فردوسی; امام حسین (ع)
فردوسی; امام حسین (ع)
مجله دیدار آشنا بهمن 1381، شماره 32-31
در طول تاریخ لطف، محبت و کرامت پیامبر گرامی و ائمه اطهار شامل حال بسیاری از حاجت مندان و نیازمندان شده است . بسیاری بودند که گرفتاری داشتند، نیاز و احتیاجی داشتند و یا آزادی و به دست آوردن چیزی را در سیر می پروراندند . مهم احتیاج آنان نبود، بلکه مهم توجهی بود که مردان خدایی به آنان داشته اند . بارها سرنوشت کسانی را دیده ایم که دست به دامان امامان بزرگوار شده اند و دست خالی برگشته اند . یا سرنوشت شاعرانی مثل محتشم و شهریار را شنیده اند که پرتو لطف امام حسین (ع) و امام علی (ع) آنان را در برگرفته و توانسته اند به پاس آن همه لطف، شاهکار ادبی را هدیه دستگیر خود کنند . حال که صحبت از شعر و شاعری شد، به سراغ شاعری می رویم که در ابتدای زندگی نمی دانست شعر چیست و با یک انسان عامی هیچ تفاوتی نداشت . اما توجه امام حسین (ع) به او، زندگی وی را دگرگون کرد .
میرزا احمد کرمانشاهی مثل همه انسان های معمولی به سال 1264 در تویسرکان به دنیا آمد . امام پس از سال ها به کرمانشاه رفت . وی از فنون شاعری، درک مفاهیم و لغات و عبارات و مسائل شعر عاجر بود، حتی نمی دانست عروض و قافیه چیست و بلاغت و فصاحت زبانی در شعر یعنی چه . هفت ساله بود که در کرمانشاه به مدرسه رفت و شش ماه بعد در خواندن و نوشتن توانا شد ; اما پس از آن، پدر به دلیل فقر مالی وی را از ادامه تحصیل باز داشت . از این رو وی،
به کمک پدرش رفت . در بیست سالگی پدرش را از دست داد و همین امر موجب شد که سرپرست مادر پیر و خواهر شود . پس از مدتی مادرش را هم از دست داد و او ماند و بچه های کوچکی که باید نان آورشان می بود . به ناچار ازدواج کرد . سال ها بعد او بود و کودکان ریز و درشتش که میرزا احمد را مجبور به کار و کسب آب و نان کنند . اما وی به حدی فقر و ندار شده بود که چاره ای جز قرض و وام از اطرافیان و خویشان نداشت . در سن سی سالگی به دلیل رنج و محنت به بیماری سختی دچار شد و نتوانست برای تامین زندگی خود، دست به کاری بزند . تنها راهی که برای او مانده بود این بود که بعضی از وسایل زندگی خود را بفروشد ; آن هم به ارزان ترین قیمت .
به هر حال، برای یک پدر سخت است که رنج و گرسنگی زن و فرزندش را ببیند و خود بیمار بنشیند و کاری از دستش برنیاید . طلب کاران هم به بیماری اش کار نداشتند . آنان که دل رحم نبودند، نمک به زخم عمیق او می پاشسیدند و رنج او را بیش از آن چه بود می کگردند . آن شب در دل گرفته و غمگین میرزای درمانده به سقف ترک خورده خانه اش چشم دوخته بود . این همه درماندگی و بیچارگی، اشک را بر گونه اش جاری می کرد و مانده بود که چه کند . اما انگار چیزی در دلش درخشید و چشمش را روشن کرد . نام کسی را بر زبان آورد که دلش را شعله ور کند . او پناه برد به سید شهداء امام سحین (ع) دست به دامان مولا شد و گفت: ای امام شهید . من از تو شفاعت می خواهم و تمنا می کنم که کارم را در پیشگاه خداوند اصلاح کنی . می بینی که به چه روزی افتاده ام .
این گونه با گریه و زاری دست به دامان امام حسین (ع) گشت و تا نیمه های شب با سوز و گداز آن قدر گریست که دیگر از فرط گریه به خواب رفت . در عالم خواب خود را در بیابانی دید که سرگردان و حیران راه می رود . ناگهان جلو چشمش باغی پدیدار می شود که رودی از کنار آن جاری است . در دو طرف باغ مردانی مؤدب نشسته بودند و بر بالای مجلس، سرور آزادگان جهان، حضرت سید الشهداء (ع) بر تختی نشسته بود . میرزا با احترام در پایین مجلس می نشیند و امام حسین (ع) حاجت اول می پرسد . میرزا آزار طلبکاران و درمانگی اش را بر زبان می آورد و آرزوی خود را این چنین بیان می کند: «دوست دارم در مصیبت ائمه اطهار شعر بگویم و آن را ذخیره آخرت خود کنم و . . .»
از آن پس، میرزا به لطف امام حسین (ع) و با واسطه مردی خدایی صاحب دارایی می شود و به آرزوی خود می رسد . مردی از راه می رسد و مبالغی را به صورت نقد به او می دهد که وام و قرض هایش را ادا کند . بعدها پی می برد که آن مرد از سوی امام بزرگوار مامور کمک به میرزا شده بود . مرد گمنام از میرزا تقاضای شعر می کند . اما میرزا می گوید: من تا به حال شعر نگفته ام . و او همچنان از میرزا شعر می خواهد که میرزا با عنایت امام حسین این گونه آغاز می کند .
به نام خداوند بینش طراز
جهان داور آفرینش طراز
مرد با شنیدن این شعر بی اختیار دهان شاعر را بوسید و لقب فردوسی حسین را به او می دهد .
میرزا احمد کرمانشاهی پس از آن، شعر را شروع می کند و آشنا شدن با استاد حسین قلی خان سلطانی کلهر، متخلص به الهامی می شود . او ماجرای خواب خود را به شعر در آورده است و بسیار زیبا این ماجرا را بیان می کند .
چو بگذشت بر سر ما سال سی
فراز آمد رنج و اندوه بسی
شدم از سم رخش غم پایمال
گرفتار و پا بست مشتی عیال
به دهر از درم بود دستم تهی
بدان سان که از میوه، سرو تهی
شبی چاره جستم از آن چاره ساز
زدم بر به دامانش دست نیاز
که ای روح پاک تن ممکنات
از این تنگ دست مرا ده نجات
همی گفتم و ریختم آب چشم
بسی بودم از بخت وارون به خشم
یکی بزم دیدم چه بزم بهشت
تو گفتی که بودنش زمینو سرشت
بدان بر نشسته یک شهریار
که روی خدا از رخش آشکار
یکی تشنه بودم شدم سیر آب
یک ذره بودم شدم آفتاب
دو صد شکر کافروخت زان محفلم
به نور حسینی چراغ دلم
تعالی الله از بخت بیدار من
که آن شب در آن خواب شد یار من
این شاعر اهل بیت در شعرهایش وزن شعر حماسی را برگزید . البته، شعرهایش را برای استادش حسین قلی خوان می خواند . او پس از آن تصمیم گرفت که حماسه کربلا را به نظم در آورد و آن شکوه و عظمت و شجاعت مردان جان نثار کربلا را با زبان شعر به تصویر بکشاند . زبان او به قدرت و قوت فردوسی شاعر معروف شاهنامه است و به همین دلیل، این شاعر را فردوسی حسین می خوانند .
از او کتابی به جا مانده است به نام باغ فردوس . این کتاب در چند بخش سروده شده است . مضامین و موضوع های این سروده برگرفته از روایات صحیح و کتاب های مقاتل معتبر است . این دیوان علاوه بر حوادث کربلا، غزلیات و قصاید و دو مثنوی حسن منظم و بستان ماتم را هم شامل می شود .
همان طور که اشاره شد، شعرها بر وزن و سبک شاهنامه فردوسی است . شعرهای این شاعر آن قدر جذاب و تاثیر گذار است که رد پای الهامات غیبی را می توان در آن دید و این گونه است که شاعر، تلخیص الهامی را در شعرهایش دارد .
شروع کتاب شعر او مانند شاعران قرون گذشته، در توحید خداوند متعال است که این گونه آغاز می شود:
به نام خداوند بینش طراز
جهان داور آفرینش طراز
که نامش بود زیور نامه ها
سخن را او گرم هنگامه ها
خداوند روزی ده مهربان
که کودک به نامش گشاید زبان
و شعرهای بعدی به ترتیب در نعت پیامبر (ص) و منقبت امام علی (ع) و ستایش حضرت زهرا (س) و . . .
احمد الهامی ماجرای کربلا را از بی یار ماندن مسلم بن عقیل در کوفه شروع می کند و چه زیبا تنهایی او را در این شهر به تصویر می کشد . تنهایی که نشانی از ذلت و خواری ندارد بلکه سراسر شجاعت و همت و عشق به امام حسین (ع) است .
جهان یک آسمان وفا
پسر عم فرخنده مصطفی
زمانی به هر سو همی بنگریست
به تنهایی خویش لختی گریست
همی گفت با خود که گشت ای دریغ
نهان آفتاب امیدم به میغ
سپهر بندم بیفکند پست
زدامان شاهم جدا کرد دست
دریغا که دور از دریا آمدم
درین مرز بی غم گسار آمدم
و در جایی حمله مسلم بر سپاه کوفه و نیز تصویر حماسی روشنی از شهامت و اقتدار مسلم را به زیبایی به تصویر می کشد . در این تنهایی و با مدد گرفتن از یاد و خاطره امام علی (ع) و پیامر (ص) روحی مضاعف می گیرد و شاعر چه زیبا سروده است:
بر آهیخت برنده تیغ از نیام
چو تندر خروشید و بر گرفت نام:
که مسلم منم مرگ هر بدگهر
علی ولی را برادر پسر
نبی دوده و هاشمی گوهرم
خدا را یکی تیغ پر جوهرم
منم ناوک شست پروردگار
رها گشته از دست پروردگار
چو من مرد نبود درین روزگار
مرا شیر حق بوده آموزگار
بگفت این و زد بر سپاه گران
به جنگ اندر اویخت با کافران
پس از شرح درگیری های مسلح و اسارت، به شهادت او می رسیم که شاعران این گونه می سراید:
بد اختر سر از پیکرش کرد دور
بدو زار بگریست کیوان و هور
جدا چون سرپاک سالار کرد
تن از بام کاخش نگونسار کرد
تنی از بر باره شد سرنگون
که چشم نبی در غمش ریخت خون
چون آن پاک تن بر زمین اوفتاد
تزلزل در عرش برین اوفتاد
همه آفرینش بدو خون گریست
از آن جمله پیغمبر افزون گریست
بخش بعدی آغاز مبارزه قاسم بن حسن و شهادت اوست و پس از آن، به داستان شهادت حضرت ابوالفضل (ع) می رسیم .
کنون از نی دل برآرم نوا
سخن داغ از ساق نینوا
در جایی هم روایتی از ابوحمزه ثمالی در فضیلت حضرت عباس (ع) به نظم در آمده است . و بعد از آن به ماجرای آب آوردن آن حضرت بر می خوریم .
سپس آن مشک خوشیده را پر نمود
بزد اسب آمد به هامون ز رود
و ما بین که پور شه کاینات
لب تشنه بر گشت ز آب فرات
به دوش اندرش مشک و دل پر زتاب
روان شد سوی خیمه ها با شتاب
چو دیدند لشکر که سالار شاه
برد مشک پر آب زی خیمه گاه
برآوردشان گوهر بد به جوش
ز هر سو کشیدند بر هم خروش
میرزا احمد الهامی پس از سالها زندگی در کرمانشاه به سال 1325 هجری قمری بدرود حیات گفت . از او اثر ماندگاری به جا ماند که نتیجه توجه امام حسین (ع) به اوست . جالب این که احمد الهامی سه فرزند به یادگار داشت که یکی از آن ها ابوالقاسم لاهوتی است . این شاعر آزادی خواه در سال 1246 هجری شمسی در کرمانشاه متولد شد و به سال 1336 هجری شمسی در مسکو درگذشت . لاهوتی از شاعران نو آوری بود که شعرش به شعرهای شیدایی نزدیک بود . اثر معروف او «سنگر خونین » است که از یکی شعرهای ویکتور هوگور ترجمه شده و به نظم در آمده است .