباس میان دار هیئت بود. موقع سینه زنی آن قدر ابوالفضل ابولفضل می گفت که از حال می رفت. از بس با اسم ابوالفضل سینه می زد این کار شده بود ملکه ذهنش . همه چیز را فراموش کرده بود ،مگر سینه زدن با شنیدن اسم ابوالفضل.
? #شهید_مجازی به روایت#شهید_حسن_طوسی ?
@koochehyeAshtikonanBashohada
#سـربریـده_شهیـدےڪه_سخـن_گفت
امام جماعت واحد تعاون بود . بهش
می گفتند حاج آقا ، آقا خانی .
روحیه عجیبی داشت ! زیر آتیش سنگین عراق ، شهدا رو منتقل می ڪرد عقب !
توی همین رفت و آمدها بود ڪه گلولهِ مستقیم تانڪ ، سرش رو جدا ڪرد .
چند قدمیش بودم …!
هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد از سر بریده اش صدا بلند شد :
( السلام علیڪ یا ابا عبداللّه )
به یاد طلبه ی شهید ، حسن آقا خانی ؛ و همه ی شهدای عزیز ڪربلای 5 .
? ?
@koochehyeAshtikonanBashohada
? آخرين دست نوشته رتبه اول کنکور پزشکى 1364?
چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟
هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت مي نمايد، مورد اصابت موشک قرار مي دهد،
اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنيد کدام تن مي سوزد؟
کدام سر مي پرد؟
چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟
چگونه بايد آنها را غسل داد؟
چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟
چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟
چگونه مى توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟
چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگيريم؟
کدام مسئله را حل مى کنى؟ براي کدام امتحان درس مى خوانى؟
به چه اميد نفس مى کشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟
از خيال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر يا از آدامسى که هر روز مادرت درکيفت مى گذارد؟
کدام اضطراب جانت را مى خورد؟
دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چه چيز بسته اى؟ به مدرک، به ماشين، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
صفايى ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشيدن، پرستو شدن…
شهيد احمدرضا احدى/رتبه يک کنکور پزشکى 1364 - همدان
منبع: ریشوهای با ریشه
#خاطرات_ناب_شهدا
#خاطرات_موضوعی
#علم
#خاکی_ها
@koochehyeAshtikonanBashohada
#شهید_بهنام_محمدی?
تاریخ تولد: ۱۳۴۵/۱۱/۱۲
شهرستان مسجد سلیمان
تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۷/۲۸
خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به قلب
#وصیتنامه_شهید_بهنام_محمدی?
“بسم الله الرحمن الرحیم”
من نمیدانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم به ما خیانت می شود.
من می خواهم وصیت کنم , هر لحظه در انتظار شهادت هستم .
پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند.
به خدا توکل کنند .
پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.
خاطره ای از مادر بهنام محمدی?
مادر بهنام در بیان خاطرهای از این شهید می گوید:هنگام آغاز جنگ تحمیلی بهنام سیزده سال و هشت ماه داشت، نخستین فرزندم بود، او در دوازده سالگی به من میگفت:” می خواهم طوری باشم که در آینده سراسر ایران مرا به خوبی یاد کنند و یک قهرمان ملی باشم.”
دوران انقلاب، نخستین شعاری که یادش میآمد، با اسپری روی دیوار بنویسد، این بود: «یا مرگ یا خمینی، مرگ بر شاه ظالم». شاهش را هم، همیشه برعکس مینوشت. پدرش هر چه میگفت که بهنام نرو، عاقبت سربازها میگیرندت، توجه نمیکرد. اعلامیه پخش میکرد، شعار مینوشت و در تظاهرات شرکت میکرد. گاهی نیز با تیر و کمان میافتاد به جان سربازهای شاه.
بهنام را به مدرسه نبردم، چرا که پدرش نمیگذاشت، او را به تعمیرگاه سپاه به همراه برادرش فرستادم تا کاری یاد بگیرد.
یک روز گفت: مادر دلم میخواهد بروم پیش امام حسین(ع) و بدانم که چگونه شهید شده! روزی دیگر کاغذی به من نشان داد که درباره غسل شهادت در آن نوشته شده بود. آرام گفت: مادر مرا غسل شهادت بده! چون می خواهم شهید شوم، تو هم از خرمشهر برو، اینجا نمان میترسم عراقی ها تو را ببرند.
@koochehyeAshtikonanBashohada
? #بزرگ_مرد_کوچک
يك اسلحه به غنيمت گرفته بود. با همان اسلحه، هفت عراقے را اسير ڪرده بود. احساس مالکيت میڪرد. به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهی. میگفت به شرطی اسلحه را می دهم کہ دستِ کم يك نارنجك به من بدهيد. پايش را هم ڪرده بود در يك ڪفش كه يا اين يا آن ، دست آخر يك نارنجك به او دادند. يكے گفت: « دلم برای اون عراقی های مادر مرده می سوزه ڪه گير تو بيفتند.» بهنام خنديد و رفت …
✍ راوی : همرزم شهید
?ولادت : 1345 مسجدسلیمان
?شهادت : 1359 خرمشهر
#شهید_بهنام_محمدی
#سالروز_شهادت ?
“
@koochehyeAshtikonanBashohada
?????
از جوانان عاشق حضرت سیدالشهدا بود ڪه به شرڪت در روضه های امام حسین (ع) و زیارت کربلا بسیار علاقه مند بود و بارها پیش مےآمد که درمراسمات عـزادارے آن حضرت از شدتِ گریه بیهـوش مےشد …
در اردیبهشت سال ۱۳۶۱ و در راه آزادسازی خرمشهر از ناحیه شکم مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
?فرازی از #وصیت_نامه
این را بدانید کہ هدف ما شهدا یڪی است که هدف ما امام حسین (ع) است. بیشتر شهدا در وصیتنامه هایشان مےنویسند ڪہ در شبهای جمعه ما را دعـا ڪنید. من اینجـا می گویم و مےنویسم که اگر خودمان به ڪربلا نرفتیم شما به جای ما این قبر شش گوشه ی امام حسین(ع) را زیـارت ڪنید.
بر مشامم می رسد
هر لحظه بوی ڪربلا
بر دلم ترسم بمانـد
آرزوے ڪربلا
ڪربلا یا ڪربلا
#شهید_صفر_قاسمی_راد
#فرازی_از_وصیت
#دستخط_شهید
@koochehyeAshtikonanBashohada
? پیش بینی شهید #ابراهیم_هادی در مورد راهی شدن گروه های مردم به سمت کربلا
اوایل #جنگ توی ارتفاعات #گیلانِ_غرب بودیم
پاسگاه و جاده های مرزی دست عراق بود
با حسرت به ابراهیم گفتم:
یعنی میشه مردمِ ما راحت از این جاده عبور کنن و به شهرشون برن؟
ابراهیم لبخند زد و گفت:
چی داری میگی؟ روزی میاد که از همین جاده مردمِ ما دسته دسته به #کربلا سفر میکنند…
20 سال بعد وقتی مردم از همون جاده میرفتن کربلا ، یاد حرف ابراهیم افتادم….
? خاطره ای از زندگی جاوید الاثر شهید ابراهیم هادی
? منبع: کتاب سلام بر ابراهیم ، صفحه 127
.
.
.
@koochehyeAshtikonanBashohada
﷽
سلام دوستان عزیزم ✋
#شهید_محمدحسین_محمدخانی هستم
بچه ها حواستون باشه لذتی ڪه علی اڪبر
از شهادت برد
حبیب بن مظاهر
نبرد …
#پای_درس_شهدا ?
@koochehyeAshtikonanBashohada
#هرروزیک_معجزه
?شهیدی که توسط گلی که رو جمجمه اش روییده بود تفحص شد?
رفتیم شرهانی،مرز دست دشمن بود آن طرف هم منافقین نیرو داشتند شهید ،غلامی هم بود موافقت نکردن که تفحص در آنجا انجام شود میگفتن منطقه آلوده است میدان مین و سیم خاردار و تل انفجاری و … این حرفا
اما غلامی اصرار داشت باکلی بگو مگو ورفتو آمد بالاخره قرار شد ۱۰ روز آنجا بمانیم اگر شهید پیدا کردیم بیشتر بمانیم اگر نه که برگردیم شهر
ماه شعبان بود جستجو را آغاز کردیم بیشتر روی تپه های 175 و 178 رفتو آمد میکردیم
روز آخر روز ولادت حضرت مهدی(عج) در روز امیدواری ما ناامید میگشتیم هیچ خبری نبود در این 10 روزما حتی یک شهید هم پیدا نکردیم
قرار شد هرکس یک یادگاری بردارد و برگردیم شهر همه با دل گرفته دنبال پوکه و ترکش بودند
شهید غلامی هم رفت سراغ یک شقایق وحشی ،خواست آن را از ریشه دربیاورد که یکدفعه دیدم بلند صلوات فرستاد رفتیم نزدیکش الله اکبر شقایق روی جمجمه شهید روییده بود
اول جمجمه بعد تمام بدنش را در آوردیم و پلاکش را شهید غلامی داد برای استعلام
شهید تفحص اهل اصفهان بود و نامش
شهید مهدی منتظرالقائم بود
#هزارالله_اڪبر
#یادشهداباصلوات
@koochehyeAshtikonanBashohada
⚠️ مارا چه شده است … ⁉️
? تا دیروز دخترانمان برای حفظ حجاب
می جنگیدند و کشته می شدند…
اما امروز افتخارشان نمایش و #خودآرایی
در هر شهر و برزنی شده است؟!
? پسرانمان که تا دیروز برای برگرداندن
جنازه یک دختر ایرانی از دست بعثی
شهید میدادند ، امروز آتش حراج به
غیرتشان زدند و منادی آزادی روابط اند!
مگر چند سال فاصله است بین
جوان دیروز و جوان امروز ⁉️
چه شد که #برهنگی افتخار شد؟!
چه شد که #بی_غیرتی مد شد؟!
چه شد که #حیا رخت بر بست؟!
جواب این سوال ها واضح است…
⭕️جواب همه نهفته است در #لقمه_حرام
و شبهه ناکی که وارد سفره ها شد!
رسانه و ماهواره های بیگانه که وارد
خانه ایرانی شد وصبح تا به شب تبلیغ
بی حیایی و بی عفتی کرد و خانواده را
یک لفظ بی معنی ترجمه کرد…
آن مبلغانی که بدرستی تبلیغ نکردند و از
دشمن جاماندند در جاییکه دشمن حتی
به سر سفره های مردم نفوذ کرده بود…
و آن هایی که ادعای دین داشتند ولی
جلوی منکر را نگرفتند…
همه ما مسئوليم
@koochehyeAshtikonanBashohada
??﷽ ??
? وقتی پدر شهید آدرس منزلش را
برای ازدواج با دخترش را میدهد.
? #ایــن_اتفــــاق_واقعیستـــــــ ?
◀️ ۲۳ مهر ماه ۹۶
در برنامه سمت خدا شبکه سوم صدا و سیما
حاج آقای قرائتی :
من اصلا خواب را تعریف نمیکنم و چون این قضیه را تحقیق کردم و همین امروز صبح منزل آن شهید بودم و چون دیگر خواب صادقه هست و مثل بیداری است و چون خودم تحقیق کردم برای شما تعریف میکنم …
قضیه از این قرار است که پسر شهیدی برایم تعریف کرد که چند جا خواستگاری رفتم و جور نشد …
و در آخرخواستگاری دختری رفتم و خوشم آمد ، ولی دختر در صحبت خواستگاری به من گفت :
“چون پدرت شهید شده من جواب رد میدهم
من دوست دارم پدر شوهر داشته باشم.”
پسر شهید گفت:
من با ناراحتی به خانه برگشتم و قاب عکس پدرم را برداشتم و با ناراحتی گفتم :
“آخه چرا جنگ رفتی که من و ۵ - ۶ بچه یتیم شویم و اینقدر اذیت شویم و الان این حرفها را بشنویم !!! “
پسر شهید گفت :
بعد مدت کمی یهویی خوابم گرفت
در حالی که من هیچوقت در آن زمان نمیخوابیدم …!!!
در خواب پدرم آمد و به حالت توبیخ گفت :
“من که از خودم جنگ نرفتم ، من با فتوی امام خمینی برای دفاع از مملکت به جنگ رفتم ، چرا می گویی چرا جنگ رفتی !!؟”
ناگهان دیدم تمام شهدا وارد شدند ، و بعد امام خمینی اعلی الله مقامه وارد شد و همه شهدا به احترام امام خمینی ایستادند و راه باز کردند ، امام خمینی جلو آمد و با حالت توبیخ و تشر زدن به من گفت :
“من دستور دادم پدرت به جنگ برود ، اگر حرفی داری باید به من بزنی ، برای چه پدرت را ناراحت کردی؟ این حرفها چه بود که زدی !؟ “
امام خمینی رویش را از من برگرداند و رو به شهیدی در جمعیت کرد و گفت بیا جلو !!!؟
شهدا همه به احترام ایستادند و آن شهید جلو آمد و امام خمینی گفت :
◀️ ” شما دخترت را به پسر ایشان بده “
شهید نیز بدون درنگ گفت :
” چشم ، این هم آدرس منزل ماست “.
و آدرس را در خواب به پسر شهید گفت.
پسر شهید گفت از خواب بلند شدم و قضیه را به مادرم گفتم.
مادرم گفت آدرس را بده می رویم …
بود بود… نبودم ضرر نکردیم.
◀️ پسر شهید گفت:
همراه مادرم به آن آدرسی که آن شهید در خواب داده بود رفتیم و دیدیم درست است ! در زدیم و وقتی خانمی (همسر شهید ) در را باز کرد گفت فلانی هستید !!! و انگار ما را چندین وقت می شناسد !!! و کلی ما را تحویل گرفت و گفت همسرم اخیرا به خوابم آمد و گفت فلانی برای خواستگاری دخترمان می آید … ما الان منتظر شما بودیم .
آقای قرائتی ادامه داد :
الان عکسهای دو شهید را دارم . در ضمن من سالی شاید ۲ تا خواب تعریف کنم ولی این را خودم تحقیق کردم و دیگر خواب نبود انگار بیداری بود. حالا چی دختر دکترا دارد و پسر فوق دیپلم !
?حاج آقا قرائتی افزود :
“حالا من این را تعریف کردم از فردا دختر پسرها راه نیفتند از امام خمینی همسر بخواهند وظیفه امام خمینی کارهای ازدواج نیست ولی گاهی اوقات یک چشمه ای می آیند که برای ما حجتی شود .”
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
??یـاران مهربـان
التماس دعا
? @koochehyeAshtikonanBashohada
فرمانده ها شلوغ می کردن…
سربه سرش میذاشتن
باز ساکت بود
احمد کاظمی گفت : حاجی!
حالا همین جا صبحونمونو میخوریمـ
یه ساعتی میخوابیمـ…
بعد همـ هر کسی بره سراغ کار خودش…
.
#خندید و گفت : من باید برمـ خط
با بچه های مهندسی قرار گذاشتمـ
.
زاهدی بلند شد رفت بیرون
سوار ماشین #حاج_حسین شد.
ماشین رو برد تو گِــل گذاشت و برگشت
.
رو کرد به حاجی گفت:
حالا اگه میتونی برو…
.
#لبخندِ_حاج_حسین
از روی صورتش پاک شد …
.
بی حرف رفت سوار ماشین شد.
همه منتظر بودن ماشین بیشتر تو گِل بره
ولی…
زیر لبش #صلوات فرستادُ
دنده عقب گرفت
ماشین از توی گـِل دراومد …
.
رفت خط …
.
.
#ذکر_خدا رو زیاد بگیمـ
مخصوصاً #صلوات …
#کنترل_خشم داشته باشیمـ
.
شبیه #شهدا رفتار کنیمـ
.
.
شادی روح رفیق و همراه شهیدمون
صلوات + وعجل فرجهمـ
.
.
@koochehyeAshtikonanBashohada
?????
? #لاله_های_زینبی
روحالله تك تيرانداز بود
و دوستش علی فرماندهاش …
در حلب درگيری شديد میشود و قرار میشود ڪه برگردند. بہ روح الله گفتہ بود برگـرد من هستم اما روحالله قبول نکرده و گفته بود شما فرماندهای و بزرگتر، من میمانم شما بروید.
وقتی برگشتند انفجاری رخ میدهد و علی ديگر روحالله را نمیبيند. بعد از عقبنشينی آن منطقه دست داعش میافتد. تمام بيمارستانهای سوريه را گشتند اما روحالله را پيدا نڪردند.
بعداز دوماه کہ منطقه را پس گرفتند داعشیها خبـر داده بودند دو نفـر را دفـن ڪرديم. علـی میدانست روحالله ڪجاست. آن ساختمان را پيدا ڪرده بود و قبر را ديده بود. قسمتی از بدن دفن شده روحالله را پيدا ڪرد، سـرش را در جـای ديگری دفن كرده بودند و دستهايش جای ديگری، ذكر «يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَيْنِ اِكْشِفْ لى ڪرْبى بِحَقِ اَخْيكَ الْحُسَيْنِ » را تا لحظه شهادت زمزمه میڪرد تا اينڪہ به آرزويـش رسيد، آرزويش اين بود ڪہ مثل حضرت ابوالفضل (ع) شهيد شود.
روح الله در اولين اعزام و پنج روز بعد از رسيدن به سوريه در روز تاسوعـا به شهـادت رسيد و پیکرش دوماه بعد در ۵ دیماه ۹۴ شناسایی و در کشسرای زادگاهش تشییع و به خاك سپرده شد.
?ولادت : ۱۳۶۵ شهرستان مرند
?شهادت : ۱۳۹۴ سوریه
#شهید_روحالله_طالبیاقدم
#سالروز_شهـادت ?
@koochehyeAshtikonanBashohada
﷽⤵ #شهید ابراهیم هادی
یه نفر اومده بود مسجد و از دوستان سراغ شهید ابراهیم هادی رو می گرفت .
?بهش گفتم : ” کار شما چیه ؟ بگین شاید بتونم کمکتون کنم “
?گفت : ” هیچی ! می خواهم بدونم این شهید ابراهیم هادی کی بوده ؟
قبرش کجاست ؟ “
مونده بودم چی بهش بگم ..
بعداز چند لحظه سکوت گفتم :
?” شهید ابراهیم هادی مفقودالاثره ، قبر نداره. چرا سراغشو می گیری ؟ “
با یه حزن خاص قضیه رو برام تعریف کرد : ?” کنار خونه ی ما تصویر یه شهید نصب کردند که مال شهید ابراهیم هادی هستش . من دختر کوچیکی دارم که هر روز صبح از جلوی این تصویر رد میشه و میره مدرسه . یه روز بهم گفت :
” بابا این آقا کیه؟ “
گفتم : ” اینا رفتند با دشمنا جنگیدن و نذاشتن دشمن به ما حمله کنه و شهید شدند . “
از زمانی که این مطلب رو به دخترم گفتم ، هر وقت از جلوی عکس رد میشه بهش سلام می کنه .
چند شب پیش این شهید اومده به خواب دخترم
بهش گفته من ابراهیم هادی ام ، صاحب همون عکس که بهش سلام می کنی ؛
بهش گفته :
?” دختر خانوم ! تو هر وقت به من سلام می کنی من جوابت رو میدم ؛
چون با این سن کم ، اینقدر خوب حجابت رو رعایت می کنی دعات هم می کنم “? بعد از اون خواب دخترم مدام می پرسه : ” این شهید ابراهیم هادی کیه ؟ قبرش کجاست ؟ “
بغض گلوم رو گرفته بود .. حرفی برا گفتن نداشتم ؛
?فقط گفتم : ” به دخترت بگو اگه می خواهی شهید هادی همیشه هوات رو داشته باشه مواظب و نماز حجابت باش
@koochehyeAshtikonanBashohada
????????????
⭕️شهیدی که چهره اش بعد ۸ماه سالم ماند..⭕️
?حتما مطالعه کنید
بهرام احمدپور فرزند یکی از سرداران شهیدی است که بعد از ۸ ماه پیکر مطهرش بدون آنکه تغییری در چهره اش ایجاد شود، شناسایی می شود. خاطرات ایشان را که در دیدار با سردار باقرزاده ، بیان نموده است، تقدیم می کنیم:
بنده بهرام احمدپور فرزند شهید سردار ناصر احمدپور هستم. ۲ سال پیش بنده به خواستگاری دختر سرداری رفتم و ایشان به این دلیل که پدر ندارم و پدرم شهید شده است، جواب رد دادند و این موضوع خیلی برایم سنگین تمام شد و اگر ایراد دیگری می گرفت برایم قابل قبول بود.
همه خواستگاری هایی هم که رفته بودم در شمال تهران بود و چون پدرم معاون وزیر بازرگانی بود در زمان وزارت آقای جعفری، دوست داشتم با خانواده ای در این سطح وصلت صورت گیرد.
بعد ما به منزل برگشتیم و بدون این که موضوع را برای کسی تعریف کنم رفتم در اتاق و با عکس پدرم شروع کردم به نجوا کردن. در همان لحظات اشکی جاری شد و بنده رفتم به خواب. در رؤیای صادقه، حضرت امام(ره) را دیدم، ایشان با حالتی ناراحت آمدند و خطاب به بنده گفتند که شما باعث شدید پسرم ناراحت شود. گفتم بنده کاری نکرده ام. فرمودند شما باعث شدید پسر من « پدرم در کنار امام (ره) ایستاده بود»، از دست شما ناراحت شده است. پدرم خندید و امام به من گفت که شما چه می خواهید؟ گفتم که واقعیتّش ما یک همسر خوب می خواهیم. ایشان گفتند من تک تک شما را دعا می کنم، کسانی که رفتند بخاطر خدا رفتند و ما کسی نبودیم و … . بعد امام خطاب به شهید سردار محسن بهرامی گفتند که آقا محسن بیا و بنده هم اصلاً ایشان را نمی شناختم، بعد شهید بهرامی آمدند و (مذاکره ای بین آنها صورت گرفت) امام هم خندید و رفت.
شهید بهرامی خطاب به بنده فرمودند که شما می روید شهرری، ضلع جنوبی حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی، ۲۳ خانه بیشتر در آنجا نیست، درب وسطی را می زنید، رنگ درب را هم گفت، آنجا منزل ماست و از دختر بنده خواستگاری کنید.
من از خواب بلند شدم و موضوع را به مادرم گفتم و او در ابتدا باور نکرد. به هر حال ایشان را متقاعد کردیم و رفتیم ضلع جنوبی حرم و درب را زدیم (حتی پلاک هم نداشت) همسر شهید آمد درب را باز کرد و مادرم را در آغوش گرفت. مادرم اخمی به من کرد و گفت: ای کلک به من دروغ گفتی؟ گفتم نه مادر …(کنایه از اینکه این دیدار از قبل هماهنگ شده بود) بعد فهمیدیم همان شب شهید بهرامی به خواب همسرشان رفته و گفته این پسری که فردامیاید من فرستادم یه وقت جواب رد ندید
#خاطرات_ناب_شهدا
#خاکی_ها
@koochehyeAshtikonanBashohada
❤️شهید مصطفی صدر زاده❤️
?دوست شهیدت کیه؟?
شهیدمصطفی صدرزاده
همیشه تاکید داشت يه شهید انتخاب کنید
? برید دنبالش بشناسیدش
? باهاش ارتباط برقرار کنید
? شبیهش بشيد
?حاجت بگیرید شهید میشید
?تا حالا فکر کردی با یه شهید رفیق شی؟؟
از اون رفیق فابریکا؟؟
از اونا که همیشه باهمن؟؟
امتحان کردی؟؟
هرچی ازش بخوای بهت میده!!
آخه خاطرش پیش خدا خیلی عزیزه
میخوای باهاش رفیق شی؟؟!!
✅گام اول:
انتخاب شهید
به یه گردان نگاه کن
به صورت شهدا نگاه کن
به عکسشون، به لبخندش
ببین کدوم رو بیشتر دوس داری
با کدوم یکی بیشتر راحتی؟!
✅گام دوم:
عهد بستن با دوست شهیدت
یه جایی بنویس؛ البته اگه ننوشتی هم اشکال نداره.
با دوست شهیدم عهد میبندم پای رفاقت او تا لحظه ی مرگم خواهم بود و از تذکرات دوستانه ی خود به هیچ وجه روی نمیگردانم.
✅گام سوم:
شناخت شهید
تا میتونی از دوست شهیدت اطلاعات جمع آوری کن.
عکس، فیلم، صوت، کتاب و وصیت نامه..
✅گام چهارم:
هدیه ثواب اعمال خود به شهید
از همین الان هرکار ثوابی که انجام میدی،
فقط یه جمله بگو:"خدایا! ثواب این عملم برسه به دوست شهیدم.”
طبق روایات نه تنها ازت چیزی کم نمیشه، بلکه با برکت تر هم میشه!
بچه ها! شهید، اونقدر مقام بالایی داره که نیازی به ثواب کار ما نداشته باشه!
تو با این کار خلوص نیت و علاقت رو به شهید نشون میدی!
✅گام پنجم:
درگیر کردن خود با شهید.
سریع همین الان بک گراند گوشیتو عوض کن و عکس دوستتو بزار!!
در طول روز باهاش درد دل کن.باهاش حرف بزن.آرزوهاتو بهش بگو..
✅گام ششم:
عدم گناه در حضور رفیق
روح شهید تا گام پنجم بسیار از شما راضیه
ولی آیا در حضور دوست معنویت میتونی گناه کنی؟
حجاب، رابطمون با نامحرم، چت با نامحرم، غیبت، دروغ، نمازامون و …..
✅گام هفتم:
اولین پاسخ شهید
کمی صبر و استقامت در گام ششم، آنچنان شیرینی برای شما خواهد داشت که در گام بعدی گناه کردن براتون سخت میشه..
خواب دوست شهیدتو میبینی، دعایی که کرده بودی برآورده میشه، دعوت به قبور شهدا و راهیان نور و …
✅گام هشتم:
حفظ و تقویت رابطه تا شهادت(مرگ)
گام های سختی رو کشیدین!درسته؟!
مطمئنا با شیرینی قلبی همراه بوده….
#خاطرات_ناب_شهدا
#دوست_شهيد
#مصطفی_صدرزاده
راستی چرا اول دبستان که بودیم معلم به حرف (چ) که رسید نگفت:
چ مثل چمران!
تا ما بپرسیم
چمران دیگر کیست؟؟
و او بگوید یک اسطوره!
یک قهرمان!
یک همه چیز تمام!
یک …
یک…
مرد!!!
و ما با تعجب بگوییم:مرد؟؟
مرد دیگر چیست؟
قهرمان یعنی چه؟
و اسطوره کیست؟
و او لبخند بزند و بگوید:
قهرمان اویی است که مغز فیزیک پلاسما بود
میتوانست ریش پرفسوری بگذارد
کراوات بزند
و پشت میز بنشید
و زندگی اش را بکند!!
هر چیز که میخواست به پیشش حاضر شود!
و #بهانه زیاد بیاورد!!
اینکه کسی در ایران به او بها نمیدهد!
اینکه کسی در ایران او را درک نمیکند!!
میتوانست #کراوات بزند و در جای نرم و گرمش بنشیند!
گه گاهی میهمان این برنامه آن برنامه تلوزیونی شود و از اوضاع اسف بار ایران بگوید و #انقلاب مردم را یک اشتباه بداند!
میتوانست #نوبل برنده شود و لبخند بزند به این چیزهای کوچکی که خیلی ها بزرگش کردند .
میتوانست یک نگاه هم به کشورش نندازد
و بگوید #نخبه کشور باید بماند جنگ برود که چه؟
میتوانست سالی یک مقاله علمی جهانی بدهد و همه برایش به به و چه چه کنند!!
اما مرد ها
قهرمانها
اوسطوره ها
اینچنین نیستند!!
#شهید_چمران
@koochehyeAshtikonanBashohada
#پسـت_نـماز
ࢪ؎﷽ࢪ؎
?برﺍﺩﺭﻡ ، ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺑﻨﮕﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯽ!?
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ،ﻧﻤﺎﺯ «ﻣﻮﺷﮑﯽ»? ﺍﺳﺖ.
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﻔﻠﺖ ﻗﻀﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ،ﻧﻤﺎﺯ«ﯾﺪﮐﯽ»??ﺍﺳﺖ.
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﭘﻔﮑﯽ» ﺍﺳﺖ.
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺁﺯﻣﺎﯾﺸﯽ? ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﺍﻟﮑﯽ»?ﺍﺳﺖ.
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺒﻠﻪ ﻭ ﻭﺿﻮﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ «ﭼﭙﮑﯽ»⤵️ ﺍﺳﺖ.
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻭﺭ ﻭ ﺍﺟﺒﺎﺭ ﺑﻘﯿﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﺯﻭﺭﮐﯽ»ﺍﺳﺖ.
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ «ﭘﻮﻟﮑﯽ»?ﺍﺳﺖ.
???
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻗﻠﺐ? ﻭﺑﺎ ﺑﯽﺣﺎﻟﯽﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ «ﺁﺑﮑﯽ»? ﺍﺳﺖ.
_ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﻧﻤﮑﯽ»?ﺍﺳﺖ.
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻧﺎﻓﻠﻪ ﻣﺴﺘﺤﺒﯽ ﺧﻮﺍندﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ «ﮐﻤﮑﯽ» ﺍﺳﺖ.
_ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﻗﻠﺐ ?❤️?ﻭ ﺧﻠﻮﺹ ﻧﯿﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ﻧﻤﺎﺯ«ﺭﺍﺳﺘﮑﯽ» ﺍﺳﺖ…ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ..ﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺣﻖ..?
✍️ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﭼﻄﻮﺭ ﻧﻤﺎﺯ میخونیم…..!!!
??? @koochehyeAshtikonanBashohada
﴾﷽﴿
.
#زندگی_شیرین …?
.
تازه از سربازی برگشته بود و…
حدود ۲۰سالش بود…
که اومدن خواستگاریم…?
هنوز کاری هم پیدا نکرده بود…
یادمه مراسم خواستگاری…?
بابام ازش او پرسید…
“درآمدت از کجاست…؟”
گفت:"من روی پای خودم هستم و…
از هر جا که باشه نونمو در میارم…”
حالت مردونهش خیلی به دلم نشست وقتی…
میدیدم که چطور با خونوادم…
در مورد ازدواج صحبت میکنه…
با هم که صحبت میکردیم گفت:
“حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره…”
واسه عقد که رفتیم…?
دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم…
نوشته بود…
.
“دلم نمیخواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند…❤”
.
#حالا_که_تو_دل_بردی_و_من_غیرت_محضم…
#یادت_نرود_وعده_ما_حجب_و_حیا_بود…
.
منم امضاش کردم…
مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت…
این پسر خیلی سخت گیره…
ولی من ناراحت نشدم…
چون میدونستم که میخواد زندگی کنه…?
واقعاً هم زندگی باهاش…?
بهم مزه میداد…
تا قبل شروع زندگی مشترک…?
دانشگاه میرفتم…
میخواستم ادامه تحصیل بدم ولی…
وقتی که با مهدی ازدواج کردم…?
بچه دار هم که شدیم…
اونقده تو خونه خوش بودم…
که دلم نمیخواست جایی برم…
تا جایی که همه بهم میگفتن…
“تو چی از خونه میخوای…
که چسبیدی به کنجش…؟!”
جو خونهمونو اونقد دوست داشتم…
که دلم نمیخواست رهاش کنم…
موندن تو اون چاردیواری واسم لذت بخش بود…
تا حدی که حتی تصمیم گرفتم…
جای ادامه تحصیل و بیرون رفتن از خونه…
بیشتر بمونم تو خونه و…
مادر باشم و یه همسر…?
.
همسر شهید ، #مهدی_قاضی_خانی
#زندگی_به_سبک_شهدا??
@koochehyeAshtikonanBashohada
#هرروزیک_معجزه
?شهیدی که بخاطر لوندادن عملیات سرش را بریدن?
حسنعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود،سال ۶۰ به ۶ زبان خارجی تسلط داشت
تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد گفت مادر برم جبهه؟ مادرش گفت نه ،گفت مادر امام دستور داده مادرش گفت برو پسرم
اومد جبهه همه میشناختنش گفتن بذارینش پرسنلی یا جایی که بی خطر باشه براش اتفاقی نیوفته اما خودش گفت اسم منو بنویسین میخام برم گردان تخریب فکر میکردن نمیدونست تخریب کجاست بهش گفتند عباس تخریب حساس ترین نقطه جبهه هست کوچیک ترین اشتباه بزرگترین اشتباهه…بالاخره عباس رفت تخریب و چند وقتی اونجا موند یه روز شهید خرازی گفت چند نفرو میخوام برن پل چهل دهنه روی رودخانه دیروویج منفجر کنن پل کلیو مترها پشت سر عراقیا بود ۵نفر دواطلب شدن عباسعلی اولین نفربود
موقع رفتن حاج خرازی گفت حق ندارین با عراقی ها درگیر بشین اگرهم درگیر شدین حق اسیر شدن ندارین چون عملیات لو میره
تخریبچی ها رفتن
ماموریتشونو انجام دادند موقع برگشت خوردند ب کمین عراقی ها سه نفرشون جان سالم بدر بردند اما عباس تیر ب پایش اصابت کرد و اسیر شد
فرماندها میگفتن عباس زیر شکنجه طاقت نمیاره و عملیات لو میره پسری عموی عباس اومد گفت درسته سن عباس کمه انا مرده سرش بره زمونش باز نمیشه
عملیات فتح المبینو کردیم و پیروز هم شدیم و رسیدیم ب پل دیروویج یه جنازه دیدم که نه سر داشت نه پلاک پسر عموی عباس امد گفت این عباس گفتم که سرش بره زبونش باز نمیشه
عراقیها دیده بوده حرف نمیزنه سرشو بریده بودن
جنازه رو بردن اصفهان تحویل مادرش دادن گفتن ب مادرش نگین سر نداره
موقع تشیع مادرش گفت یکیدونه منه تا نبینمش نمیذارم دفنش کنید گفتن مادر بیخیال نمیشه مادرش گفت نه گفتن اخه…یهو مادر گفت نکنه سرنداره؟گفتن عراقی ها موقع شکنجه سرشو بریدن مادرش گفت بس میخام عباسمو ببینم
#شهیدعباسعلےفتاحی
#یادش_باصلوات
#هزارالله_اڪبر
@koochehyeAshtikonanBashohada
سیره عملی سردار شهید ((حاج محمد ابراهیم همت))
- حاجي، اين آخرين حرف ماست. به امام بگو همونطور كه به ما گفت عاشورايي بجنگيد، عاشورايي جنگيديم. سلام ما رو به امام برسون.
حاجي بيسيم را دست به دست كرد. دل توي دلش نبود. به التماس گفت «شما رو به خدا بيسيم رو قطع نكنين، حرف بزنين!»
چند روز ميشد كه بچهها توي كانال كميل گير كرده بودند؛ بدون آب و مهمات. چند بار منطقه دست به دست شده بود. خيليها زخمي و شهيد شده بودند. جبهه داشت از دست ميرفت. حاجي آرام و قرار نداشت. يكدفعه بيسيم را ول كرد و زد بيرون. راه ميرفت و مثل مجنونها با خودش حرف ميزد.
نميخواستم حاجي در اين شرايط برود جلو. ديگر عصباني شده بود. سرم داد زد «مگه نميدوني حضرت علي دربارهي فرمانده چي گفتن؟ فرمانده بايد در قلب نبرد باشد، جايي كه جنگ نمايان است. حالا تو هي كاري كن كه من ديرتر برسم.»
كلاش را برداشت و پريد پشت موتور كه با اكبر زجاجي بروند خط. شايد راهي براي بچهها پيدا كنند.
#شهیدهمت_رایادکنید_باذکرصلوات
?? @koochehyeAshtikonanBashohada
#الله_اڪبر
#هرروزیک_معجزه
?شهیدی که جنازه اش قرآن خواند?
وقتی که پیکرش را آوردند من حال مساعدی نداشتم
نشسته بودم و داشتم گریه میکردم،در غم و اندوه بود که صدایی را شنیدم،شهید قران خواند یکی از روحانیون که انجا بود قسم خورد که تلاوت قران را از جنازه شهید شنیده است
*انا اعطیناک الکوثر*
وضو گرفتم رفتم بالاسر جنازه،بوی عطر میداد گوشم را به دهانش گذاشتم خدا میداند انگار برق مرا گرفت الله اکبر دوکلمه بیشتر نشنیدم
*انا اعطیناک الکوثر*
آری جنازه شهیدعبدالمهدی مغفوری قرآن خواند
هرچه کنی به خودکنی
گر هم نیک و هم بد کنی
#هزارالله_اڪبر
#یادشهداباصلوات
#
@koochehyeAshtikonanBashohada