ابرهای بارانی: خاطراتی از سردار شهید عبدا... انصاریان
ابرهای بارانی: خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
1ـ امروز متولد شد
درب را باز کن، شاید مانند آن روزها سرزمین لاله ها خود را برای او آماده کرده باشند چون در گذر زمان یکی از سروقامتان، سرخی خونش را به لاله های خونین شهر اهدا می کند. واما امروزاول دی ماه 1345عبدا… در بندرعباس متولدشد. شغل پدر، درجه دار نیروی انتظامی ژاندامری سابق، و ششم نظام قدیم سواد داشت.
براساس خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
2ـ درس خوان بود
عبدا…، آرام و مظلوم بود، مهد کودک نرفت، دبستان را در مدرسه حافظ و و راهنمایی در مدرسه شهید سایانی و دبیرستان را درابن سینا تحصیل کرد. وضعیت تحصیلی اش خوب بود.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
3ـ اهمیت به ورزش
عبدا… به ورزش اهمیت زیادی می داد. به طوری که رتبه دوم استان در رشته شنا ازآن خود کردو عضو تیم قائم فوتبال و تیم فجر بود. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
4ـ فعالیت فرهنگی
عبدا… برای رسیدن به مقصد نهایی، خانه خدا(مسجد) را برای هدفش انتخاب کرد. چنانچه در مسجد صاحب الزمان(عج)، مسجد ابوالفضل(ع) فعالیت فرهنگی و درتاسیس کتابخانه مسجد همت والایی داشت.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
5ـ بالابردن بینش معرفتی
برای بالابردن معلومات خویش از بعدهای مختلف به پرورش استعدادهای خویش پرداخت. عبدا… با شرکت درکلاس های عقیدتی مسجد، بینش معرفتی خویش را بالا برد. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
6ـ عضوکمیته های هنری
عضو انجمن اسلامی و مسئول کمیته حزب نیرو در محلات مختلف و هم چنین در کمیته هنری و فرهنگی در سال 60ـ61 فعالیت داشتند. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
7ـ بکارگیری ابزارهایی برای مبارزه با استعمار
در مسجد ابوالفضل، حضور پر رنگ داشت و در گروه های مختلف، تئاتر بحث ارزشی و جنگ، شیوه استعمار و کارهای هنری را انجام می داد. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
8ـ ارتباط با نوجوانان وجوانان
نسبت به برگزاری اردوهای جوانان و نوجوانان اهمیت زیادی قائل بود و آنان را با مناطق جنگی آشنا می کرد. در اردوهای خارج بچه ها را به منزل دعوت می کرد. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
9ـ پیروی از ولی فقیه
با علاقه ای که به امام(ره) داشت او را واداشت که در قیام علیه رژیم طاغوت، خدمات ارزنده ای به جمهوری اسلامی انجام دهد. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
10ـ اهمیت به درس وتحصیل
به درس بچه ها ی محل اهمیت خاصی می داد، بچه ها که تجدید می آوردند آنان را به خانه دعوت می کرد ، زبان انگلیسی، ریاضی به آنان درس می داد. به ادامه تحصیل علاقه زیاد داشت.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
11ـ صله ارحام
بسیار مهربان بود به فامیل و بستگان سرکشی مداوم داشت.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
12ـ تشویق به جبهه
یکی از بستگان را به جبهه دعوت کرد، وقتی جبهه رفتند مادرش ناراحت شد و گفتفرزندش را برگرداند، عبدا… گفته بود صحیح و سالم برمی گردانم. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
13ـ متواضع بود
متواضع و چهره مظلومی داشت، اهل دعوا و مرافعه و شر نبود. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
14ـ به دلش برات شده بودْ
آخرین مرحله ای که می خواست به جبهه برود، یه موتورسیکلت داشت، موتور را فروخت تا با پولش چرخ خیاطی برای خواهرش بخره. انگار به دلش برات شده بود که شهید می شه. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
15ـ مبارزه با حزب های ضد انقلاب
در سال 57، ده ساله بود که با دوستاش به خانه های حزب رستاخیز استان رفتند. اولین کاری که کردند از پله ها بالا رفتند، تابلو زرد رنگ حزب رستاخیز را آتش زدند. عبدا… جز اولین کسانی بودکه بالای ساختمان رفتند تابلو را با شعار آتش زدند. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
16ـ تبادل فکری
علاقه به جبهه، علاقه به امام زیاد داشت. با شهید محمد رضایی و شهید آبسینه تبادل فکری داشت.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
17ـ عشق به وصال
سن کمی داشت ولی عشق وعلاقه به امام خمینی ومبارزه با دشمنان اسلام در او عجیب موج می زد به طوری که زمان اعزام به جبهه 15 ساله بود، خردادماه سال60 اولین گروه اعزامی وآخرین بار دیماه 65، چهار بار در این سالها اعزام شد و یگان اعزام کننده، بسیج بود 4 سال در جبهه حضور داشت.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
18ـ هنوز وقتش نرسیده
برای رسیدن به معبود هنوز وقتش نرسیده بود. یکبار قبل از شهادت جزیره مجنون از ناحیه بازو ترکش خورده بود ولی خانواده اطلاعی نداشتند، مادرش می خواست لباس هایش را بشوید متوجه لباس خونی او می شود.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
19ـ دوستان شهید
دوستان صمیمی شهید، شهید مسعود ترابی، شهید رضاخوشبخت، رسول فینی، محمود رمضان پور، محمد رضا ترابی، مهرداد انصاری، غلامرضا انصاری ، شهید فریدون انصاریان، مسعود فراغی، مهرداد انصاری، شهیدیعقوب دبیری نژاد و شهید اسطحی می باشند.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
20ـ نیروهای خط شکن
عبدا… غواص بود در عملیات کربلای 4 و 5 حضور داشت وفعالیتهای ارزنده ای انجام دادند. کربلای 5 معاون محور نیروهای خط شکن شناسایی بود.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
21ـ جزیره مجنون
در جزیره مجنون، بافرمانده تخریب و تعدادی از بچه های قدیمی اعزام شدند. و توجه دشمن را جلب می کردند. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
22ـ ویزای عبور
پیام آوران خورشید را نظاره گر ی یاران دیدنی است. خورشید با شعایش شفق های پی درپی را می پائید واولبخندزنان، از خدا می گفت. شراره خونش جریان می یابد ودیگر استقامت در این دنیای خاکی غیرممکن؛. مرحله اول کربلای 5، معبر را باز کرده بودند وبا کمبود لوازم جنگی ودشواری وسختی هایی که در راه مقصود بود، سپری شد. بعد از این که نیروها را به خط زدند عبدا… برای پانسمان دست جراحت دیده خویش به سنگر رفت. از ناحیه چشم ترکش و از ناحیه ران خمپاره، چون زخم عمیقی براو اصابت کرده بود با آمبولانس با شهید ترابی زاده در حال اعزام به بیمارستان صحرایی بودند در حال گفتگو و خوشحال بود از پیروزی با هم صحبت می کردند، خون زیادی از ایشان ریخته بود. ویزای رسیدن به معبود را با خون خویش امضاءکردو با خدای خویش ملاقات کرد. خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
23ـ شهادت
در سن 22 سالگی در عملیات کربلای 5 منطقه شلمچه به شهادت رسید و در گلزار شهدای بندرعباس دفن گردید.
خاطراتی ازشهید عبدا… انصاریان
24ـ حلالم کنید
يه پولي از خونه براي ما فرستاده بودند اونا تخريب بودند ما گردان ادوات. يك ماهي گذشت ما رو ديد و گفت: فلاني تو كجايي؟ گفتم: چي شده؟ گفت: يه پولي براتون فرستادند دست منه، گفتم: مگه چي شده، اين همه به موضوع اهميت مي داد پولو كه به ما داد از من حلاليت طلبيد بعدش هم رفت و شهيد شد.
آقای رستمي هم رزم شهيد عبد ا… انصاريان