ساعت ُمچي داستاني بر اساس شهادت سردار شهيد اسحاق دارا
داستاني بر اساس شهادت سردار شهيد اسحاق دارا
ساعت ُمچي…
هنوز نتونستم به راز نهفته درون سينه اش پي ببرم… فقط هر روز عصا به دست مانند پيرمردان نگاهم او را همراهي مي كرد… چند صباحي به دنبالش راه افتادم… هر روز كارش همين بود، پياده روي در بلوار ساحلي قايقرانان از سواحل هرمزگان… هرروز با بدن خسته و پاي لنگان مسير طولاني اسكله شهيد حقاني را مي پيمود و در آخر گوشه اي خلوت مي گزيد و با خودش زمزمه هميشگي ساعت مچي… ساعت مچي به خانواده ام بده … ساعت مچي ام را به خانواده بده…. يكي از روزها كه هوا كاملاً گرم و سوزان بود تصميم گرفتم به راز نهانش پي ببرم. به سويش رفتم ولي برگشتم… ابهت و سيماي مجذوبش مانع از به هم زدن خلوت درونش مي شد… با ذكر بسم الله الرحمن الرحيم به خودم جرأت دادم و به سويش رفتم… رفتم جلو سلام … سلام… انگار متوجه حضور من نشد….. دوباره بلند تر و در مقابل ديد چشمانش رفتم سلام كردم… با همان ابهت و مجذوبيت به من خيره شد و با عصايش انگار نقطه اي را به من نشان مي داد… خدايا من كه چيزي نمي فهمم… دستانم را روي دستش گذاشتم و گفتم من به دنبالت چند صباحي است كه هر روز مي آيم… راز ساعت مچي چيست؟ - پيرمرد لبخندي با عطوفت و مهرباني زد وگفت: دلت را ببر به اون جزيره…- كدام جزيره … با عصايش به سمت يكي از جزاير خليج فارس … ابوموسي را اشاره كرد و گفت: راز من در درون آن آب هاست… راز من اون جوانمردي است كه پيكر خونينش در حمله هواپيما هاي آمريكاي ها در روز 29/1/67 در آب هاي ابوموسي در قايق كوچكي، جان با ارزشش را تقديم خدا كرد، اسحاق دارا در آن لحظات سخت كه به هدفش فكر مي كرد وآن شناسائي و انهدام سكوهاي نفتي و انهدام ناوهاي آمريكائي و كشتي بريتاينايي كه حامل مهمات و وسايل به آمريكائي ها بود. او در سال 62-61 درجبهه هاي نبرد با اصابت گلوله در واحد تخريب در بيمارستان تهران بستري شد و يك سال بعد از مداوا به ابوموسي از طرف سپاه پاسداران اعزام شد. جان خسته اش در آن لحظات سخت بعد از 3 موفقيت و آن انهدام كشتي بريتانيايي كه سوخت ناوگان آمريكا را تأمين مي كرد، انهدام چند هليكوپترو انهدام كشتي لجستيكي كه حامل سوخت و مهمات، وسائل يدكي و غيره كه هدف اصلي ونهايي رزمندگان اسلام همين كشتي وسكوهاي نفتي بود. بعد از اين موفقيتها در راه بازگشت به پادگان ابوموسي از قايق ها فاصله مي گيرند كه مبادا دوباره جنگنده هاي آمريكايي بيايند وهدف دوم هم سكوهاي نفتي بود كه به آن نزديك مي شدند كه ناگهان مورد اصابت جنگنده هاي آمريكائي قرار گرفت و در آن لحظات با بدني پر از تركش و خون آلود با سختي فراوان ساعت مچي اش را از دست باز كرد و با لحن آرامي به همرزمش ( نادعلي براتي همرزم شهيد ) گفت: اين را به خانواده ام بده و بگو اسحق رفت حلالش كنيد… پيكر مطهرش در اين آب ها جاويد ماند و من به تأسي و توسل به اين شهيد به اينجا مي آيم.