اينجا يادگاري دارم: داستانی براساس زندگی نامه شهید عباس رضائي سردره
کجائید ای مردان بی ادعا… بلند بلند می خوند همه یه جوری نگاش می کردند تو اتوبوس که باهاش بودیم . حال و هوای عجیبی داشت .
همش با خودش حرف می زد تو اتوبوس شب که خواب نداشت همه اش گریه می کرد و می گفت: گفتی این ها امانتی هستند که خداوند داده است . کجایید ای مردان بی ادعا….
تا اینکه به مکانی رسیدیم که همش شعرای قشنگی نوشته شده. صبح روز بعد ما رو برون اولین منطقه جنگی که تو برنامه بود…
وقتي به اونجا رسيديم نوشته شده بود « بی وضو داخل نشوید.. اونو دیدیم که کفش شو در آورد وهمين جور اين جمله را تكرار مي كرد. «کجایید ای مردان بی ادعا» وقت رفتن بود ولی هنوز همون یک تکه رو رها نمی کرد انگار چیزی رو پیدا کرده بود… رفتیم و بهش گفتیم اتوبوس می خواد حرکت کنه.
گفت: اینجا یادگاری دارم جاي جای این منطقه مقدسه. این قسمت 10 سال یکی از اون پرستوها مونده بود. از دوستانش شنیده بودیم که می گفتن شجاع بود چون در آموزش های آبی و خاکی خیلی از خودش شجاعت نشون داده بود.
نترس و قلبی آروم داشت، یادمه یکی از همرزماش می گفت: جلوی خط دشمن مین می کاشت و کمترین ترسي نداشت. مرحله سوم عملیات کربلای 5 زمانی که از پشت بی سیم با او حرف می زدند لبخند می زد. آتش دشمن بسیار سنگین شده بود.
عباس مورد اصابت دشمن قرار گرفت. وبه شهادت رسيد و بدن مطهر او همانجا ماند. بعد از 10 سال در این مکان پیکر مطهرش توسط گروه تفحض پیدا شد.
اينجا يادگاري دارم