عشق واقعی
عشق واقعی
مجله موعود اسفند 1382، شماره 42
رسم این بود که علمای شیعه مقیم نجف اشرف روز عاشورا پیاده به کربلا می رفتند. در بین راه محلی وجود دارد به نام «طویرج» که چهار فرسخ با کربلا فاصله دارد و در این روز دسته های سینه زن از آنجا به طرف کربلا حرکت می کنند و علما و مراجع به آنها ملحق شده و با آنان سینه می زنند.
سیّد مهدی بحرالعلوم با عده ای از طلاب به استقبال دسته سینه زنی طویرج رفتند. عشق واقعی در وجود اینان موج می زد. اول و آخر دسته به چشم نمی آمد. همه بر سر و سینه می زدند و هرآن شور و شوقشان موج می شد و اوج می گرفت و طنین آن در فضا شکسته می شد و حال تماشاچیان را منقلب می کرد.
صدای ضجه و مویه از هرطرف شنیده می شد. ترنم آهنگ دلنشین غریبانه مرثیه خوان با ضرب آهنگ دست عزاداران بر سینه های برهنه شان هماهنگ شده بود. خدا در جان و تنشان روح عشق حسینی بودن را دمیده بود.
ناگهان علامه بحرالعلوم، مجتهد طراز اول جهان تشیع، مثل سایر سینه زنها لخت شده و میان جمعیت رفت و به سینه زنی پرداخت. برای لحظاتی همه غافلگیر شدند. طلاب هرچه می کردند تا مانع بروز احساسات ایشان شوند، کاری از پیش نبردند.
علامه خود را به دریا سپرده بود. ضجه می زد و موهای ژولیده اش همراه خاک و خس آشفته شده بود. عمامه از سرش افتاده بود. ناچار چند تن از شاگردان قوی هیکل و خوش اندام ایشان، اطراف وی را می گیرند که مبادا زیر دست و پا بیفتند و آسیب ببینند.
شام غریبان، «سلماسی» شاگرد مخصوص ایشان از علامه پرسید:
«شما را به صاحب این شب مقدس سوگند می دهم به من بگویید چه شد که شما بی اختیار وارد دسته سینه زنی شدید و آنگونه به عزاداری پرداختید؟
علامه اشکهایش را پاک کرد و گفت:
«وقتی به دسته سینه زنی رسیدم، دیدم حضرت بقیة اللّه ، عجّل اللّه تعالی فرجه، با سر و پای برهنه میان سینه زنها به سر و سینه می زنند و گریه می کنند. من هم نتوانستم طاقت بیاورم. پس در خدمت آن حضرت مشغول سینه زدن شدم.»
عشق، یک واژه است و تمام واژه ها را معنا می بخشد… به شرط آنکه واقعی باشد و به غیر حق آلوده نگردد…
پی نوشت:
* برگرفته از: نگاه سبز (ملاقات با امام زمان)، حسن جلالی عزیزیان