فتح خیبر، به دست حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
فتح خیبر، به دست حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام
مجله اشارات مرداد 1386، شماره 99
پاسخ پیمان شکنی قوم لجوج
محبوبه زارع
این آخرین پس مانده گروه یهود معاند، در قلعه های خیبر سکنا گزیده اند و در سکونی منجمد، توقف اسلام را خواهانند؛ اما خدا نمی خواهد پیامبر در چنین غربت و مظلومیت، تنها بماند. پیامبر صلی الله علیه و آله و مسمانان، باید این گروه پایانی را به اسلام فرا خوانند؛ اما این فراخوان، مدت هاست که به طول انجامیده و بی نتیجه رها شده. پاسخ دعوت های صادقانه رسول، چیزی جز عناد و لجاجت نبوده است. این روزها هم یهودیان قلعه خیبر، پیمان نامه ای را که با اسلام داشته اند، زیر پا گذارده و با پیامبر به نزاع برخاسته اند.
مدینه را به حمله تهدید کرده اند. از صلح حدیبیه چیزی نگذشته، خبر کارشکنی های یهود، به رسول اللّه صلی الله علیه و آله رسیده.
گاهِ آن آمده که آخرین پایه های امنیتی اسلام، مستحکم شود. پیامبر و یارانش به تسخیر قلعه های خیبر آمده اند. مقاومت یهودیان به نهایت رسیده؛ اما امدادهای الهی، پیروزی را نصیب اهل حق خواهد کرد.
پرچمدار
نقاط حساس و راه های سرّی، شبانه اشغال شده است. دژها، یکی پس از دیگری گشوده می شود. پیامبر، فرماندهانی را به قلعه خیبر فرستاده؛ اما دست خالی برگشته اند. فتح این قلعه، بسیار دشوار است. اینک در اجتماع مسمانان ندا می دهد: «این پرچم را فردا به دست کسی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول، او را دوست دارند. خداوند این دژ را به دست او خواهد گشود؛ او مردی است که هرگز پشت به دشمن نکرده و از صحنه نبرد، نخواهد گریخت».
هشت نفر از نیرومندترین سربازان اسلام، تمام زور بازوی خود را به کار گرفته اند تا درِ خیبر را به سمت دیگر برگردانند؛ اما نمی شود. در بحبوحه جنگ، امیر دین، علی علیه السلام در را از جای می کند و مانند سپر، برای دفاع از خود به کار می برد. چیزی که همگان دارند با چشمِ سر می بینند، در ادراک و باور احدی قابل ثبت نیست. گویی رؤیایی است و تصوری ذهنی؛ اما علی علیه السلام قلعه خیبر را فتح کرده است. علی علیه السلام در برابر آنانی ایستاد، که هماره مانعی بر پویایی دین خدا بوده اند.
یا پای عبور را فلج می کردند
یا جاده را به درّه کج می کردند
آن قوم سکون طلب، به هر ترتیبی
با حرکت ذوالفقار، لج می کردند
سپاه سبز؛ سپاه سیاه
رقیه ندیری
خیبر را قُرُق کرده اید؛ اما از منجنیق هاشان سنگ و چوب و آتش می بارد و ضرب آهنگ قلب ها را به تشویش می کشاند که مبادا امروز هم مثل دیروز… .
سپاه پشت سرت، در زیر چتری از سکوت، تقدس نام تو را به پیشگاه خداوند، شفیع برده است.
سپاه رو در رویت، نخوت پوشالی خویش را در پس حصاری برافراشته از سنگ و آهن، به رخ می کشد و تو، مرز میان کفر و ایمان شده ای .
آمده ای تا هجوم پیمان شکنی یهود را سد کنی و آنها را رام و آرام، بر جای خویش بنشانی.
خفقان احزاب را مرور می کنی که چگونه با آتش بنی قریظه، بنی مصطلق و بنی نظیر، گُر گرفت؛ و خیانت ممتد یهودیان بیابان گرد را که گمان می کردند هرگاه بخواهند می توانند اسلام نوپا را به شرک بسپارند.
مرحب افکن
حالا بقایای یهود، در قلعه ای سترگ، پا می فشارد و تو، درست رو در روی درِ ستبر آن، با مرحب شمشیر می زنی.
و این ثانیه های مکدر می آیند و نمی روند، تا ببینند که چگونه مرحب ـ ستون فقرات یهودـ را چون سنگ بر زمین می کوبی.
وقتی سپر از دستت می افتد، دل کائنات می لزرد؛ اما دست توانای خداوند درِ قلعه را با دستان تو از جا می کَند.آن را چون سپری کم وزن، پیش رو می گیری و باز شمشیر می زنی.
وقتی در را بر خندق پل می کنی، دیگر از ثانیه های مکدر، اثری نمانده است.
و سپاه اسلام، می رود که این تعصب کور را به زانو درآورد.
دوباره اسلام را پیش کش می کنید و آنها سر باز می زنند.
ولی از دو راه جزیه و نبرد، جزیه را منصفانه تر می بینند.
آنها را شکست خورده، در قلعه وا می گذارید و سبک بال و رها، به سمت شهر و دیار خویش می پیچید و اطمینان دارید که دیگر آنها را نه یاریگر ایران و روم، و نه هم دست قبایل عرب خواهید یافت که رشادت از این قوم سرخورده، رخت بر بسته است.