پرخاشگري يا خشم
سایت هاشملو
×
روانشناسی هاشملو
مطالب علمی و مطالعات علمی روانشناسی
نظریه های پرخاشگری
پرخاشگری یا خشم یکی از هیجانهای پیچیده انسان است. خشم واکنشی متداول نسبت به بدرفتاری و ناکامی است. همه ما در طول زندگی با موفقیتهای خشم برانگیز روبرو شدهایم. اشکال خشم این است که اگر چه بخشی از زندگی است ولی ما را از رسیدن به اهداف خود باز میدارد و علت این که افراد در مورد خشم دچار تعارض و تضاد هستند همین نکته است از یک طرف خشم پاسخ طبیعی انسان است و از طرف دیگر میتواند روابط بین فردی را مختل کند و ما را از رسیدن به اهداف خود باز دارد.
ارائه تعریفی از خشم بسیار دشوار است زیرا افراد از نظر زمان و علت خشم و نحوه واکنش به آن کاملاً متفاوت هستند. بر اساس تعریف دکتر چارلز اسپیلبرگر روان شناسی که متخصص مطالعه خشم است: «خشم حالتی عاطفی است که از نظر شدت از تحریک ملایم تا عصبانیت شدید تغییر میکند.» مانند سایر عواطف همراه با تغییرات فیزیولوژیکی و زیست شناختی است. وقتی عصبانی میشوید ضربان قلب و فشار خون شما بالا میرود و نیز سطوح هورمونهای مربوط به انرژی مانند آدرنالین و نور آدرنالین افزایش مییابد. (محمد خانی – ۱۳۸۴)
به هر حال تعاریف متفاوتی از خشم ارائه شده است که به برخی از آنها اشاره میکنیم.
بر طبق نظریه ارتباط ذهنی خشم مانند همه احساسات یک گونه از ارتباط ذهنی چند بعدی است و ممکن است به عنوان یک سندرم عملکرد بر پایه عکس العملهایی در دامنههای مختلف عملی به حساب میآید. نظریه ارتباط فکری چند بعدی ۴ ترکیب و جزء را برای نحوه عکس العملهای سیستم خشم ضروری میداند. اجزاء تجربی، فیزیکی، شناختی و رفتاری (دیفنباخر ۱۹۹۹) (به نقل از فصلنامه تازههای روان درمانی) به طور خلاصه آنها توضیح دادند که عکس العمل خشم در قسمت شناختی ارزش گذاری، ارزش گذاری مجدد، گفتگوی شخصی، تخیل و شبیه سازی و حافظه میگردد. آنها جزء تجربی را به عنوان وجه تجربی احساس توصیف نمودند و این نشانه برای توصیف این تجربیات کنار رفت. نهایتاً جزء فیزیکی شامل میزان به عنوان رفتاری که یک پاسخ به حالت تحریک عصبی است میباشد. به علاوه به نظر میرسد که خشم بر ضد هر شخص است. بنابراین هدف تفریحی بیشتر پاسخهای رفتاری خشم آلودگی احساسی را موجب میشوند و یا ریشه تحریکات خشم را عوض میکنند (دیفن بافر ۱۹۹۹) (به نقل از فصلنامه تازههای روان درمانی)
خشم ممکن است به مضرات اجتماعی و جسمی زیادی منجر شود. مضرات جسمی خشم شامل استرس روان شناختی، پرتنشی و ناراحتیهای بدنی همراه با خشم است از دیگر مضرات خشم بروز آن بصورت پرخاشگری است.
پرخاشگری در روان شناسی رفتاری تعریف شده است که قصد آزار و آسیب رساندن به شخصی دیگر، خود یا اشیاء باشد. در تعریف سنتی پرخاشگری آن را رفتاری تعریف کردهاند که متوجه فرد دیگری است و هدف آن صدمه زدن به وی است (هزی پاول ماسن و همکاران، 2001).
نظریه های پرخاشگری مبتنی بر غریزه
الف- دیدگاه غریزیون : محقق این دیدگاه به پرخاشگری به عنوان یک رفتار غریزی می نگرد تا یک رفتار یاد گرفته شده عقیده داشتند که تقلید رقابت، ترس، عشق و غیره. همگی رفتار غریزی بوده است. به نظر این روانشناسان پرخاشگري ذاتي و هيدروليکي است
ب- استفاده از روش روانکاوی در توجیه پرخاشگری (فروید)
فروید غرایز را به دو دسته تقسیم کرده ، غرایز جنسی و غرایز حفظ و صیانت ذات. اما در سال 1920 ظاهرا در نتیجه جنگ و تاثیرات آن (جنگ جهانی اول) طبقه جدید غرایز زندگی و غرایز مرگ تقسیم نمود. غرایز زندگی سازنده و حامی حیات می باشند در حالیکه غرایز مرگ پرخاشگری و از هم پاشیده زندگی هستند.
فروید غریزه را عامل اصلی پرخاشگری می دانست. وی به یک دیدگاه هیدرولیک در پرخاشگری اعتقاد داشت، این که انرژی پرخاشگرانه، تا یک سطح معینی تولید می گردد و آنگاه از طریق رفتار خشن و تخریب گرا تخلیه می گردد. وی دو دسته غریزه متضاد با عنوان های غریزه زندگی و غریزه مرگ را مطرح می کند. غریزه زندگی سازنده و نگهدارنده حیات است و ما را از جهت ارضاء و حفظ بقاء هدایت می کند. اما غریزه مرگ، مخرب و از هم پاشاننده زندگی است و به صورت پرخاشگری، به نابود کردن و تخریب می پردازد (بندورا، 1973؛ به نقل از شکرکن، 1384). فقط روان تحلیل گران نیستند که چنین عقیده ای دارند .
فروید پرخاشگری را مخرب و منفی می داند .
پس از بروز جنگ جهاني اول، فرويد وجود غريزه اي به نام تاناتوس يا نيروي مرگ را عنوان کرد که انرژي آن در جهت تخريب زندگي است. وي اين نظريه را مطرح کرد که به موجب آن تاناتوس با مکانيزم هاي جابه جايي، نيروي خود را به سمت بيرون معطوف مي کند و مبناي خشونت بر ضد ديگران واقع مي شود. در واقع پرخاشگري به طور عمده از تغيير جهت غريزة خود تخريب گر مرگ به سمت ديگران ريشه مي گيرد .
دیگر روانشناسان از جمله ” لورنتس ( لورنز ) ” نیز به عنوان یک کردار شناس مشهور پرخاشگری را به عنوان یک غریزه تهاجم تلقی می کرد، که توسط یک سری از عوامل محیطی راه اندازی می گردد.
به عقیده لورنتس پرخاشگری، صفت غریزی تمام موجودات زنده است و برای حفظ حیات انسان و گونه های دیگر حیوانات ضروری است. لورنتس اظهار داشته است پرخاشگری که موجب آسیب رساندن به دیگران می گردد، از غریزه جنگیدن بر می خیزد که بین انسان و سایر ارگانیسم ها مشترک است. انرژی این غریزه به طورخود به خود با عیار کم و بیش ثابت، در ارگانیسم تولید می گردد. احتمال پرخاشگری در نتیجه بالا رفتن میزان انرژی اندوخته شده و وجود و شدت محرک های آزاردهنده پرخاشگری افزایش می یابد (لورنتس،1996؛ به نقل از شکرکن، 1384).
از نظر لورنز پرخاشگری سازنده و مثبت است .
نظرية زيستی پرخاشگري
قديمي ترين علت شناخته شده براي پرخاشگري حول محور اين نظريه مي چرخد كه انسانها از نظر ماهيت زيست شناختي براي پرخاشگري برنامه ريزي شده اند . نخستين و معروفترين نظريه در اين باره مربوط به زيگموند فرويد در 1933 را مي توان نام برد .
فرويد ، كليه اعمال آدمي را با دو غريزه زندگي و مرگ تحليل مي كند و مي گويد غريزه مرگ هم بايد به شكلي تخليه شود : يا به بيرون به صورت پرخاشگري و خشونت و ديگر كشي ؛ و يا به درون ، به صورت اعمال خود تخريبي و خودكشي . به همين دليل است كه نمي توان خشونت را به كلي ريشه كن كرد و حداكثر كاري كه مي شود كرد والايش آن است ؛ يعني هدايت كارمايه ( انرژي ) اين غريزه در جهتي كه مورد قبول اجتماع و به سود آن باشد . مثل : ورزش ، فعاليتهاي سياسي و رقابتهاي سالم حرفه اي.
لورنز نيز مانند فرويد معتقد است كه انسان و حيوان هر دو ذاتاً پرخاشگرند ، با اين تفاوت كه حيوانات در طول تكامل خود و براي حفظ گونة خود به ساز و كارهايي دست يافته اند كه تكانه هاي پرخاشگرانه آنها را بر ضد گونة خود مهار مي كند ، حال آنكه در مورد انسانها چنين نيست . از جمله اين سازو كارها در حيوانات ، رفتارهاي آداب گونه ( ritualistic ) آنها به هنگام جنگ است كه مانع از گسترش خشونت مي شود ؛ مثلاً گرگ هنگامي كه ببيند حريفش ( گرگ ديگر ) قدر است بر زمين دراز مي كشد و گلويش را نشان مي دهد .
يافته هاي جالب زيست شناسي درباره خشونت ، نيز قابل توجه است : مطالعات انجام شده در دانشگاه ييل در دهة 1960 نشان مي دهد كه پرخاشگري شكل واحدي ندارد ، تحريک الكتريكي منطقه خاصي از هيپوتوالاموس گربه باعث مي شود كه حيوان جيغ بكشد ، موهايش سيخ شود ، مردمك چشمش گشاد شود و به موشي كه در قفسش قرار داده شده با چنگ و دندان حمله كند ؛ ولي هيچ آسيبي به او نرساند و تحريک منطقه ديگري از اين ساختمان مغزي ، رفتاري كاملاً متفاوت ايجاد مي كند : گربه در كمال خونسردي به سوي موش مي رود و او را به آرامي پاره پاره مي كند . به عكس در مطالعة ديگري ديده مي شود كه تخريب بخش كوچكي از بادامه ( آميگدالا ) در گربة وحشي كه ذاتاً پرخاشگر است ، باعث مي شود كه حيوان ، رام شود .
سروتونين خون وقتي پايين باشد موجب پرخاشگري مي گردد . مک گواير خون 45 گروه مختلف از ميمون ها را مورد آزمايش متعدد قرار داد . سرانجام مشاهده كرد كه يكي از مواد شيميايي موجود در خون ميمون حاكم با ساير ميمونها تفواوت چشمگيري دارد ، سروتونين خون او دو برابر ديگران است . در انسانها نيز چنين است . او خون اعضا و مديران يک انجمن دانشگاهي را آزمايش كردند در خون آنان سروتونين بيشتري يافت شد .
ميزان همگامي ارثي بالاتري در خانواده هاي افراد خشن ديده مي شود و عوامل زيستي متعددي مانند تأثير داروها و سوء مصرف مواد، سطح هورمون ها، صدمه به مناطق خاص مغز و ناقلان عصبي به تناوب در فرآيند خشونت دخيل دانسته شده اند.
كروموزوم هاي جنسي و پرخاشگري
در زمان حاضر ، بعضي از پژوهندگان براي اينكه اثبات كنند پرخاشگري پايه و مبناي زيستي ( بيولوژي ) دارد ، به كروموزومهاي جنسي اضافه اشاه مي كنند . گاه يک يا چند كروموزم به الگوي طبيعي كروموزومها اضافه مي شود و به صورت XYY يا XXY در مي آيد . در نتيجه ، موجودي پابه عرصه وجود مي گذارد كه واجد آمادگي بيشتري براي پرخاشگري و بزهكاري است.
با تحقيقات انجام شده مشخص گرديده است ، مرداني كه داراي يک يا چند كروموزوم Y يا X اضافي هستند ، بسيار پرخاشگراند و در ميان مرتكبان جنايتهاي خشن در صد بالاتري را تشكيل مي دهند . در سال 1966 ريچارد اسپک كه متهم به كشتن هفت پرستار در شيكاگو شده بود ، الگوي كروموزومي XYY داشت .
كشف اين قضيه ، پژوهش هاي گوناگون در ايالات متحدة آمريكا صورت گرفت تا معلوم دارد آيا ميان كروموزوم و رفتار پرخاشگرانه رابطه اي وجود دارد يا نه ، تا اين زمان هيچگونه دليلي دال بر رابطة ميان آنها پيدا نشده است .
بلوغ جنسي و پرخاشگري
زيست شناسان بر اين باورند بيشترين تغييراتي كه هنگام پرخاشگري در بودن و اعمال آن روي مي دهد ، همانهايي است كه هنگام به كار افتادن اميال جنسي به وقوع مي پيوندد. در واقع بايد گفت ، همانطور كه ميل جنسي ، جانور نر را به جنب و جوش وا می دارد و او را متجاوز ، تسلط جو يا پرخاشگر مي سازد ، انسان هم از اين قاعده مستثني نيست .
البته تجاوز و پرخاشگري انسان در اين مورد غالباً با نرمش ، نوازش و ريشخند طرف معاشقه همراه است و اين امر خشونت و تجاوز را تعديل مي كند ؛ ولي گاهي هم اين چاشني دلپذير در كار نيست و تجاوز صورتي خشن و آزار دهنده به خود مي گيرد كه در كساني كه به بيماري دگر آزاري ( سادیسم ) مبتلايند ، ديده مي شود . اين افراد از آزار رساندن و شكنجه دادن طرف معاشقه لذت مي برند . و احياناً بدون اين رفتار خشونت آميز ، كه گاه ممكن است منجر به قتل نيز شود ، نمي توانند شهوت جنسي خود را ارضا كنند .
روانكار انگليسي درك ميلز عقيده دارد كه نوجواني و بلوغ دورة ناسازگاري هاست و در اين دوران نوجوانان ناراحت و مضطرب هستند . البته اين عقيده اي است كه به آساني مورد قبول واقع نمي شود ؛ اما در بيشتر اجتماعات اين نكته مورد قبول قرار گرفته كه نوجواني و بلوغ دوره اي است كه طي آن نوجوان به موجوديت و و هويت خود پي مي برد و اين كار براي او معمولاً از راه تضادها و اختلافهاي قابل فهم با پدر و مادر و نسلهاي قديمي تر جامعه صورت مي گيرد . اين تضادها و اختلافات واكنشهاي ديگري از جمله سركشي و نافرماني و ناسازگاري و پرخاشگري ، و در مراحل حادتر رفتار نوروتيكي و غير طبيعي و انواع بزهكاري نوجوانان را به دنبال مي آورد .
نظرية ناكامي - پرخاشگري ( Aggression -Frustration )
آيا پرخاشگري پاسخي به ناكامي است ؟ به باور جان دالرد ( J.Dollard ) و همكارانش ، پرخاشگري هميشه پيامد ناكامي است و ناكامي هميشه منجر به پرخاشگري مي شود . هيچ يک نمي توانند بدون ديگري صورت گيرند .
در نظرية ناكامي پرخاشگري به جاي تاكيد روي گرايش انواع آدمها به پرخاشگري به انواع وضوعيت ها يا تجربه هايي كه ممكن است پرخاشگري را در هر فردي رشد دهد ، تاكيد مي شود .
خاستگاه ناكامي ممكن است در ساختار شخصيت فرد و يا در محيط خارجي وي باشد . شدت ناكامي متغير است ، شدت تمايل دروني به پرخاشگري نيز متغير است .
روانكاوان نيز نظرية ناكامي پرخاشگري را مي پذيرند و ناكامي را به عنوان يک عامل مهم در پيدايي پرخاشگري مي دانند . بركويتز در 1989 نشان مي دهد كه ناكامي حتي زماني كه غير منتظره و شديد باشد هميشه منجر به پرخاشگري مهم می شود .
يكي از مطالعات ” گروه ييل ” بدين شكل بود كه از آزمودني ها خواسته شد كه خودشان را در 16 موقعيت ناكامي و سرخوردگي تصور نمايند و آنگاه از آنها پرسيده شد كه چه احساسي در اين حالت دارند . به عنوان مثال در يک وضعيت ، افراد تحت آزمايش تصور كردند كه در انتظار اتوبوس هستند و راننده اتوبوس در ايستگاه از كنار آنها گذشت . بنابراين افرادي كه در انتظار سوار شدن بودند ، ناكام ماندند . آزمايش شوندگان ، در اين رابطه گزارش داده اند كه در اين شرايط و 15 شرايط ديگر آنها احساس عصبانيت داشتند ( عصباني شده بودند ) . اين آزمايش فرضية ناكامي پرخاشگري را اثبات مي كند .
پاستور در 1952 اثبات كرد كه همواره ناكامي نيست كه افراد را پرخاشگر مي كند ؛ بلكه تصور نا به جا و نادرست ناكامي است كه آنها تصور مي كنند . مثلاً در مثال فوق ، مسافران منتظر اتوبوس فقط ناكام نشده بودند ؛ بلكه حقشان هم از بين رفته بود ، و اين مساله نشان مي دهد كه دليل راننده براي عبور از كنار مسافران اين نتيجه را پديد آورده و بر آنان تاثير گذارده و موجب عصبانيت آنها شده است ( يعني تصور به حق تبديل شده است ) .
نظریه های پرخاشگری با منشا اجتماعی
اعتقاد به اينکه دلايل فراواني مي توان ارائه داد که پرخاشگري منشا غريزي و ذاتي ندارد مثل:
1- دشمن فطري بين حيوانات وجود ندارد.
2- وجود کروموزوم Y اضافي را نمي توان دليل بر ذاتي بودن پرخاشگري دانست.
3- تحريک الکتريکي هيپوتالاموس در مورد حيوان وقتي موجب رفتار پرخاشگرانه مي شود که او در برابر حيوان ضعيف تر از خود قرار گرفته باشد.
4- تحقيقات «بندورا» نشان داده است که پرخاشگري کاملا جنبه تقليدي دارد.
5- تحقيقات «برکووتيز» نشان داده است که حتي مشاهده آلات و ابزار پرخاشگري مي تواند حالت پرخاشگري را برانگيزد.
6- در نقاطي از جهان و در بعضي فرهنگها اصولاً چيزي به نام پرخاشگري وجود ندارد.
7- نتيجه تحقيقات نشان داده است که پرخاشگري نتيجه حتمي و اصلي ناکامي نيست.
نظرية يادگيري اجتماعي ( Social learning Theory )
نظرية يادگيري اجتماعي بر اين حقيقت تأكيد دارد كه رفتار پرخاشگرانه مانند ديگر رفتارهاي اجتماعي آموخته مي شود . روان شناسان اجتماعي پافشاري مي كنند كه پرخاشگري ي رفتار اجتماعي است كه در نتيجة پاداش و تنبيه از طريق تقليد از الگوها آموخته مي گردد .
نمونه اين يادگيري در كودكي ديده مي شود كه براي به دست آوردن چيزي پا به زمين مي كوبد و داد و فرياد مي كند تا چيزي را كه مي خواهد به دست آورد . اگر اين كودك چندين بار با انجام همين روش به مقصود برسد ، يعني از پرخاشگري پاداش ببيند ، پرخاشگري در او تقويت مي شود و به سادگي اين صفت را از دست نخواهد داد . اگر يک بزرگسالي نيز چندين بار بر اثر خشونت و تندي و تهديد و خواستن حق السكوت و نظاير آن ( با پرخاشگري ) مقصود خود را حاصل كند ، اين صفت در او تقويت خواهد شد .
به همين دليل از لحاظ اجتماعي پرخاشگري ، نه تنها قابل آموزش ؛ بلكه قابل پيشگيري و كنترل است . در تأييد اين عقيده دلايل بسياري آورده شده است .
آلبرت بندورا پيشروي نظريه يادگيري اجتماعي عقيده دارد كه پرخاشگري نه تنها از طريق تجربه ؛ بلكه با مشاهده رفتار ديگران نيز مانند بسياري از رفتارهاي
اجتماعي ديگر آموخته مي شود .
نظریه رفتاری
اکثر نظریات رفتاری، به جای تلقی پرخاشگری به عنوان یک غریزه، آن را به عنوان یک رفتار هدفمند قلمداد می کنند. در بین تعاریف این دسته از نظریه پردازان، تعریف آرنولد باس غالب تر است که پرخاشگری را به عنوان “پاسخی می داند که محرک های آزار دهنده را به یک ارگانیسم دیگر وارد می کند". این تعریف، به جای نیت عمل، به پیامد های عمل توجه دارد. یعنی رفتاری پرخاشگرانه است که برای دیگران درد، ضرر و ناراحتی به همراه داشته باشد. در مقابل این تعریف، تعریف هدفدار پرخاشگرانه قرار دارد که می گوید “پرخاشگری شکلی از رفتار است که به منظور آسیب رساندن به ارگانیسم، طراحی و ارگانیسم نیز برانگیخته می شود تا از این رفتار اجتناب ورزد در این جا، نیت پرخاشگرانه است هرچند که عمل پرخاشگرانه صورت نگرفته باشد (بارون ریچاردسون، 1994؛ به نقل از شکرکن، 1384).
بر طبق تعریفی دیگر پرخاشگری، رفتاری است که به قصد آسیب رساندن به چیزی یا آزار کسی ابراز می شود. نیت فرد پرخاشگر در این تعریف مستتر است. از ترکیب درتعریف فوق، پرخاشگری را تعریف می کنند: رفتاری که به دیگران آسیب می رساند به خصوص وقتی فرد بداند رفتارش به دیگری آسیب می رساند. پرخاشگری عملی است عمدی که هدف آن ایجاد درد و آسیب رسانی است. این عمل ممکن است فیزیکی یا کلامی باشد یا اینکه اصلاً به هدف نرسد، با این همه چنین عملی پرخاشگرانه است (هزی پاول ماسن و همکاران، 2001؛ به نقل از عبدالهی، 1387).
هنگامی که فرد قصد آزار دیگران را دارد، پرخاشگری را به طریقی انجام می دهد که به اهداف ارزشمند دیگران آسیب رساند. بدین ترتیب نوع پرخاشگری دختران و پسران متفاوت است، چون اهدافی که برای دختران و پسران مهم و ارزشمند هستند، متفاوت است (کریک و گروت پیتر، 2003).
نظریه فردیت زدایی پرخاشگری زیمباردو
زیمباردو معتقد است که فردیت زدایی فرایندی پیچیده است که در آن برخی شرایط اجتماعی به وقوع دگرگونیهایی در ادراک خود و دیگران منجر می شود (زیمباردو، 1969؛ پرنتیس- دان و راجر، 1982؛ به نقل از حرفتی، 1389). در طی فرایند فردیت زدایی، آگاهی افراد از خود کاهش یافته و بیشتر احتمال دارد که برانگیختگی شدید را به علل بیرونی نسبت دهند. پیامد فردیتزدایی، افزایش برانگیختگی هیجانی و در نتیجه افزایش پرخاشگری است.
نظریه انسانیت زدایی- پرخاشگری
فشباخ طبق این رویکرد وارد کردن درد و رنج عمدی به دیگران برای اغلب مردم مشکل است، مگر آنکه بتوانند راهی برای انسانیتزدایی از قربانی خود بیابند، در واقع طی این فرایند، ارتکاب پرخاشگری سهلتر و محتملتر میشود. فشباخ گزارش میدهد که همبستگی بین توانایی همدلی و پرخاشگری در کودکان منفی است و هر چه همدلی بیشتر باشد، اعمال پرخاشگری کمتر میشود (فشباخ؛ به نقل از حرفتی، 1389).
پرخاشگری به عنوان یک قضاوت اجتماعی
پرخاشگری در واقع یک برچسب اجتماعی است که افراد بر اساس قضاوت خود، به اعمال سایرین نسبت می دهند. از این رو تعبیر از اینکه یک عمل چقدر پرخاشگرانه است به عوامل اجتماعی، شخصی و موقعیتی از قبیل، عقاید که خود تابع جنسیت، فرهنگ، طبقه اجتماعی و تجربه است و نیز زمینه رویداد، شدت واکنش و هویت افراد بستگی دارد.
در نظریه یادگیری اجتماعی، پرخاشگری می تواند از طریق مشاهده یا تقلید آموخته شود و هرچه بیشتر تقویت شود، احتمال وقوع آن بیشتر می شود. فردی که به علت عدم دستیابی به هدف، ناکام مانده و یا به علت اتفاقات تنش زا دچار ناراحتی شده است، برانگیختگی هیجانی نامطلوبی را تجربه می کند، اما پاسخی که برانگیختگی هیجانی را برمی انگیزد بستگی به آن دارد که، فرد چه پاسخ هایی را برای کنارآمدن با موقعیت های تنش زا یاد گرفته است.
خشونت، رفتاري است که مثل ساير فعاليتها اکتساب و حفظ مي شود. از نظر اين ديدگاه خشونت فردي ريشه در عواملي چون تجربة گذشته فرد پرخاشگر، يادگيري و طيف وسيعي از عوامل مربوط به موقعيت بيروني او دارد. براي مثال، سربازان در زمان جنگ، به خاطر کشتن افراد دشمن، نشان لياقت مي گيرند. تجربه رفتارهاي متضاد والدين، مصرف مواد در منزل، فقدان کارکردهاي مناسب خانواده، مشاهده مصرف مواد توسط والدين و خشونت آتي مي تواند احتمال ارتکاب کودکان به خشونت خانوادگي و نيز مصرف مواد را در بزرگسالي افزايش دهد که تداوم بين نسلي اعتياد و خشونت را همراه با تغييرات ساختاري خانواده به دنبال دارد و در اين شرايط رواج دور باطل اعتياد و خشونت خانوادگي افزايش مي يابد .
فرد ناکام ممکن است از دیگران یاری بطلبد، پرخاش کند، گوشه گیری اختیار کند، حتی برای فائق آمدن بر مانع، بر تلاش خود بیفزاید و یا با پناه بردن به الکل یا داروهای مخدر، خود را تخدیر کند. چنین فردی پاسخی را بر می گزیند که در گذشته، در از بین بردن ناکامی موفق تر بوده است. طبق این نظر، ناکامی کسانی را به پرخاشگری بر می انگیزد که یاد گرفته اند در برابر موقعیت های ناراحت کننده رفتار و نگرش های پرخاشگرانه نشان دهند.
به طور کلی، نظریه یادگیری اجتماعی، بر کنش متقابل بین رفتار و محیط تأکید دارد و به جای سائقه های غریزی، بیشتر به الگو هایی از رفتار متمرکز می شود که فرد برای کنار آمدن با محیط در خود پرورش داده است.
دیگر فاکتورهای مهم و قابل استفاده برای پیش بینی وقوع رفتارهای پرخاشگرانه در خانواده های بسیار بزرگ با جمعیت بالا، خانواده های سهل نگر (خانواده هایی با ضعف نظارت و کنترل)، خانواده های مستبدانه و خانوده های از هم گسیخته می باشد (بندورا، 1973؛ به نقل از شکرکن، 1384).
ديدگاه اسناد
اسنادهاي همسران و کودکان در مورد شرايط زندگي، به رضايت و خشونت آنها از خانواده بر مي گردد. همسران افراد معتاد، احتمالاً مشکلات زناشويي و رفتارهاي منفي و پرخاشگرانة شوهر يا همسر معتاد را به ويژگي هاي شخصيتي کلي او نسبت مي دهند و اين رفتارها را تعمدي، با بدخواهي و مستحق سرزنش مي دانند. از عواقب اسنادهاي منفي و نامناسب، کاهش رضايت خانوادگي و کيفيت سيستم حمايتي خانوادگي است. که خود رابطة مستقيمي با خشونتهاي خانوادگي دارد .
ديدگاه گرايش به خشونت
مردان يا افراد خشن گرايش بيشتري به استفاده از خشونت در زندگي خانوادگي دارند . با اين حال، سطح کلي ميزان پرخاشگري افراد در سيستم خانوادگي با زير بناي اعتياد، دقيقاً تمايل به ارتکاب خشونت را توجيه نمي کند، بلکه پرخاشگري کلي افراد معتاد با عوامل ديگري چون تجربة ميزان استرس، استفادة ابزاري از خشونت و عدم وابستگي عاطفي بين طرفين ارتباط نزديکي دارد .
ديدگاه فمينيستي
پديده هاي تاريخي، مرد سالاري، شرايط اجتماعي و سياسي ارکان خشونت را فراهم مي سازد. تصميم گيرهاي عمده توسط معتاد، سبک تصميم گيري مردسالارانه، زمينة ساختاري پدر سالاري اجتماعي در تعامل با هم ميتوانند درشرايط نابرابري ساختار بالا، نرخ خشونت رابميزان زيادي افزايش دهند.
هر کدام از ديدگاه هاي فوق، پديده خشونت خانوادگي را براساس مباني تئوريک خود مورد مطالعه قرار مي دهند. خشونت از نظر ما يک پديدة چند بعدي است که از تعامل بين عوامل فردي : مثل برانگيختگي فيزيولوژيک، برانگيختگي جنسي، درد و … موقعيتي : مثل ناکامي، رنجاندن مستقيم، خشونت تلويزيون و … و عوامل اجتماعي : مثل آلودگي هوا، سر و صدا، ازدحام و … ناشي شده است و تحت تأثير عوامل تاريخي و فردي، تعامل اعضاي خانواده وديگران، نهادها و ساختارهاي اجتماعي سياسي رسمي و غير رسمي : فرهنگ به معناي عام است .
هارتاپ
هارتاپ (۱۹۹۷) اعتقاد دارد که رابطه منحصر بفرد با هم سن و سالان، این فرصت را برای کودک فراهم می کند که متوجه شود اعمال پرخاشگرانه اش در بعضی موقعیت ها موفق و در بعضی موقعیت های دیگر ناموفق است. این تعامل بر تعادل رفتاری کودک تأثیر می گذارد و یاد می گیرد که در موقعیت های اجتماعی نه خیلی پرخاشگر باشد و نه خیلی مسامحه کار و در نتیجه پرخاشگری اش کاهش می یابد.