لباس پاره غواصی.. سردار شهید حسین الله پرست
لباس پاره غواصی
دی ماه 85بود.هوای خوزستان شبهای سردی داشت .گردان 422درحواله چویبده مستقر بود ، گردان ، که تازه به گردان غواص تبدیل شده بود . بچه ها باید خیلی کار می کردند تا به آمادگی لازم برای عملیات دست می یافتند. از طرف دیگر زمان عملیات نزدیک بود . صبح و عصر وحتی شب تمرین می کردیم در كف رودخانه بهمن شیر گل های چسبنده و سنگ هاي تيز ناجوری داشت بطوریکه اکثر بچه ها بعد از تمرین بدن شان خون آلود بود، لباس های غواصی به دلیل تحریم ایران براحتی نمي توانستم آنها را ا زخارج وارد كند اکثر پاره بودند و بسادگی آب از آنها عبور می کرد . چرا كه اگر سالم بودند بدن را گرم نگه می داشت .
همه طبق اندازه هاشان لباس غواصي پوشیدند و تنها يك دست لباس باقي ماند.حسین گفت من لباس نو را نمی خواهم شما آنرا بردارید و من همان لباس كهنه و مندرس را مي پوشم .
امتحان سختی بود از یک طرف سرمای شب و لباس پاره و از طرف دیگر از خود گذشتگی حسین الله پرست مرا مبهوت کرده بود .
فکر کردم دارد تعارف می کند وحتماً شب هنگام تمرين می پوشد .
شب فرا رسيد دیدم که لبخند زنان با همان لباس پاره جهت تمرین غواصی همراه بچه هاداخل آب می رود .چند روز گذشت ولی حسین با همان لباس كهنه بود تا اينكه روز عملیات فرا رسيد و با همان لباس غواصی وصله شده وارد عملیات شد.
گردان 422 گروهان المهدی
فرمانده : شهید حسين الله پرست
ماری از گروهان المهدی (عج) سان دید.
برای تمرین های جدی تر و ملموس تر ما را به نزدیک اروند ، کنار شبه جزیره ی فاو منتقل کردند. یک روز ساعت 9 صبح در رود اروند تمرین داشتیم .
در قالب سه تا دسته22 نفری به صورت متصل با یکدیگر حرکت کرده که از عرض اروند عبور کنیم سرعت آب متوسط بود و ما برای عبور خیلی به زحمت نمی افتادیم ناگهان ديديم یک شاخه درخت شناور در آب به ما نزدیک مي شود و من که به آن شاخه نزدیک تربودم مار بزرگی دیدم که روی شاخه درخت قرار دارد .
داد زدم برادران بایستند که ماری می خواهد از ما سان ببیند ، اول همه فکر کردند که من شوخی می کنم آنها ایستادند و مار را که دیدند باور کردند، بله ، آنروز ماری از گروهان المهدی (عج ) در داخل اروند سان دید و به همراه آن شاخه بدنبال سرنوشت خود رفت ، کسی چه می داند شاید آن مار روز قیامت دلاور مردی های افراد گروهان را پیش خدا شهادت دهد .
گروهان المهدي (عج ) هنگام وادع
همواره وداع بچه هاي بسیجی جهت عزيمت به خطوط عملیات دیدنی و وصف ناشدنی بود. واقعا کلمات از بیان حالات بچه ها عاجز و ناتوان است . یکروز حسین الله پرست گروهان را جمع کرد. آنروز حسین حالت عجیبی داشت. با یک مقدمه چینی زیبا چنان حالت معنوي را در بچه ها ایجاد کرد که همه گریه می کردند.
او با کلام خود بچه ها را برای شب عملیات آماده کرد . بعد که عملیات کربلای چهار تمام شد . یکی از بچه ها به حسین گفت : می شود یک سخنرانی از جنس سخنراني آنروز برای ما ارائه کنی؟ حسین خندید و گفت :آن سخنرانی دیگر تکرار نخواهد شد .
حسین الله پرست مظلوم بود
حسین که شهید شد و جنازه اش در بندر تشیع شد ما هنوز در جبهه
بودیم.حدود 15 روز بعد ، به بندر آمدیم ، محمود علیزاده می گفت از کمربندی که رد می شدم دیدم که حجله حسین الله پرست را در کنار بلوار کمربندی بسته اند و تعدادی افراد دور آن هستند ،او می گفت تعدادی از آنها که دور حجله حسین بودند آدم های چندان درستی نبودند ، آنها را می شناختم ، و گریه می کرد که حسین ،شیر جبهه بودوچقدر مظلوم که شهید شد وهیچکس حسین را نشناخت ، او فقط برای خدا وارد جبهه شد و در راه او رفت و به سوی معبود خود شتافت .
بوفه نشین اتوبوس
یک روز حسین تعریف می کرد در عملياتي مجروح شدم و پس از بستري بودن از بیمارستان که مرخص شدم به ترمینال اتوبوسها رفتم و بلیط بندر عباس را گرفتم وقتی که می خواستم سوار اتوبوس شوم دیدم نفر بغل دستی من یک زن بد حجاب است،به شاگرد اتوبوس گفتم مي شود جاي مرا عوض كنی که من روی این صندلی نمی نشینم .او می خندید و تعریف می کرد که شاگرد اتوبوس هر چه اصرار کرد، ولی من قبول نکردم و رفتم روی بوفه نشستم.
سوالی برای راننده اتوبوس ایجادوباعث تعجب اوشده بود که چرا من این کار را کردم . تا این که یواشکی در گوشم گفت که مگر بدنش بو می داد که نشستن کنار او را قبول نکردی !!!
تودیع و معارفه موقوف
عملیات که تمام شد(کربلای چهار) یکروز حسین الله پرست به من گفت که دیگر من فرمانده نمی شوم و شما که رسمي وپاسدارید بهتر است فرمانده باشید. من گفتم که شما از هر لحاظ برای فرماندهی بهتر يد البته همینطور هم بود و این را همه می دانستند. تا این که حسین تصمیم خود را گرفت و قصد داشت در جمع نيروهاي گروهان بگوید و مرا معرفی کند .
یک روز صبح گمان كردم که می خواهد تصمیم خود را عملی کند گروهان که خبردار داد ، دستور به چپ چپ داد و همه افراد رو در روی حسین قرار گرفتند.حسین خواست که با بسم الله الرحمن الرحیم صحبت خود را شروع کندکه من با صدای بلند گفتم به راست راست بدودو ،افراد با دستور من دست های خود را روی سینه گذاشتند و به حالت دو از کنار حسین دور شدند ،و من نيز با گروهان حرکت کردم چند قدمی که رفتم سرم را که برگرداندم حسین را دیدم ،با لبخندی بر لب گله مند به من نگاه می کرد !!!
عملیات کی شروع می شود
صبح که گروهان برای ورزش صبحگاهی راه می افتاد ، بچه ها كارهاي عجیبی می کردند،اول از کنار ساختمان فرمانده هر گروهان که رد می شدند با صداي بلند فرياد مي زدند: حسین جان سلام ،حسین جان سلام ، که واقعا در طول عمرخود این سبک سلام کردن را ندیده بودم.65تا70نفرباصدای بلند فریاد می زدندو سلام می دادند،وآمادگي خود را برای اجرای عملیات اعلام می کردند. من در طول عمر خودافراد مطیعي مثل این گروهان ندیده بودم. با اين روحيه بچه ها در دهان شیر هم مي توانستيم برويم ،قبل از عملیات کربلای چهاردر کانالی مستقر بودیم يكي از نيروهاي ما یک افغاني شيعه بودکه همسرش را در بمباران روس ها در افغانستان از دست داده بودو واقعا آدم نترس و مطیعی بود. زمانی که هواپیمای عراقی در اطراف ما بمب انداخت و تعدادی از بچه ها مجروح شدند. او به حدی عصبانی بودکه کلوخی به دست گرفته و آن را با دستهای خود له می کرد و می گفت بگذار عملیات بشود گوشت عراقی ها را کیلویی 5 ریال میکنم .