پاسداری و دفاع از دین
پاسداری و دفاع از دین
منبع : حضرت زینب (سلام الله علیها) الگوی اندیشه ورزی و مسؤولیت پذیری، ص: 77
یکی از مهم ترین فرامین دین اسلام پاسداری و دفاع از دین است که در این راستا وظایف و اعمالی نیز بیان شده است مانند: امر به معروف، نهی از منکر، جهاد، دفاع و.. .
اگر حضرت زینب (سلام الله علیها) همراه برادر به سمت کربلا عزیمت می کند بر اساس احساس مسؤولیتی است که در برابر امام زمان خود و دفاع از دین اسلام دارد. او به خاطر احساسات و عواطف زنانه و زودگذر با برادر همراه نشد که اگر چنین بود تاب تحمل وقایع عاشورا و اسارت را نمی داشت.
دفاع از خاندان اهل بیت (علیهم السلام) و حضرت سجاد (علیه السلام) از مهم ترین اقدامات حضرت زینب (سلام الله علیها) بوده است. نطق های آتشین او در جایگاه های مختلف اسارت، خاندان نبوت را از خطر بزرگی که آن ها را تهدید می کرد، نجات داد. چرا که در هر لحظه امکان داشت سپاه ابن زیاد که مستِ پیروزی و از همه چیز بی خبر بود فرمان قتل عام آن ها را صادر کند و یا ذرّیه رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) را به بردگی گیرد و به فروش برساند.[1]
آن گاه که امام حسین (علیه السلام) در آخرین لحظات زندگیش بر اثر جراحات و خونریزی قدرت حرکت نداشت و دشمن با هر وسیله و سلاحی به او حمله کرده بود، زینب کبری (سلام الله علیها) نیز شاهد ماجرا بود در آن لحظه وظیفه ی خود دانست که به هر قیمت و از هر راه ممکن از امام زمانش دفاع کند ولی یک زن در میان ده ها هزار سپاه چه کاری می توانست انجام دهد؟! شاید به عنوان آخرین دفاع از جان برادر، عمرسعد را خطاب قرار داد و گفت: «ای عمر بن سعد! پسر رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را می کشند و تو نظاره می کنی؟» سخن زینب (سلام الله علیها) اشک را از چشمان عمر بن سعد جاری ساخت و چهره از زینب (سلام الله علیها) برگرداند.[2]
حضرت زینب (سلام الله علیها) با این سخن عمر بن سعد را متوجه و شرمنده ی کار پلیدی کرد که او مرتکب شده بود، هر چند در آن لحظه عمر بن سعد روی برگرداند و به خیال خویش به سخن زینب (سلام الله علیها) اهمیتی نداد ولی حضرت وظیفه ی خود را در آن لحظه ی حساس نسبت به برادرش انجام داد.
حضرت زینب (سلام الله علیها) همان گونه که از رفتن عبدالله بن الحسن به صحنه نبرد جلوگیری می کند و همان گونه که به جهت دفاع از جان برادر به عمر بن سعد نهیب می زند، نسبت به امام سجاد (علیه السلام) نیز در موقعیت های مختلف احساس مسؤولیت نموده و از جان ایشان دفاع می نماید.
پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) سپاهیان عمر بن سعد به خیمه های اهل بیت (علیهم السلام) حمله ور شدند، گروهی به امام سجاد (علیه السلام) یورش بردند، امام از شدت ضعف و بیماری نمی توانست از جای خود حرکت کند، وقتی سپاه به ایشان رسید یک نفر فریاد برآورد: «به صغیر و کبیر آنان رحم نکنید و احدی از آنان را باقی نگذارید.»[3]
دیگری گفت: «شتاب نکنید! تا با امیر، عمر بن سعد، در این باره مشورت نمایم.» اما در این لحظه شمر قصد جان امام را کرد که فردی به نام حمید بن مسلم گفت: «سبحان الله آیا کودکان کشته می شوند؟ همانا او کودکی مریض است.» امام سجاد (علیه السلام) در آن زمان حدود بیست و چند سال سن داشت و تعبیر به کودک از ایشان به جهت تحریک احساسات سپاه عمر بن سعد بوده است. شمر گفت: «ابن زیاد دستور کشتن فرزندان حسین (علیه السلام) را صادر کرده است.»
حضرت زینب (سلام الله علیها) با مشاهده ی این منظره به امام سجاد (علیه السلام) نزدیک شد و گفت: «او کشته نخواهد شد، تا من در دفاع از او کشته شوم!»[4]
سخن حضرت زینب (سلام الله علیها) سبب شد تا عمربن سعد، شمر را از تصمیم خود منصرف سازد.[5]
نحوه ی دفاع حضرت زینب (سلام الله علیها) ابن زیاد را بر سر دو راهی قرار داد که آیا این زن و جوان بیمار و اسیر را بکشد؟ یا از حرف خود برگردد؟ که این کار برایش بسیار مشکل بود.
به همین جهت مدتی به آن دو نگریست و آن گاه زیرکانه موضوع را تغییر داد و گفت: «خویشاوندی عجیبی است، به خدا سوگند! من گمان می کنم که زینب دوست دارد همراه برادر زاده اش او را بکشم، رهایش کنید، زیرا من بیماریش را برای کشتن او کافی می دانم.»[6]
در مدارک تاریخی آمده است در مجلس ابن زیاد، وقتی چشم وی به علی بن الحسین (علیه السلام) افتاد. گفت: «این پسر کیست؟» گفتند: «علی بن الحسین (علیه السلام)» گفت: «مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟» امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود: «من برادری داشتم به نام علی بن الحسین که مردم او را کشتند.» زمانی که ابن زیاد این سخنان را شنید خشمگین شد و گفت: «خدا او را کشت» امام سجاد (علیه السلام) در پاسخ آیه ی «اللَّهُ یتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها»[7] را تلاوت فرمودند. ابن زیاد غضبناک شد و گفت: «همانا جرأت جواب مرا داری! او را بیرون ببرید و گردن بزنید.»
در این هنگام حضرت زینب (سلام الله علیها) با خاطری آشفته فرمود: «ای پسرزیاد آن خونریزی ها که از ما کردی برای تو کافی نیست؟» سپس دست به گردن امام زین العابدین (علیه السلام) شد و فرمود: «به خدا سوگند، از او جدا نمی شوم، اگر می خواهی او را بکشی من را هم باید بکشی» و بدین وسیله ابن زیاد از کشتن امام سجاد (علیه السلام) منصرف شد.[8]
عایشه بنت الشاطی می گوید: «اگر دفاع و حمایت زینب (سلام الله علیها) از زین العابدین (علیه السلام) نبود سر او را نیز از تن جدا می کردند و با کشته شدن او امروز دیگر کسی از خاندان امام باقی نمانده بود.»[9]
پی نوشت ها
[1] قمى، در كربلا چه گذشت؟( ترجمه نفس المهموم)، 507 ..
[2] مجلسى، بحار الانوار، ج 45، ص 55؛ ابن طاووس، الملهوف، 107؛ مفيد، الارشاد، 225.
[3] مفيد، الارشاد، 228؛ مجلسى، بحارالانوار، 45/ 61 ..
[4] قرمانى، اخبارالدول، 45.
[5] مقرم، مقتل الحسين، 301؛ محلاتى، زينب عقيله بنى هاشم، 61.
[6] ابنطاووس، الملهوف، ص 213، مجلسى، بحارالانوار، 45/ 117.
[7] سوره زمر، آيه 42 ..
[8] مجلسى، بحارالانوار، 45/ 117؛ مفيد، الارشاد، 228؛ ابن طاووس، الهوف، 144.
[9] بنتالشاطى، شيرزن كربلا، 9.