خاطره ای از مصطفی رحماندوست زمان جنگ دهه 60
خاطره ای از مصطفی رحماندوست زمان جنگ دهه 60
«صد دانه یاقوت» را در جبهه سرودم !
? در اوایل جنگ، جزء گروه جنگهای نامنظم شهید #چمران بودم. در یک عملیاتی، 30 ساعت در منطقهای بدون آب و غذا زمینگیر شدیم.
? بعد از اینکه از دید دشمن خارج شدیم و توانستیم آن منطقه را ترک کنیم، برای ما در یک جعبه، نان و ماست آوردند و دو عدد انار هم در آن جعبه بود.
✳️ من پیش از آنکه چیزی بخورم یکی از انارها را برداشته و شکستم و دوتا دانۀ آن پرید بیرون و مرا به یاد گردنبند مادرم انداخت که از یاقوت بود و گفتم وای چقدر یاقوت، صدتا هزارتا، و از آن منطقه تا زمان رسیدن به قرارگاه، من شعر «صد دانه یاقوت» را سرودم. این شعر متعلق به من نیست بلکه لطف خداوند بود که توانستم در توصیف انار چند خط بسرایم:
صد دانه یاقوت، دسته به دسته
با نظم و ترتیب، یک جا نشسته
هر دانهای هست، خوشرنگ و رخشان
قلب سفیدی، در سینه آن
یاقوتها را، پیچیده با هم
در پوششی نرم، پروردگارم
هم ترش و شیرین، هم آبدار است
سرخ است و زیبا، نامش انار است
@negahitazeh