کمربندا رو ببنديم
(كمربندا رو ببنديم) برگرفته ازخاطرات ابراهيم رودباري همرزم شهيد عبدالله عسكري
روزها سپري شد. سال 60… سال60… سال ورود اولين حروف الفبا در صحراي بي كران قلب كه يه داوطلب افتخاري با ورودش به واحد تخريب الفباي خاكي جبهه شد . بله عبدا… عسكري پيش قدم در عمليات هاي دفاع مقدس. روحيه بالايي داشت. بعد از علميات رمضان بود كه آموزش تخريب تمام شد وبه طرف تپه هاي كمرسرخ رفتند. درهمه علميات ها شركت داشت عمليات هايي از طرف تنگه چزابه و…
بعد از علميات ها براي پاكسازي ميادين مين مي موند و به بچه ها روحيه مي داد. هميشه جلودار بود.. در شلمچه بعد از عقب نشي شهيد عسكري و آقاي عباس جعفري معبر ها را باز مي كردند و پل كانال ماهي را زدند تعدادي از بچه ها شهيد شدند. در عمليات والفجر8 آقاي عسكري با مصيب غواص بودند آنها جلوتر رفتند بعد از اينكه خط شكسته شد ما با قايق رفتيم. شهيد جعفرزاده اولين نفري بود كه در عمليات والفجر8 شهيد شدند.
بعد از جنگ هيچ كس تو واحد رزمي نماند جز عبدا… كه هنوز همان روحيه بالا ي نظامي را داشت.
شهيد هميشه حالت نظامي خاصي داشت و همه جنبه هاي نظامي را در او مي توان ديد. شب كه مي خواست بخوابه با بي سيم، پوتين و شلوار مي خوابيد.
در نهرارايز بوديم كه بچه ها عقب نشيني كرده بودند و شهيد زخمي شده بود و به هيچ كس نمي گذاشت كه كمكش كند خودش لنگان لنگان آمد. آتش خمپاره شديدي مي باريد و او خالصانه و صورت گرد و غبار حالت معنوي خاصي داشت. در صحنه هاي جنگ هيچ گاه نمي گفت كه من اين كار را كردم و هميشه كارهاي فوق العاده اي از خود بر جاي مي گذاشت. نسبت به ماديات بي توجه بود او بعد از 8-7 سال جنگ و پايان جنگ هنوز خانه اي از خودش نداشت.
بيشترين مسئوليت در جنگ آموزش نيروهاي تخريب و تسهيلات و نگهداري بود. عبدا… روحيه نظامي را مي پذيرفت ولي ما فقط در جنگ نظامي بوديم و تعهد داديم تا آخر جنگ نظامي هستيم. جنگ براي ما موجود زنده بود كه ما از او جدا شديم ولي عبدا… آن روحيه را بعد از جنگ تا زمان شهادت داشت. شب آخرجنگ و فردا آتش بس بود. با بچه ها دور هم نشسته بوديم. ساعت،12 را نشانه گرفته بود.
نه صداي توپ و نه تانكي مي آمد يكي از بچه ها گفت مي خواهيم چند تا تيربزنيم تا دوباره جنگ شروع بشه.