27 دی 1400
از چیزی نمیترسیدم
از چیزی نمیترسیدم*
برشهایی از زندگینامه خودنوشت #حاج_قاسم_سلیمانی*
5⃣ جوانِ شجاع
? روز عاشورا بود که معمولاً هر سال در این وقت به امامزاده سیدحسین در چوپار میرفتیم. آن روز مانده بودم. برای سرزدن به دوستم فتحعلی، به هتل کسریٰ آمده بودم. هوا گرم بود و هر دوی ما از پنجره ساختمان، پایین را نگاه میکردیم.
? آن طرف خیابان، در مقابل ما، شهرداری و شهربانی کرمان بودند. دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیادهرو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیادهرو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشتِ او در روز عاشورا برای برآشفته کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با گرفتم.
ادامه درکانال زیر
گلچین کلیپ های مهدوی،مذهبی،بصیرتی
نشردهنده پست های#ارزشی باشیم
لبیک یامهدی (عج):
: @labeik_ya_mahdi