چرا؟ چگونه ؟ براي چي؟ موضوع كتاب: مناظره شهيدعبدالمجيد قنبري با سران حكومت ها
اسم كتاب: چرا؟ چگونه ؟ براي چي؟
موضوع كتاب: مناظره شهيدعبدالمجيد قنبري با سران حكومت ها
براساس دست نوشته ها وسخنان شهيد عبدالمجيد قنبري
…. صدمين بار بود كه هر روز صحنه هاي جنگ، خونريزي، آوارگي وتهديد رو داخل اتوبوس ها ومتروهاي مدعيان دهكده جهاني بهش تعريف مي كردم ولي پاشو تو يه كفش كرده بود كه بايد برم… تصميم گرفتم با يه ترفندي اونو بيارم تو مناظره اي، شايد نتيجه بده.. خلاصه با يه تماس تلفني ازش خواستم كه حتماً تو اين مناظره بياد كه با بروبچه هاي اين ورآب واون ور آب يه گپي بزنيم… خلاصه ساعت برگزاري رو بهش اعلام كردم ساعت 8 صبح روز چهار شنبه همين هفته.. در اين مناظره از شخصيت هاي مهم جهاني كه خيلي وقت نيست دم هاي كشورهاي ديگه رو دارن به قولي با حرفاي بي پايه شون كوتاه مي كنن شركت كرده بودن… رئيس حقوق بشر در كشور آمريكا و فاميلاي درجه اولشون انگليس و اسرائيل.. روز موعود فرا رسيد عبدالمجيد طبق ساعت مقرر حضور به هم رساند.. بعد از سلام و احوالپرسي اولين سوال رو اين طور پرسيدند: اين بساطي كه شما و امثال شما ها در ايران راه انداختين براي چه بود… مگه ممكلت بچه بازي يه كه عده اي مثل شما ها يه تكه پارچه به نام چفيه و يك تفنگ دستتون و جنگ راه مي ندازين… درسته كه طرف دعوا خود عراق بوده ولي شما چرا اين راه رو انتخاب كرديد… اين همه امكانات براي پيشرفت و تكنولوژي بود؛ چرادرستونو ادامه نداديد مگه راه براي همه باز نبود ولي شماها رفتيد و دعوا و خونريزي كرديد… يه دفعه متوجه شدم فقط داره نگاه مي كنه و با حالت تبسم سرشو تكان دادو گفت: اگه همه دنبال درس برن، تكليف جنگ چه مي شه رهبر ما امام خميني رحمه ا… عليه در اونجايي كه دست به طرف ما دست دراز مي كنه و مي گه به بازوي بسيجيان بوسه مي زنم درس و و مشق براي بعد، اگه خدا عمري بده درس هم خونده مي شه همه چيز درست مي شه، عمر انسان دست خداست نه دست جبهه، عمليات بدر رفتم مگه بر نگشتم، فاو رفتم آلان برگشتم، سه ماه دشت عباس بودم… خرمشهر، آبادان… خيلي از دوستان شهيد شدند ولي من برگشتم وقتي اجل بياد جاده بندر- قم… شايد ام در اثر بيماري كليه روي تخت بيمارستون… عصباني شدم و گفتم براي چي رفتيد… مگه راه ديگه نبود.. مصامحه … مصالحه، سازش. يكي از سران آمريكايي كه از اون نخبگان درجه يك تو آدم كشي بود حرف عبدالمجيد وقطع كردوگفت: مگه قبل از جنگ ما رضا خان رو نفرستاديم. هر كه طبق فرمول ما رفت توراحتي يه…
- عبدالمجيد با يه لبخندي و آرامشي كه داشت جواب داد: براي دين اسلام به جبهه رفتم… تا درخت اسلام رو باخون خودم آبياري كنم … هدف من راه خدا و رسيدن به خدا و قدم در راه خدا برداشتنه… وقتي كه اجل نرسيده سالم بر مي گردم.
دوباره ادامه دادو گفت: به جبهه رفتم برا ي حفظ قرآن، اسلام و دين؛ هيچ ناراحتي نداره، در اين ميدون پر از آتيش، رزمنده و بسيجي و سپاهي و طلبه و پير و جوان همه زير آتيش و توپ و تانك، بايد كمك كنيم اگه نجات پيدا نمي كرديم مثل فلسطين اشغالي مي شديم.
بهش گفتن: مگه بزرگاي شما كيا هستن كه اين جوري به شما فرمون مي دن و وقتي هم فرمون دادن شما داريد از جون خودتون مي گذريد؟ عبدالمجيد مكثي مي كنه و دوباره با حالت وقارو آرومي محكم اين جمله رو مي گه: اگه امام حكم جهاد رو صادر كنه، پيرمرد و پير زن بايد جبهه برن، ما جوونا نبايد تو خونه بشينيم و در صورتي كه امام خميني عليه السلام اميدش (بعد از خدا واهل بيت) به ما جووناست.
يكي از ايروني هاي مقيم آمريكا بهش گفت: بااين اوصافي كه از شما شنيدم فكر مي كنم آخر عاقبتت اينه كه موندني نيستي دوست داري چطوري از اين دنيا بري. - گفت: من نه مجروح مي شم نه اسير، من مثل ابوالفضل العباس عليه السلام شهيد مي شم. همان طوري كه جعفر طيار به شهادت رسيد خداوند دوبال براش فرستاد، من نمي خوام با يه تير شهيد بشم يا در راه تصادف كنم…
من كه با اين حرفاش حسابي جذب اون شده بودم گفتم:شما كه روحاني بودي براي چه جايگاه تو رها كردي ورفتي؟ - گفت:همان طوري كه روحاني در جامعه پيش تازه در جبهه هم پيش تازه چه بسا كه در هر پست و هر سمت كه در جبهه باشم مؤثرم جنگي كه هست بر سر روحانيته و بعد با خودش اين زمزمه رو مي گفت: امشب بي ياورم امشب مسلسل تو باش ياورم امشب كه بي مادرم مسلسل تو باش مادرم و با من مادري كن.
وبعد با اشاره به اين حكمت 42زيباي نهج البلاغه گفت: امام علي(ع) مي فرمايد:
«مَنْ اَصْلَحَ اَمْرَ آخَرَتِهِ اَصْلَحَ اللهُ لَهُ اَمْرَ دُنياةُ»
(كسي كه اصلاح كند كار آخرتش را اصلاح كند خداوند براي او كار دنيايش را).
- گفتيم حالا كه ما رو مبهوت كردي چه توصيه اي به دوستاي همرزمت داري؟ – گفت:توصيه به برادران، حال كه توفيق براي شما پيدا شده فرصت را غنيمت شمرده و از اوقات خود در جبهه حق كمال استفاده را بنمائيد زيرا وقتي به خانه برگشتيد قدر جبهه را مي دانيد.
ودر آخر جواب دندانشكني داد وگفت: آنجا دانشگاهي است كه منزلگاه عاشقان است و بدانيد كه جبهه جاي عاقلان نيست بلكه جاي عاشقان است تا مي توانيد در خود سازي مشغول شويد و دست از دامن ائمه اطهار عليهم السلام نكشيد زيرا هر چه داريم از اينها داريم.