کرامات امام حسین
داستان ها و کرامات مجالس و عزاداری امام حسین (علیه السلام)
هدایت یک جوان با نام امام حسین علیه السّلام
استاد علی اکبر مهدی پور در کتاب «جرعه ای از کرامات امام حسین» می نویسد:
یکی از خطبای ارجمند در قائمیّه اصفهان در ایام نیمه شعبان سال 1389ش برفراز منبر گفت:
دو ماه پیش با جوانی به نام رضا آشنا شدم که سرنوشت خود را برای من تعریف کرد. گفت: من جوانی شرّ بودم… جز نماز و روزه هرکاری انجام می دادم.
شب عاشورا پدر و مادرم به حسینیه رفتند، من به دنبال کارهای بد خود بودم، در مسیر خود دختری را سوار کردم که می خواست به حسینیه برود، او را به زور به محلّی بردم و خواستم به او تعدّی کنم، هرچه گریه و تضرّع کرد و گفت: شب عاشوراست، اعتنا نکردم.
گفت: من علویّه هستم، به پاس حرمت مادرم حضرت زهرا مرا رها کن، اعتنا نکردم.
گفت: بیا امشب با امام حسین معامله کن، امام حسین دست عطوفتش را برسر تو بکشد.
نام امام حسین در تمام اعماق دلم تأثیر گذاشت، او را سوار کردم و دم در حسینیه پیاده اش کردم.
به خانه برگشتم، تلویزیون را روشن کردم، داستان عاشورا را تعریف می کرد و در نصف صفحۀ تلویزیون تعزیه را نشان می داد که بر سر کودکان تازیانه می زدند. بی اختیار اشکم جاری شد، مدتی نشستم و گریه کردم.
مادرم آمد، تا وارد خانه شد، پرسید: رضا چه شده؟ گفتم:هیچ، گفت:نه، از همه جای اتاق، بوی امام حسین می آید.
فردا بی اختیار به حسینیه رفتم. همۀ بچه های محل مرا می شناختند و می دانستند که من اهل هیأت نیستم، چون سرتاپا شرّ هستم.
رئیس هیأت گفت: آقا رضا! تو هم حسینی شدی؟ گذرنامه ات را بده تو را ببرم کربلا.
گفتم: پول ندارم، گفت: با هزینۀ خودم می برم.
به فاصلۀ چند روز رفتم کربلا، همه رفتند حرم، من خجالت می کشیدم.
بالاخره من هم رفتم.
چند ماه بعد هم مرا به مکه برد. از مکه برگشتم، مادرم گفت: رضا! دختری برایت درنظر گرفتیم.
رفتند خواستگاری، روز بعد من رفتم، دختر برایم چایی آورد، تا چشمش به من افتاد، فریاد زد: یا زهرا! و بیهوش شد.
وقتی به هوش آمد، گفت: دیشب حضرت زهرا علیها السّلام را در عالم رؤیا دیدم، عکس این جوان را به من نشان داد و فرمود: فردا من برای تو خواستگار می فرستم، مبادا رد کنی.
یک جوان شرّ، با شنیدن نام امام حسین علیه السّلام دگرگون می شود، حسینی می شود، کربلایی می شود، حاجی می شود، مورد عنایت حضرت زهرا علیها السّلام قرار می گیرد، از راه حلال به خواسته اش می رسد و زندگی اش سر و سامان می گیرد.(1)
الحق که یاد امام حسین، اشک بر امام حسین کیمیاست، کجای عالم چنین کیمیایی سراغ دارید؟! مس وجود انسان ها را از طلا هم بالاتر می برد.
نالۀ: «ولدی یا حسین»
خطیب توانا و مقتل خوان شهیر، مرحوم شیخ عبد الزهراء کعبی، که نامش «عبد الزهراء» بود، در روز میلاد مسعود حضرت زهراء متولّد شد و در شب شهادت حضرت زهرا علیها السّلام در سال 1394 قمری وفات کرد.
ایشان در عراق، خلیج و دیگر کشورهای عربی منبر می رفت، روز عاشورا در دستۀ عزاداری طویرج شرکت می کرد و مقتل می خواند.
پس از گذشت چهل سال هنوز نوارهای مقتل خوانی اش روزهای عاشورا و اربعین از رادیو و تلویزیون کشورهای عربی پخش می شود.
حجة الاسلام و المسلمین اقای سید کاظم شاهرودی، می فرمودند:
من در حدود 25 سال پیش از اهالی کربلا شنیدم که مرحوم کعبی دختری داشت که همواره به پدرش می گفت: شما یک عمر برای امام حسین علیه السّلام نوکری کردی، حتما عنایاتی شده است، از آن عنایات برای من بگو، ایشان حاشیه می رفت و چیزی نمی گفت.
روزی این دختر چاره ای اندیشید، عبا و عمامۀ پدر را در جایی مخفی کرد. وقت منبر شد، مرحوم کعبی دنبال لباس گشت و پیدا نکرد، از دخترش پرسید: لباس های من چه شده؟ گفت: لباس بی لباس. گفت: منبر دارم، دیر شده است. دختر گفت: چیزی از عنایات امام حسین علیه السّلام را بگو، تا جای لباس ها را بگویم.
گفت: الآن دیر شده،وقتی برگشتم می گویم.
گفت: قول می دهی؟ پاسخ داد: بله قول می دهم.
دختر لباس های بابا را به او داد، به منبرش رفت و برگشت. دختر گفت: بابا قول دادی.
مرحوم کعبی گفت: من در مجالس عزاداری، هنگامی که مصیبت می خوانم، از پشت منبر نالۀ جانسوزی می شنوم که فریاد می کشد: «ولدی یا حسین! ولدی یا حسین»! (2)
عنایت حضرت زهرا (س) به مجالس حسینی
استاد علی اکبر مهدی پور از قول آقای شریعتی و ایشان از مرحوم مجاب (واعظ توانمند دزفولی) نقل می کند که یک منبری در دزفول پس از منبر رفته و برای شام نمانده است.
شب در عالم رؤیا به محضر حضرت فاطمه علیهاالسّلام مشرّف شده، حضرت به ایشان فرموده بودند: چرا از شام فرزندم نخوردی؟
عرض کرده بود چون ترش بود و برای سینه ام خوب نبود.
حضرت فرموده بودند: مگر نمی دانی هرکجا برای فرزندم طعام تهیّه شود، سر دیگ را من برمی دارم. (3)
کتاب برای امام حسین
استاد علی اکبر مهدی پور می گوید: از مرحوم آیة الله حاج سید محمد شیرازی قدّس سرّه چندین بار شنیدم که می فرمود:
شبی در عالم رؤیا دیدم که در حرم مطهّر امام حسین علیه السّلام هستم، امام حسین علیه السّلام در ایوان حرم، روبه قبله و پشت به ضریح نشسته اند، در محل قبر شریف، چاه آبی هست که از آن به وسیلۀ لوله به قبرهایی که در اطراف حرم هستند آب منتقل می شود.
در این اثنا یکی از خطبایی که م یشناختم و در اطراف حرم مدفون بود، خدمت حضرت آمد و عرض کرد: من آب ندارم.
حضرت فرمود: این آب ها مربوط به کسانی است که کتاب نوشته، از خود به یادگار نهاده اند و شما کتابی ننوشته اید.
آیة الله شیرازی فرمود: من چندین بار به آن شخص درحال حیاتش گفته بودم شما که منبر می روید، منبرهای خود را بنویس تا به صورت کتاب درآید و ایشان انجام نداده بود. (4)
کشتی امام حسین
مرحوم آیت الله حاج سید احمد فقیه امامی، یکی از علمای برجسته اصفهان بود که زحمات زیادی جهت ترویج دین و علوم آل محمد ، کشید و طلبه های زیادی را پرورش داد در شب جمعه ای که ایشان رحمت حق را لبیک گفته بودند یکی از فضلای متدین و علاقمند در عالم رویا دیده که آن مرحوم در کنار آقایی بسیار نورانی در اتومبیلی نشسته اند و به آن شخص فاضل اشاره فرمودند بیا وقتی نزدیک شده بود آیت الله فقیه امامی فرموده بودند:
«ما که در کشتی امام حسین سوار شدیم و رفتیم.» (5)
چرا به مجالس نرفتی؟!
مرحوم حاج میرزا عبد الرحیم قائمی، از مرحوم ناظم آقا، از مرحوم ملا صادق مرزآبادی نقل کرد که در روز عاشورا صدایم به کلی گرفت، به کسی که اسبم را تیمار می کرد، گفتم: من امروز عصر به هیچ مجلسی نخواهم رفت.
رفتم، نهار خوردم و خوابیدم، در عالم رؤیا محضر مقدّس حضرت زهرا علیها السّلام رسیدم، فرمودند: چرا به مجالس نرفتی؟!
عرض کردم: بی بی جان! سینه ام خسته است. فرمودند: ما سینۀ خسته می خواهیم. برخیز و برو، که گریه کن های فرزندم آمده اند و نشسته اند و منتظر روضه خوان هستند. (6)
در زمرۀ خطبای امام حسین
در کتاب جرعه ای از کرامات امام حسین استاد علی اکبر مهدی پور چنین آمده است:
آیة الله وحید خراسانی چنین فرمودند:
من درس مرحوم آیة الله سید عبد الهادی شیرازی می رفتم، یک روز سر درس خبر آوردند که برادر خانمشان مرحوم سید جعفر شیرازی وفات کرد.
ایشان فرمودند: حالا که ایشان وفات کرده اند بگویم:
شبی که شب اول محرم بود، در عالم رؤیا دیدم که در اطاق خود هستم، دو نفر ملک وارد شدند، دو تا صندلی نهادند، آنگاه حضرت امام حسین علیه السّلام و حضرت قمر بنی هاشم علیه السّلام تشریف فرما شدند و برفراز صندلی نشستند.
در دست حضرت ابوالفضل علیه السّلام لیست خطبا بود، امام حسین علیه السّلام نام یکی از خطبا را بردند و فرمودند: نام او را خط بزن و نام آقای سید جعفر را به جای ایشان بنویس.
آنگاه تشریف بردند و ملک ها آمدند و صندلی ها را بردند.
صبح که آقای سید جعفر آمد، پرسیدم: روضه خوان شده ای گفت: نه.
داستان را نقل کردم، خیلی گریه کرد و گفت: دیشب که از حرم برمی گشتم به یاد این حدیث شریف افتادم که: «من بکی أو أبکی أو تباکی وجبت له الجنِّة»؛ یعنی هرکس گریه کند، یا بگریاند، یا خود را وادار به گریه کند، بهشت برای او واجب می شود.
با خود گفتم من اهل گریه هستم، ولی دیگران را نمی گریانم، به نظرم رسید کتاب مقتلی تهیّه کنم و در طول این دهه برای اعضای خانواده ام مقتل بخوانم.
چون در خانه نداشتم، به تعدادی از دوستان سرزدم، آن ها نیز نداشتند، تا یکی از آن ها گفت:من «جلاء العیون» مجلسی را دارم که در آن مقتل هست. آن را برای مدت ده شب امانت گرفتم و آوردم، به خانواده گفتم: من از امشب به مدت ده شب برای شما روضه می خوانم، آن ها خوشحال شدند، برای همسرم و دو دخترم که خردسال بودند روضه خواندم.
آن روضه خوانی که حضرت فرمودند نامش را خط بزنند، همان شب تصمیم گرفته بود که دیگر روضه نخواند. (7)
دفع وبا با توسّل به حضرت سید الشهداء علیه السّلام
حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقای سید کاظم شاهرودی از پدر بزرگوارشان آیة الله حاج سید محمد شاهرودی، از مراجع بزرگوار تقلید، نقل کرد که در گذشته هنگامی که در نجف اشرف و با شیوع پیدا می کرد، مردم مقابل درب خانه شان را جارو می کردند، حصیر می انداختند و روضه برگزار می کردند و وبا کاملا رفع می شد و احدی (از اهل خانه) به وبا مبتلا نمی شد. (8)
عنایت امام حسین علیه السّلام به یک فرد مسیحی
محدث نوری نقل فرموده که یک نفر تاجر مسیحی در بصره زندگی می کرد. دوستانش از بغداد به او نوشتند که برای تو بغداد بهتر است، او نیز همۀ مال التّجاره اش را برداشت به طرف بغداد حرکت کرد، در مسیر راه، دزدان بر او تاختند و همۀ اموالش را گرفتند.
او خجالت کشید که با آن وضع به بغداد برود، در برخی از چادرها اقامت نمود و با اهالی آن جا مأنوس شد.
در ایام عاشورا آن ها عازم کربلا بودند، او را نیز به همراه خود به نجف اشرف، سپس به کربلا بردند.
شب عاشورا او را در نزد وسایل خود گذاشتند و گفتند: ما فردا بعد از ظهر به نزد تو می آییم.
پاسی از شب گذشت و او را خواب برد، در عالم رؤیا دید که سه نفر شخص جلیل القدر از حرم مطهر بیرون آمدند، یکی از آن ها به یکی دیگر امر فرمود که در شهر بگردد و اسامی زائران را در دفتری ثبت کرده به نزد او بیاورد و به شخص دیگر امر فرمود که اسامی زائرانی را که در صحن هستند بنویسد و بیاورد.
پس از مدتی آن دو نفر آمدند و لیست زائران را به آن حضرت ارائه دادند.آن حضرت اسامی زائران را ملاحظه کردند و فرمودند: بقیّه دارد.
آن دو نفر رفتند و گشتند و آمدند و گفتند: ما همه را نوشتیم، کسی نمانده است.
آن حضرت فرمود: نه، بقیّه دارد.
یکبار دیگر رفتند و همه جا را گشتند و آمدند و گفتند: همه جا را گشتیم، کسی از قلم نیفتاده است.
فرمود: نخیر، بقیّه دارد.
بار سوم همه جا را گشتند و برگشتند و گفتند: به جز یک نفر مسیحی، احدی باقی نمانده است.
آن حضرت فرمود: پس چرا نام او را ننوشتید؟!
ألیس قد حلّ بساحتنا؟! مگر او قدم در آستانۀ ما ننهاده است؟!
این جا بود که آن مسیحی به نور اسلام منوّر شد و در زمره مسلمانان قرار گرفت.
خداوند بدین سان از ثروت به سرقت رفته اش، سعادت ابدی و نعمت های جاویدان الهی را به او ارزانی نمود. (9)
گریه و عزاداری حضرت زهرا علیها السّلام
حاج شیخ محمد طاهر شوشتری که از متدیّنین و موثّقین در نجف اشرف بود می گوید:
من در نوجوانی که به سن دوازده سالگی بودم در شب دوشنبه ای به اتفاق پدرم به مجلسی از مجالس عزاداری امام حسین علیه السّلام رفتیم که پدرم روضه بخواند، چون وارد آن مجلس شدیم، صاحب مجلس (که مشهدی رحیم نام داشت) به پدرم اعتراض کرد که چرا دیر آمدی؟! مردم تا این ساعت نمی مانند و باید ابتدای مجلس را زودتر قرار دهیم. از اعتراض او پدرم دلش شکست و گفت: ای مشهدی رحیم! بدان که رسول خدا علی و حسن و حسین و حضرت فاطمه در این مجالس حضور دارند، شما غم نخورید ان شاء الله تا هفتة آینده مجلس شما و مرتب تر از این برگزار خواهد شد.
آنگاه پدرم با دل شکسته (از سخنان صاحب مجلس) منبر رفت و مشغول به خواندن ذکر مصیبت شد. تا شروع به خواندن مصیبت کرد و رسید به خواندن اشعار دعبل خزاعی، در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم که ناگاه پدرم رسید به این بیت:
افاطم لو خلت الحسین مجدلا
وقد مات عطشانا بشط فرات
یک وقت نالۀ ضعیفی از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسید که گویا زنی زمزمه می کند، چون گوش دادم شنیدم که گریه می کرد و سخنانی می فرمود که: از جمله سخنانش این بود که می فرمود: (یا ولدی یا حسین) یعنی ای فرزندم ای حسین، چون من متوجه سمت چپ و راست شدم کسی را ندیدم. از این مسأله سخت تعجب نمودم! آنگاه یقین کردم این صدای بیبی دو عالم حضرت زهرا است. پس بی اختیار شدم و برسر و سینه خود چنان زدم که پدرم از بالای منبر متوجه من شد و گفت: چه شده است؟!
من ساکت شدم ولی صدای ناله، پی در پی می آمد تا این که پدرم از منبر پایین آمد و آن ناله قطع شد. چون از آن مجلس خارج شدیم پدرم به من فرمود: به تو چه رسیده بود که در وقت مصیبت خواندن من بی طاقت شدی و حال این که این نحو اشعار را تو می دانی.
قصه را برای مرحوم پدرم نقل کردم آن مرحوم بی طاقت شده و مشغول به گریه کردن شد و مرا دعا نمود که با اهل بیت محشور شوم. (10)
حضور ملائکه در مجالس حسینی
استاد علی اکبر مهدی پور می گوید: حضرت حجة الاسلام آقای سید کاظم شاهرودی نقل فرمود: که مرحوم آیة الله شیخ نوری مشکور مرد بزرگواری بود که در نجف اشرف صبح ها در ایوان طلا نماز جماعت اقامه می کرد، چون به ایران آمد، در قم در کوچه ارک، کوی مرحوم آیة الله زنجانی اقامت داشت و روضه هفتگی داشت.
روزی با پدرم برای روضه به منزل ایشان رفتیم، در ضمن صحبت از مجالس امام حسین علیه السّلام گفت: در نجف اشرف روضه داشتم، از یک نفر روضه خوان دعوت کردم، وقتی آمد کسی نیامده بود، گفت: می روم و برمی گردم.
متوجّه شدم که اگر برود بر نمی گردد، گفتم: مگر شما روضه خوان ها به دروغ می گویید که در مجالس امام حسین علیه السّلام فرشته ها شرکت می کنند؟ گفت: نخیر، راست است. گفتم: پس روضه ات را بخوان.
ایشان شروع به روضه کرد و من تنها مستمع روضه بودم.
من عادت دارم وقتی روضه خوان شروع به روضه می کند، دستم را روی صورتم می گذارم و به اهل مجلس نگاه نمی کنم.
همین طور دستم روی صورتم بود، آن قدر جمعیّت آمد که اطاق پُر شد. من مرتّب خودم را جمع می کردم که در کنار من برای یک نفر دیگر جا باز شود.
وقتی روضه تمام شد، دیدم فقط من مستمع هستم و شخص دیگری در مجلس نیست.
مرحوم آیه الله شیخ نور الدین مشکور، مشهور به «نوری مشکور» در 1424 ه.ق در قم وفات کرد و در قبرستان شیخان دفن گردید. (11)
عنایت امام حسین به کریم سیاه
آیة الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه (1253 – 1337 ق) برای صله ارحام عازم یزد بود، یک قطعه کفن برای خودش خریده در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین علیه السّلام زیارت عاشورا را با تربت براطراف آن نوشته بود، در این سفر این کفن را با خودش به یزد می برد، در شب اول ورودش به یزد، در منزل یکی از دخترانش استراحت می کند، حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به خوابش آمده می فرماید:
یکی از دوستان ما فوت کرده، در مزار یزد منتظر کفن است، ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود.
بیدار می شود و می خوابد، دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود، لباس پوشیده به قبرستان یزد می رود و می بیند شخصی به نام «کریم سیاه» فوت کرده، او را غسل داده روی سنگ نهاده منتظر کفن هستند.
تا ایشان می رسد، می گویند: کفن را آوردند.
مرحوم یزدی از آن ها می پرسد: شما کی هستید؟ می گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم.
مرحوم یزدی می پرسد: این شخص کیست؟ می گویند: او شخصی به نام «کریم سیاه» است، یک فرد معمولی، ولی عاشق امام حسین علیه السّلام بود، در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیه السّلام برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد. (11)
************************************
1- جرعه ای از کرامات امام حسین؛ علی اکبر مهدی پور، ص21.
2- جرعه ای از کرامات امام حسین، ص 74.
3- جرعه ای از کرامات امام حسین، ص 27.
4- جرعه ای از کرامات امام حسین، ص 27.
5- گنجینه کرامات، ص 178.
6- جرعه ای از کرامات امام حسین، ص 64.
7- جرعه ای از کرامات امام حسین، ص 65.
8- جرعه ای از کرامات امام حسین، ص 77.
9- محدث نوری، دار السلام، ج 2، ص 144.
10- کرامات الحسینیه، ج 1، ص 54.
11- جرعه ای از کرامات امام حسین، ص 97.
12- جرعه ای از کرامات امام حسین، ص 102.
مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام