داستاني براساس خاطرات سردار شهيد حسين الله پرست
داستاني براساس خاطرات شهيد حسين الله پرست
آبكش
شبهاي سرد خوزستان و آمادگي بچه هاي غواص براي عمليات آبي… بچه هاي با لباس هاي غواصي كه بيشتر به آبكش شبيه بود. در اون هواي سرد شب و روز نمي شناختند. به دليل تحريم ايران نمي توانستيم از خارج تهيه كنيم كه اكثر آن ها پاره و به سادگي آب از اون ها عبور مي كرد همه برو بچه ها لباس غواصي طبق اندازه هاي شون پوشيدند ولي حسين گفت: من لباس نو نمي پوشم همان لباس كهنه ها مي پوشم. امتحان سختي بود از يك طرف فكر كردم داره تعارف مي كنه ولي لبخند زنان شب تمرين همان لباس پاره و كهنه رو پوشيد.
شهادت موجودات(داستاني براساس خاطرات شهيد حسين الله پرست)
همه مات و مبهوت به يه جا خيره شده بودند از طرفي جاذبه هاي اروند، هر كدام از بچه ها رو مجذوب خودش كرده بود ساعتو نگاه كردم 9 صبح و آمادگي براي تمرين هاي جدي، اونم كنار اروند كه نزديك جزيره فاوه. سرعت آب متوسط بود بچه ها تو قالب 3 تا دسته 22 نفري حركت مي كردند يه دفعه صدايي شنيده شد كه همه رو متوجه خودش كرد، «برادرا بايستند كه ماري مي خواهد از ما سان (آرايش نظامي) ببيند، اول همه فكر كردند حسين شوخي مي كنه ولي ما رو كه ديدند باور كردند آن روز ماري از گردان المهدي (عج) در داخل اروند سان ديد و به همراه شاخه به دنبال سرنوشت خود رفت، كسي چي مي دونه شايد اون مار روز قيامت دلاور مردي هاي گردان را پيش خدا مي خواهد شهادت بده.
لبخند گله مند(داستاني براساس خاطرات شهيد حسين الله پرست)
خاكي خاكي… مثل تربت اربابمون حسين عليه السلام. بعد از علميات كربلاي 4 بود يه روز گفت، من ديگه فرمانده نمي شم! گفتم: شما از هر لحاظ بهتريد، ولي تصميمشو گرفته بود در جمع نيروهاي گروهان بگه، و مرا معرفي كنه. يه روز كه تصميم داشت، عملي كنه، گروهان كه خبر دار داد وبه چپ چپ داد و همه افراد رو در روي حسين قرار گرفته حسين خواست با بسم الله الرحمن الرحيم صحبت خود را شروع كنه كه جا صداي بلند گفتم، به راست راست بدو بدو، افراد با دستور من، دست هاي خود را روي سينه گذاشتند و به حالت دو از كنار حسين دور شدند من چند قدمي كه رفتم سرم را برگرداندم، حسين را ديدم با لبخندي بر لب گله مند به من نگاه مي كرد.
لوح سرنوشت(داستاني براساس خاطرات شهيد حسين الله پرست)
يكي از ويروسايي كه هميشه همراه ماهاست رو همه مي شناسند، بله شيطونايي كه هر كدوم اونا گوش به فرمان ابليس ملعون شده ما ها رو از راه به در مي كنند، يه روزي كه حسابي كلافه شده بودم با دوستم دعوام شد. ولي دوستم خيلي با متانت با من برخورد مي كرد تا اينكه يه لوحي رو بهم نشون داد وگفت:اين ذخيره زندگي منه كه به من جهت مي ده، بهش گفتم مي تونم ببينم. گفت بدون وضو نه… گفتم مي شه برام بخوبي…« هميشه مواظب شيطان باشيد كه در درونتان نفوذ نكند و در ذهنتان اين تفكر رو جاي ندهيد كه با نشستن در شهر يا در همين نشستن پشت ميز، دين خود را به انقلاب ادا مي كنم. خير مانند شهيدان تا آخرين قطره خونتان در خدمت امام خميني (و امام خامنه اي) باشيد و او را دعا كنيد. براساس وصيت نامه شهيد حسين الله پرست