ابو طالب
امیرالمؤمنین (ع) اسوه وحدت
ابو طالب
ابو طالب یکی از آن دو مرد، ابو طالب عموی پیامبر و سرپرست روزگار کودکی او و مدافع عمده او پس از بعثت آن حضرت می باشد. البته حمایت این رادمرد از پسر برادرش - پیامبر (ص) - و دفاعش از او در مقابل تهدیدهای قریش عامل اصلی استمرار زندگی پیامبر (ص) و دوام رسالت آن بزرگوار بود. آتش خشم قبایل قریش در طول چندین سال پیوسته بر ضد پیامبر فروزان بود و می خواستند که خون آن حضرت را رو در رو یا نابهنگام بریزند و انجام این کار برای آنها - اگر ابو طالب، شیخ بطحا[رئیس حجاز]نبود که هاشمیان را رهبری کند و از وجود آنان و جان خویش، حصاری استوار و نفوذ ناپذیر در اطراف پیامبر (ص) بسازد - بسیار آسان بود.
البته خوانندگان تاریخ اسلامی می دانند که چگونه قبایل قریش به ابو طالب اخطار نهایی دادند تا پسر برادرش را از ناروا گفتن به پدرانشان و ناپسند خواندن خدایانشان و نابخردانه دانستن افکارشان، باز دارد و گرنه به او یورش خواهند برد، و مبارزه خواهند کرد تا یکی از دو گروه نابود شود و از بین برود.
اگر چه در ذهن ابو طالب تردیدی نبود که پذیرش مبارزه طلبی قریش بزودی به نابودی او و خانواده اش از جمله پیامبر (ص) خواهد انجامید، نه تنها هیچ فشاری بر پسر برادرش وارد نساخت تا او از تبلیغ رسالت خودداری کند بلکه از خطرهایی هم که قریش متوجه او ساخته بود، با او گفتگو کرد، و بعد بدون هیچ مقدمه ای برای کمک به او چنین گفت: «ای پسر برادر!به من و به خودت رحم کن و کاری را که تاب تحمل آن را نداشته باشم بر من متوجه مکن!» .
[70]هنگامی که پیامبر (ص) - قاطعانه، استهزاکنان به تهدید ایشان و بالاتر از حد گفتار - به این درخواست جواب رد داد، به عمویش اعلان کرد که حاضر نیست رسالتش را حتی با ملکوت زمین و آسمان، عوض کند، و هرگز آن رسالت را ترک نخواهد کرد تا این که یا خدا او را پیروز گرداند و یا در این راه هلاک شود، شیخ بطحا[ابو طالب]در این که تا پایان راه به همراه پیامبر گام بردارد، لحظه ای تردید به خود راه ندارد. بعد از این که پیامبر (ص) رو برگرداند، ابو طالب او را صدا زد و گفت: پسر برادرم بیا!، پس چون پیامبر به جانب او آمد به وی گفت: «پسر برادر برو!و آنچه دوست داری بگو، بخدا قسم تو را هرگز برای چیزی، رها نخواهم کرد.» (2).
ابو طالب بر این پیمان مهم که تا پای جان خود، با پیامبر (ص) بسته بود، پای فشرد. و چون کوهی پا بر جا ایستاد، و هرگز خطرها او را نلغزاند، و مشکلات او را نرم نکرد و نیروهای شر او را نترساند. فردی شقی از مردم مکه، شکمبه گوسفندی را روی پیامبر (ص) - که در حال سجده بود - انداخت، ابو طالب در حالی که شمشیرش را بلند کرده بود دست برادرزاده اش را به دست گرفت و به جانب آنها رفت. و در همان حال که جمعی از کسانی که بیرون مسجد الحرام نشسته بودند، و قصد تعرض به پیامبر را داشتند، او را دیدند، به آنان گفت: «قسم به آن که محمد (ص) به او ایمان دارد اگر فردی از شما از جا بلند شود با شمشیرم بی امان او را مجازات خواهم کرد» و از آن جا گذشت در حالی که شکمبه ای را روی سر و صورت آنان واژگون می کرد!
قبایل قریش بر ضد ابو طالب و فامیل او همقسم شدند و به جای جنگ در برابر آنان به سلاح گرسنه نگهداشتن[محاصره اقتصادی]متوسل شدند. با علم به این که هاشمیان در آینده - اگر مقاتله ای پیش آید - مبارزه خواهند کرد، از طرف دیگر در تنگنا گذاشتن آنها روحیه قریش را بالا می برد. پس محدودیت اقتصادی و اجتماعی برای آنها به وجود آوردند که تا سه سال ادامه داشت و آنان در آن مدت مجبور شدند تا در میان کوهی
[71]اقامت گزینند که بعدها به شعب ابو طالب معروف شد و هاشمیان در طول آن مدت گاهی مجبور می شدند از برگ درختان بخورند تا از شدت گرسنگی شان کاسته شود.
در تمام آن موارد همت آن قهرمان پیر این بود که زندگی پیامبر را از خطر حفظ کند. ابو طالب در طول آن سالها بیشتر اوقات بعضی از خاندان خود و به طور خاص پسرش علی را در بستر پیامبر می خوابانید تا او را مانع خطر حمله ناگهانی به عزیزترین عزیزانش قرار دهد.
2 - السیرة النبویة از ابن هشام ج 1 ص 266.