قفلی که «جنگجو» برای شهادت به پنجره فولاد بست
قفلی که «جنگجو» برای شهادت به پنجره فولاد بست
حسن تا آخرین روزهای زندگی شهید چمران با ایشان بود. البته روز شهادت دکتر چمران آمده بود مرخصی که به محض شنیدن خبر شهادت دکتر دوباره به جبهه برگشت و بعد از شهادت ایشان به لشکر 31عاشورا ملحق شد و در گردان امام حسین(ع) به جهاد پرداخت.
منبع : روزنامه جوان
سخنران یا مصاحبه شونده : جنگجو، حسین
حسن رزمنده ای 20 ساله بود که به خاطر چهره و جثه کوچکش با سماجت وارد گروه شهید چمران شد و در عملیات های فتح المبین، مسلم بن عقیل و والفجر4 بارها جنگید و مجروح شد. در نهایت در عملیات خیبر و مجنون به شهادت رسید و 34 سال مفقود ماند. خیلی از ما تصویر شهید جنگجو را در کتاب های درسی دیده بودیم. حالا پیکر او به تازگی شناسایی شده و به خانه برگشته است. آمدنش شاید با آمدن شهید محسن حججی همراه شد تا به ما بفهماند فاصله زیادی بین دلاوران نسل سوم و چهارم انقلاب و شهدای دفاع مقدس وجود ندارد. آنچه در پی می آید ماحصل گفت وگوی ما با حسین جنگجو برادر شهید است. نکته جالب توجه اینکه مادر شهید جنگجو یک روز بعد از انجام گفت وگوی ما درگذشت و به فرزند شهیدش پیوست.
یادتان است عکس معروف شهید جنگجو چه زمانی انداخته شده است؟
حقیقت این است که خود ما هم آن عکس را یکی و دو سال بعد از شهادت برادرم دیدیم. عکس ایشان در کتاب های درسی دبستان به چاپ رسیده بود. 45 روز بعد از آغاز جنگ تحمیلی در 31شهریورماه سال 1359، حسن و چند نفر از دوستانش که در مسجد حاج ولی فعالیت داشتند داوطلبانه و بسیجی وار راهی شدند. ابتدا هم به پایگاه آموزشی دزفول رفتند و در آنجا آموزش دیدند. آن عکس مشهور را هم که می بینید مربوط به روزهای آموزش نظامی برادرم حسن در آن ایام است. اما بعد از آموزش، مسئولان مانع از اعزام ایشان به خط مقدم شدند و حسن به ناچار به تبریز برگشت.
چرا مانع از حضورشان در جبهه شدند؟
برادرم متولد سال 39 بود و آن زمان 20 سال داشت، اما از لحاظ ظاهری ضعیف بود و قد کوتاهی داشت.به همین خاطر اجازه حضور در منطقه تا مدتی به ایشان داده نمی شد. امروز به اشتباه در فضای مجازی و رسانه ها منتشر شده که ایشان 14-13 ساله بود و حسین فهمیده آذربایجان است. اما با توجه به شرایط سنی ایشان، این عنوان و فرضیه درست نیست.
عاقبت چطور به جبهه اعزام شدند؟
برادرم یک مدت در جهاد سازندگی خدمت می کند. اما هنوز دو ماه از شروع کارش در جهاد نگذشته بود که نمی تواند تحمل کند و به همراه چند تن از دوستانش به غرب می رود و بعد از آشنایی با شهید چمران به گروه جنگ های نامنظم ملحق می شود. ما سه پسر و دو دختر بودیم که برادرانم حسن و احد از سال 1359راهی جبهه شدند و من چند سال بعد از شهادت حسن یعنی در سال 1365به جبهه رفتم.
از آشنایی و همراهی شهید حسن جنگجو با شهید چمران و گروه جنگ های نامنظم اطلاعاتی دارید؟
حسن تا آخرین روزهای زندگی شهید چمران با ایشان بود. البته روز شهادت دکتر چمران آمده بود مرخصی که به محض شنیدن خبر شهادت دکتر دوباره به جبهه برگشت و بعد از شهادت ایشان به لشکر 31عاشورا ملحق شد و در گردان امام حسین(ع) به جهاد پرداخت.
شما و برادر دیگرتان هم در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور داشتید اما افتخار شهادت نصیب شهید حسن جنگجو شد. به نظر شما چه شاخصه اخلاقی در وجود ایشان بود که این عاقبت بخیری را نصیبش کرد؟
ما در خانواده ای انقلابی و مذهبی به دنیا آمده و پرورش پیدا کرده بودیم؛خانواده ای که در زمان انقلاب همراه و همپای مردم در همه صحنه های حساس و مهم حضور داشت. حتی یک بار همراه دوستش در خیابان مورد تعقیب مزدوران شاه قرار می گیرند و خوشبختانه اعلامیه هایی را که همراه داشتند در یک خرابه پنهان می کنند و بعد دستگیر می شوند و هنگامی که مطلع شدیم، تمام اعلامیه ها و عکس هایی را که در منزل موجود بود از خانه خارج کردیم. البته بعد از 24 ساعت آزادشان کردند.بعد از پیروزی انقلاب هم در مسجد محل به فعالیت پرداختیم و هر آنچه از دستمان برمی آمد دریغ نکردیم. حسن اهل مسجد و بسیج و عاشق ولایت بود. این ارادتش به ولایت فقیه بهانه شهادتش را مهیا کرد. حسن ارادت خاصی به مادر و پدرمان داشت و بیش از حد به آنها محبت می کرد. کمک دست پدر بود. حسن بسیار مقید و متعهد به مسائل مذهبی و دینی بود. همزمان با پیروزی انقلاب بود که حسن علاوه بر درس خواندن، در یک کارگاه نیز کار می کرد. یک روز در اوایل انقلاب از سرکار به خانه آمد و شروع کرد به گریه کردن. وقتی علت را پرسیدیم،گفت دیگر نمی خواهد در آن کارگاه کار کند. حسن گفت در آنجا به انقلاب و اسلام بد می گویند و دل من از این صحبت ها می گیرد.
شهید جنگجو در چه عملیات هایی شرکت داشت؟
برادرم در عملیات «فتح المبین» شرکت داشت و به شدت زخمی شد، به طوری که جای سالمی در بدنش نمانده بود. حسن افتخار حضور در عملیات «مسلم بن عقیل» را داشت که در این عملیات هم از ناحیه صورت مجروح شد،همچنین در عملیات «والفجر4» از ناحیه پا و برخی قسمت های بدن شدیداً زخمی و در بیمارستان سینای تبریز بستری شده بود. بعد از چند روز که کمی حالش بهتر شد، به منزل برگشت. هنوز پایش کاملاً خوب نشده بود که متوجه شدیم می خواهد به جبهه برگردد. اهل خانه و دوستان اصرار کردند که صبر کند و بعد از بهبودی کامل راهی شود اما ایشان گفتند که الان به حضور من نیاز است و اگر پوتین ها پایش را ناراحت کند، مجبور است با پای برهنه هم که شده برگردد. بعد از یک ماه در عملیات خیبر چون نتوانسته بود پوتین هایش را بپوشد، در نهایت با پای برهنه در عملیات شرکت می کند و در همین عملیات به محاصره دشمن درمی آید. حسن با تعدادی از دوستانش در رکاب شهید بزرگوار حمید باکری جانشین فرماندهی لشکر 31 عاشورا تا آخرین لحظه مقاومت می کند و در سوم اسفند ماه سال 1362به درجه رفیع شهادت نائل می شود. اما متأسفانه پیکر ایشان بازنگشت و ما 34سال از ایشان دور بودیم.
و این روزها شناسایی پیکر برادرتان بعد از 34سال به این فراق و جدایی پایان داد.
بله، متأسفانه کسی اطلاع دقیقی از ایشان نداشت. اما 50 روز بعد از مفقودالاثر شدنش سپاه از ما خواست که برایش مراسم بگیریم. در آن عملیات 13نفر از بچه های محل ما حضور داشتند که تعدادی اسیر و تعدادی هم شهید شده بودند. مدتی بعد دوستان حسن در میان اسرا به میهن بازگشتند اما خبری از حسن نشد. ما هم امید به زنده بودنش نداشتیم و می دانستیم که احتمال شهادت ایشان زیاد است. ما به شهادتش ایمان داشتیم. خود حسن هم در وصیتنامه اش به این نکته اشاره کرده بود.
اگر امکان دارد بخش هایی از وصیتنامه ایشان را برایمان قرائت کنید.
بله، ایشان در وصیتنامه اش نوشته بود: از خداوند می خواهم که در راه اسلام به من هم شهادت نصیب کند. من از پدر و مادرم می خواهم مرا حلال بکنند و اگر شهادت نصیبم شد برایم گریه نکنند و لباس سیاه نپوشند و اگر جنازه من برنگشت ناراحت نشوند و به عوض سر قبر شهدای دیگر بروند. از پدر و مادرم و برادران و خواهرانم می خواهم که تا آخرین لحظه عمرشان از فرمان امام خمینی که خط سرخ شهادت امام حسین(ع) است پشتیبانی کنند و از برادران حزب اللهی تقاضا دارم وقتی که خداوند شهادت را نصیبم کرد سنگرهای خالی ما را پر کنند.
خانواده چطور با فراق و دلتنگی کنار آمد؟
سال ها در چشم انتظاری گذشت. آنقدر سخت و تلخ که پدر سال 1370به رحمت خدا رفت و مادر چند روز قبل از آمدن پیکر برادرمان در آی سی یوی بیمارستان تبریز جهت درمان بستری شده بود که روز تشییع پیکر برادرمان در سن 96 سالگی به رحمت خدا رفت.
مادرتان از شناسایی پیکر فرزندش بعد از این همه سال اطلاع دارد؟
ما تا آنجا که توانستیم این خبر را به مادر تفهیم کردیم اما نمی دانم با این شرایط جسمی که داشت دقیقاً متوجه شده بود که پیکر فرزندی که سال ها چشم انتظار آمدن خبر و نشانی از او بودند، شناسایی شده است یا نه. گویی مادر تنها منتظر آمدن نشانی از فرزندش بود. یک بار که برای مرخصی آمده بود، به پدر و مادرم گفت که می خواهد آنها را به مشهد ببرد. پدر گفت که من تازه از خراسان برگشته ام، شما می توانید با هم بروید. بالاخره مادر و حسن با هم به مشهد رفتند. مادر از آن سفر برایمان اینگونه روایت کرد: یک روز عصر من در حرم نشسته بودم و دعا می خواندم، حسن آمد و کنار من نشست و با خوشحالی گفت: «مادر جان دیروز از آن قفل هایی که به پنجره فولاد می بندند، من هم یک قفل بستم، ولی امروز قفل باز شده بود.» پرسیدم:« برای چه مطلبی این کار را کرده بودی؟»جواب داد:« برای اینکه ببینم شهادت نصیب من خواهد شد یا نه؟و حالا باز شده، چطور است؟»گفتم:« بسیار خوب است، ولی اگر همه بروند و شهید شوند آن وقت چه کسی می خواهد در مقابل دشمن بایستد؟»جواب داد: «کسی که لیاقت داشته باشد با دشمنش نبرد می کند و بالاخره جانش را به خدا می فروشد.» آخرین بار رو به من کرد و گفت:« اگر جنازه من برنگردد ناراحت نمی شوی؟» گفتم: «به هر مقامی که برسی برایم شیرین است، ولی دلم نمی خواهد اسیر شوی. »بعد از هر عملیات معمولاً تلفن می کرد ولی بعد از عملیات خیبر هر چقدر منتظر ماندیم از او خبری نشد.
در پایان اگر صحبت خاصی دارید، بفرمایید.
از شما و زحماتتان بسیار سپاسگزارم که در این ایام ما را تنها نمی گذارید و برای انعکاس زندگی شهید از هیچ کار و تلاشی دریغ نمی کنید. من باید به شما این را بگویم تا زمانی که کفر هست مبارزه هم هست.امروز رزمندگان مدافع حرم در جبهه مقاومت اسلامی درس آموخته شهدای دفاع مقدس هستند و شهدای دفاع مقدس هم درس گرفته از نهضت عاشورای حسینی. این مبارزه تا آخر دنیا و تا آمدن امام زمان(عج) ادامه خواهد داشت. امروز ما پای انقلاب اسلامی و پای اعتقاداتمان هستیم. از همه مردم کشورم می خواهم همانطور که قدردان شهدا هستند، قدردان بمانند و بدانند این امنیت امروز مردم را مدیون خون شهدا هستیم و این شهدا هستند که نام و آبروی کشور ما را در دنیا حفظ کردند. البته مردم ما می دانند همین حضور پرشور و صمیمانه شان در تشییع پیکر برادرم بعد از 34سال خود نشان از این درایت دارد.