28 شهریور 1396
خاطرات ازشهيد حسين الله پرست- روي بوفه مي شينم
خاطرات ازشهيد حسين الله پرست
روي بوفه مي شينم
يه روز در عملياتي مجروح شدم، پس از بستري شدن از بيمارستان به ترمينال اتوبوس رفتم و بليط بندرعباس رو گرفتم وقتي كه مي خواستيم سوار اتوبوس بشم، بغل دستم يه زني بود كه حجابش بد بود، به شاگرد اتوبوس گفتم جاي من رو عوض كن خلاصه شاگرد راننده اصرار مي كرد ولي من رفتم روي بوفه نشستم سوالي براي راننده ايجاد شده بود كه چرا من اين كار را كردم تا اين كه يواشكي تو گوشم گفت: مگه بدنش بود مي داد كه نشستن كنار او رو قبول نكردي!
حجله آسموني
حجله آسموني اش كه كنار بلوار كمربندي ديدم تعدادي دور اون رو احاطه كرده بودند، آدماي چندان درستي نبودند گريه مي كردند و مي گفتند شر جبهه بود و چقدر مظلوم شهيد شد، او فقط براي خدا وارد جبهه شد و در همين راه به شهادت رسيد.