پایی که جا ماند
?"پایی که جا ماند “
یادداشت های روزانه سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
?فصل اول
جزیزه مجنون/ جاده ی خندق
جمعه 3 تیر ۱۳۶۷
?پایی که جا ماند *قسمت اول*
✨ بعد از ظهر بود. هوای شرجی جزیره مثل سرب بر سینه ها سنگینی می کرد. نوبت تعویض شیفتم بود. از اتاقک دکل دیده بانی پایین آمدم وجایم را با ولی یاری خواه عوض کردم .
بالای دکل، رفتارهای دشمن تا عمق مواضع شان در خط اول ودوم رو در فرم های مخصوص ثبت کرده بودم. عبور ومرور دشمن آن سوی منطقه ی الکساره، البیضه، الصخره ،الهدامه والکرام، تحرکات ونقل وانتقالات آنان در اتوبان العماره- بصره پشت کانال احداثی صویب وجاده های خاکی متتهی به جزایر مجنون، حکایت از یک پاتک سنگین داشت.
تجمع دشمن در جنوب جزایر، قسمت غرب هور زیاد بود. لودر عراقی ها در پشت خاکریز اول روبه روی جزیره جنوبی خاک برداری می کرد. شکاف هایی دراین خاکریزها در فواصل چهارصد، پانصد متری هم در لجمن دیده می شد. دشمن کنار سیل بند اول خود خاکریز زده بود. عراقی ها از شکاف هایی که ایجاد کرده بودند، قایق های خود را درون آب ها ونی ها می آوردند.
هرروز گزارش دیدبانی را برای ارسال به اطلاعات قرارگاه سپاه ششم، تحویل فرمانده ی اطلاعات می دادیم. از چند روز قبل شایع شده بود دشمن قصد دارد در جزیره ی مجنون پاتک بزند.
ادامه دارد …
@payamahadi
?
?
???
??????
1??????
???
??
?
?پایی که جا ماند *قسمت دوم *
بعد از عملیات خیر وبدر عراقی ها برای جلوگیری از حملات احتمالی نیروهای ایرانی ،ضمن پمپاژ آب رودخانه ی دجله به منطقه ی هورالعظیم ،رو به روی خطوط مقدم شان در جزایر مجنون ،سیم های خاردار حلقوی ،تونلی ،تک رشته ، عنکبوتی ،موانع خورشیدی ،نصب تله های انفجاری وبشکه های فوگاز،مین های منور وضد نفر ایجاد کرده بودند.
موقع برگشتن از دیده بانی در اولین آبراه ،علی یوسفی سوره را دیدم از بچه های گردان قائم خرمشهربود.قایقش نرسیده به مقر گردان خراب شده بود .ودر پادگان قدس همدان دوره ی تخصصی انفجارات را با هم گذرانده بودیم. فکر نمی کردم علی را در جزیره ی مجنون ببینم .چند روز قبل عبدالعلی حق گو بهم گفته بود یکی از بچه های گردان قائم خرمشهر زیاد سراغ شما را می گیره .علی تخریبچی با تجربه وکار بلدی بود .کپی کویتی مور وحسین فخری می خواند.مرا که دید خواندنش گرفت :
ممدنبودی ببینی/شهر آزاد گشته/خون یارانت پر ثمر گشته .اورا تا گردان شان رساندیم ورفتم سنگر اطلاعات .خانه شان در خرمشهر بمباران شده بود.پدرومادرش در شهرک جنگ زدگان امیدیه زندگی می کردند. علی می گفت :بعد از فتح خرمشهر قبل از این که بروم مسجد جامع ،رفتم خانه .عراقی ها دو خرمشهری را در باغچه ی خانه مان خاک کرده بودند!
ادامه دارد……
#رمان
@payamahadi
?
?
???
??????