31 مرداد 1396
(( اولین های هوایی))? ☘قسمت بیست و دوم ☘ ?ادامه ماجرای قلعه مرغی ?? سرگرد مصطفوي که انتظار چنین سخنانی را نداشت به یک باره چهره درهم کشید و خطاب به رئيس شعبه اطلاعات گفت : _((گمان ميكنم فراموش كردهايد كه گردان يكم شكاري مأمور دفاع هوایی از پايتخت… بیشتر »
نظر دهید »
31 مرداد 1396
مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند،پسر به او میگوید:«توی بهشت جام خیلی خوبه،چی میخوای برات بفرستم؟». مادر میگوید:«چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم. میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره… بیشتر »
31 مرداد 1396
مسیرو به تاکسی گفتم، ایستاد، شک کردم سوار شم یا نه…!! چهرش به افراده معتاد میخورد، یه کم ترسیدم عجله داشتم بسم ال… گفتم و سوار شدم… اونم ماسک رو صورتشو تنظیم کرد و راه افتاد… همینجور توی دلم ذکر میگفتم، چشمم افتاد به عکس آقا… بیشتر »
31 مرداد 1396
.شهیدبهمنباغچی: الا مادر به قربون جمالت رخ چون بدر و ابروی هلالت شنیدم کام عطشان جان سپردی گل ام البنین شیرم حلالت امانتدار باغ یاس هستم همه عشق و همه احساس هستم چنان شرمنده روی ربابم که هم درد دل عباس هستم ( شنیدم دستهایت را بریدند به تیری چشم نازت را… بیشتر »
31 مرداد 1396
.شهیدبهمنباغچی: الا مادر به قربون جمالت رخ چون بدر و ابروی هلالت شنیدم کام عطشان جان سپردی گل ام البنین شیرم حلالت امانتدار باغ یاس هستم همه عشق و همه احساس هستم چنان شرمنده روی ربابم که هم درد دل عباس هستم ( شنیدم دستهایت را بریدند به تیری چشم نازت را… بیشتر »