نوزادی درحفاظ شیشه ای
ولادت
نوزادی درحفاظ شیشه ای
زمان آبستن روزگار خوشی و انقلاب نور بود. زهرا نیز به همراه هم سنگرانش، منتظر آمدن آقا امام خمینی رحمه الله علیه بودند. علاوه بر آن، انتظار دیگری نیز، زهرا را به خود مشغول کرده؛ منتظر سرباز کوچکی بود که 9 ماه در وجودش پرورش داده بود. درد زایمان این فعال سیاسی را به بیمارستان شاه واقع در میدان پارک شهر بندرعباس گشاند.
خداوند متعال در روز جمعه ساعت9 صبح دوازدهم آبان57 به زهرا دختری عطا نمود. لحظاتی بعد از زایمان، زهرا با شنیدن صدای شکستن شیشه پنجره، نگران و هراسان شد؛ با تمام وجود مولای خود را صدا زد و گفت: «یاصاحب الزمان! من هنوز دختر را ندیده ام، بچه ی مرا نجات بده، سلامتی فرزندم را از تو می خواهم. دخترم را نذر شما می کنم و تا آخر عمرش خدمتکار شما باشد.»
مادرِ هراسان، در حال گفتگو با امام زمانش بود؛ ناگاه پرستار وارد اتاق زنان شد؛ و با حالت عصبانی و طعنه گفت: «خانم چرا بیمارستان را روی سرت گذاشتی؟ همین جا هم دست از دین و امام تان بر نمی دارید؟!»
زهرا با نگرانی گفت:«دخترم! من هنوز او را ندیدم، شیشه پنجرهی بالای سرش شکست.» پرستار با بی ادبی گفت: «از کجا معلوم، شیشه بالای سر دخترت شکسته است؟ خیالاتی شدی؛ تازه زایمان کردی؛ هیچی نمی فهمی.»
باورش سخت است
چند لحظه بعد، پرستار در حالی که نوزاد در بغلش بود و با چشمانی بارانی، نزدیک تخت زهرا آمد؛ اما این بار، مادر نوزاد، نگران نبود؛ آرامش عجیبی تمام وجودش را پر کرده بود؛ و به پرستار گریان گفت: «من می دانم مولایم امام زمان علیه السلام دخترم را حفظ کرده و نازگلم سالم است؛ اما علت گریه ی تو برای چیست؟؟!»
پرستار بغض گلویش را فشرده؛ ترسان و پشیمان از حرف هایی که قبل از آن، به مادر نوزاد زده بود گفت: «خوشا به حالت، چه ایمان قوی داری؛ و همان ایمانت به امام زمان علیه السلام باعث شد؛ دخترت از مرگ حتمی نجات یابد. من اگر با چشم های خودم این صحنه را ندیده بودم؛ باور نمی کردم. تخت نوزادت دُرست زیر پنجره بود و تکه های شیشه شکسته، کوچک و بزرگ در اطراف و زیر تخت بچه ات بود. اما یک ذره شیشه به روی بدن نوزاد نبود. تمام بدن طفل معصوم را لمس کردم؛ شاید ذره ای از تکه های ریز شیشه در لای ملحفه و یا بدن نوزاد جا مانده؛ اما چیزی لمس نکردم.
جالب تر از آن، حتی تا شعاع چند سانتی از اطرافی بچه نیز، ذره ای شیشه شکسته پیدا نکردم. انگار بچه را در حفاظ شیشه ای قرار داده بودند.» پرستار، نوزاد را به زهرا داد و در ادامه گفت: « واقعاً خوشا به حالت، آقا را صدا زدی و این طوری دخترت را نجات داد. گر نگه دار من آن است که من می دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.»
دخترم تو هدیه امام زمانی
همسر زهرا بعد از واقعه ی معجزه آسا آمد. زهرا از نذری که بسته به همسرش گفت. عباس با اطمینان خاطر به زهرا گفت: «خوب کاری کردی. من هم تصمیم گرفتم؛ دخترم را برای آقا تربیت کنم. وقتی به تو اجازه فعالیت سیاسی می دادم، برای این بود که فرزندم از دوران جنینی در راه خدا و اهل بیت باشد. یادت هست اعلامیه حضرت آقا خمینی را چطور به خودت حمل وجابه جا می کردی و ساواک متوجه نمی شد. تا آخرین روزهای بارداری، مدام این کار را انجام می دادی. به پاس آن همه زحمت که کشیدی؛ امام زمان علیه السلام پاداش فعالیت های خطیر و گرانقدرت را داده و دخترمان را حفظ کرد. اسمش را از قرآن بیرون آوردم و راضیه نامیدم. امیدوارم دنباله رو حضرت زهرا سلام الله علیها باشد و امام زمان علیه السلام در تربیت فرزندمان دستگیرمان باشد وقتی بزرگ شد درکسوت طلبه و سربازی آقا امام زمان علیه السلام خدمت کند. »
عباس به همسرش گفت:« امروز جمعه 9 صبح دوازدهمین روز از دومین ماه خزان سال57 را فراموش نخواهم کرد. زهرا جان خیلی خوشحالم امام زمان علیه السلام راضیه را به ما هدیه داد. باید قدر این هدیه را بدانیم» و رو به دخترش کرد و گفت: «تو هدیه امام زمان علیه السلام هستی».
مادرم شیر سلاله حسین علیه السلام به من خوراند
زهرا بازم نگرانی دیگر داشت. انگار نگرانی هم چون سایه، پا به پای این مادر مهربان و دلسوز بود. راضیه، شیر مادر را تحویل نگرفت؛ وقتی شیر می خورد استفراغ می کرد. این نوزاد تازه به دنیا آمده لاغر شده بود. والدین راضیه نگران حال دخترشان بودند. پدر راضیه پیشنهاد داد: «زهرا خودت را نگران نکن راضیه را پیش آقا سید محمود می بریم؛ نفس گرم و مستجاب دعوه بودن آن سید از سلاله امام حسین علیه السلام فرزندمان، شفاء می یابد.» ماجرا را به آقا سید محمود تعریف کردند این فرزند سید الشهداء علیه السلام با اطمینان خاطر به مادر نگران و مضطر گفت:«دخترم سیده زهرا تازه بچه دار شده؛ نوزاد خود را پیش ایشان ببرید. اگر شیر سیده نخورد تا کار دیگری انجام دهم.» مادر نوزاد گوش به حرف آقا سید کرده و نوزادش را پیش دختر سید محمود برد. راضیه را در دامن بی بی سیده نهاد. نوزاد انگار صدسال است سیده زهرا را می شناخت و حسابی شیر عصاره ی وجود اولاد امام حسین علیه السلام خورد. و مشکل شیر نخوردن راضیه به برکت اولاد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم حل شد.