فتح قلعه خیبر
فتح قلعه خیبر
مجله اشارات شهریور 1383، شماره 64
به مرحب بگو رجز نخواند!
خدیجه پنجی
خیبر! این نتیجه غرور توست
گردن کشیدی و سرافراز کردی
به خود بالیدی و اندیشیدی که قلعه ای دست نیافتنی هستی
آن گاه که خیانت و تزویر یهود را در خود پناه دادی، فکر ویرانی را می کردی؟! این قدر به «مرحب» هایت دل نبند؛ ذوالفقار این مرد، جدا کننده حق از باطل است.
امروز، روز سرنگونی توست.
مردی که این چنین مشتاق و بی تابانه، برای گشودن دروازه های تو می آید، نه آن صحابِیّ مدّعی دیروز است و نه آن فرمانده فراری!
این مرد می آید تا قدرت و صلابت باروهایت را در هم بریزد
و افسانه استواری ات را در پنجه غیرت و ایمان، در هم بپیچد.
خیبر!
گمان بردی، ملجأ توطئه و خیانت شدن، هنر می خواهد؟
به دست های آن مرد، خوب نگاه کن؛ آن دست ها، تیشه به ریشه هستی تو خواهند زد!
این دست های «یداللهی»، اگر ذوالفقار بر کف گیرند، از برج و باروهایت چیزی نخواهد ماند.
این مرد اگر اراده کند، آسمان و زمین را به یک اشاره در هم می پیچد؛ تقدیر تو که دیگر معلوم است.
تو سست تر از آنی که تاب بازوان خیبر گشا را بیاوری.
بلندای همّت و غیرت او کجا و سستی و پستی دیوارهای تو کجا!
گوش کن؛ این طنین گام های کسی است که ضرباهنگ نفس هایش «قربة الی الله» است
به «مرحب» بگو تا دیر نشده، سپر بیاندازد، امان بخواهد، رجز نخواند
برق ذوالفقار، سرنوشت «مرحب» را به جهنّم خواهد کشاند
گردن کشی در مقابل شکننده گردن های از غرور برافراشته، حماقت است.
«یا علی»
و مولا دست در حلقه های پولادین دروازه های خیبر نهاد.
«یا علی»
و مولا به یک نفس، دروازه را از جای بلند کرد. فتبارک الله از این همه غیرت و دلاوری.
فتبارک الله از این همه ایمان و عظمت!
فتبارک الله از بازوان خیبر گشا!
شهادت می دهم که دست های علی، یدالله است.
شهادت می دهم که بازوان خیبر گشا، از آستین قدرت و عدل خداوند بیرون آمده.
شهادت می دهم که دست های علی، ذوالفقار علی، ذر ذره وجود علی، تنها برای خداست که دست های علی معجزه می کند.
فدای بازوان خیبر گشایت، «یا علی»!