پاسخ به شبهه هاي جديد پيرامون واقعه کربلا و امام حسين (ع)
پاسخ به شبهه هاي جديد پيرامون واقعه کربلا و امام حسين (ع)
طرح شبهه:
اخير ايميلي حاوي شبهات مربوط به کربلا رسيده که دائم بين جوانان فوروارد مي شود. يکي از شبهات چيزي است که در ادامه مي آيد. لطفا پاسخ دهید:
۱. سه نقل قول در مورد مقبره حسين:
هارون الرشيد را در حالى پشت سر گذاشتم كه قبر حسين عليه السلام را خراب كرده و دستور داده بود كه درخت سدرى را كه آنجا بود به عنوان نشانه قبر براى زوار، و سايهبانى براى آنان قطع كنند. (تاريخالشيعه،محمد حسين المظفري، ص 89، بحار الانوار،ج 45،ص 39)
قبر شريف آن حضرت مورد تعرض و دشمنى متوكل عباسى قرار گرفت.او به توسط گروهى از لشكريانش قبر را احاطه كرد تا زائران به آن دستريس نداشته باشند و به تخريب قبر و كشت و كار در زمين آنجا دستور داد.. (اعيان الشيعه،ج 1،ص 628،تراث کربلا،ص 34;بحارالانوار،ج 45،ص 397) سال 236 متوكل دستور داد كه قبر حسين بن على و خانههاىاطراف آن و ساختمانهاى مجاور را ويران كردند و امر كرد كه جاى قبر را شخم زدند و بذر افشاندند و آب بستند و از آمدن مردم به آنجا جلوگيرى كردند. (همان)
از اين دست نقل قول ها بسيار است که تنها به سه مورد اشاره کردم. در بيابان بي آب علف و صحراي جهنمي کشت و کار کرده اند و بذر افشانده اند؟
پس با اين همه موارد چگونه حسين و کاروانش از تشنگي و گرماي هوا رنج ديده اند؟
۲. در داستان هايي که از واقعه ي عاشورا گفته شده اشاره اي به گرسنگي نگرديده ، يعني کاروان حسين مشکل گرسنگي نداشته است. مسلما کاروان براي سير کردن خود علف نمي خورده. پس اين کاروان نيز مانند ساير کاروان ها حيوانات اهلي به همراه خود داشته که با مشکل گرسنگي مواجه نشود، مثلا گوسفند يا بز، براي رفع تشنگي نيز ميتوانستند از شير همين حيوانات اهلي استفاده کنند. در ضمن شتر نيز همراه آنها بوده ، عرب ها که به خوردن شير شتر علاقه ي بسيار دارند ، ميتوانستند از شير شتر ها نيز استفاده کنند.
۳.حضرت عباس چگونه مشک را از دستي که قطع شده ميگيرد؟ آيا حضرت از اسب پياده شده و مي رود مشک را که همراه دست قطع شده اش روي زمين افتاده بر مي دارد و دوباره سوار اسب مي شود و مي رود؟ دوباره که آن يکي دستش قطع مي شود چه کار مي کند؟ آيا حضرت باز از اسب پياده شده و مي رود به سراغ دست افتاده و دولا شده و مشک را با دندان مي گيرد؟ آيا در اين ميان که هي حضرت از اسب پياده و دوباره سوار مي شده اند کسي نبوده ايشان را بکشد؟
۴.دشت كربلا ظرفيت پذيرش اين مقياس لشكر كشي را نداشته و پهنه كربلا به هيچ عنوان در حد و اندازه هاي اين جنگ نيست.
۵.حَرمَله و گردن علي اصغر: اين داستان علي اصغر هم از آن افسانه هاي جالب عاشوراست که تنها ذهن مسخ شده يک مسلمان مي تواند باورش کند. داستان از اين قرار است: حسين به علت عطش فراوان که در پست قبلي اشاره کردم عطشي در کار نبوده ، فرزند شيرخوارش را در بغل گرفته و جلوي سپاه ميرود و ميگويد دست کم به اين طفل آب بدهيد.از آن طرف (سپاه يزيد) شخصي به نام حرمله که گويا تيرانداز قابلي بوده تيري را به قصد گلوي نوزاد رها کرده و او را مي کشد، يا شهيد مي کند يا هر چه شما بگوييد. در ظاهر تراژدي واقعا دردناکيست ولي با کمي تامل مطالبي دال بر خرافي و غير واقعي بودن اين داستان مي ابيم. نخست آنکه نوزاد شيرخوار و چندين ماهه اصلا گردني به آن صورت که ما تصور مي کنيم ندارد.اگر دقت کنيد سر نوزاد به بدنش چسبيده است،دليلش هم آن است که هنوز استخوان و عضلات گردن چنان رشد نکرده اند که وزن سر را تحمل کنند. پس تير حرمله به کجا خورده است؟ تنها در يک صورت مي توان گردن نوزاد را تا حدودي ديد، در صورتي که سر کودک به پشت برگشته و به سمت زمين آويزان شود. هيچ ديوانه اي چنين کاري با بچه اش نمي کند زيرا مطمئنا در اين حالت نخاع کودک صدمه خواهد ديد. دوم آنکه فاصله دو سپاه در هنگام نبر معمولا 200 يا 300 متر بوده است. اگر قهرمان تيراندازي المپيک با آن کمان هاي مجهز و مدرن را نيز بياوريم نميتواند از آن فاصله گردن کودک که هيچ حتي پدر کودک را نشانه بگيرد و به هدف بزند.شايد با دراگانوف نيز چنين کاري دشوار باشد چه رسد به تير و کمان. سوم آنکه براي چه حرمله نوزاد را نشانه گرفته؟ در تمام جنگ ها مهمترين شخص فرمانده سپاه است. حرمله بايد حسين را مي زده نه نوزاد را. کدام عقل سالمي چنين چيزي را مي پذيرد؟ حرمله فرمانده سپاه را ول کرده و نوزاد را از پاي درآورده؟ اگر به قول مسلمانان واقعا هوا جهنمي بوده مگر اين حرمله مازوخيسم داشته که در آن شرايط، جنگ را کش بدهد و خودش را بيشتر اذيت بکند؟ در جايي مسلماني گفت حضرت کودک را در دست گرفته و نزديک سپاه رفته تا صداي او را بشنوند، در اين صورت بايد يه عقل حضرت شک کرد که هم خودش و هم فرزندش را اينگونه به خطر انداخته. او که فک و فاميل وحشي خود را بهتر مي شناخته
پاسخ:
از اينكه پس از مطالعه اين شبهه، به دنبال پاسخ آن بوده و با ما در ارتباط بودهايد از شما متشكريم.
در پاسخ به قسمت اول سوال يعني عبارت: «صحراي كربلا» بايد گفت: واژه موجود در كتابهاي تاريخي شيعه «سرزمين كربلا» يا واژه «كربلا» به تنهايي است. اين مطلب را ميتوان در قديميترين كتابهاي تاريخي شيعه همچون تاريخ يعقوبي(تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح يعقوبى (م بعد 292)، ترجمه محمد ابراهيم آيتى ، تهران ، انتشارات علمى و فرهنگى ، چ ششم ، 1371ش، ج2، ص179) تا كتابهايي كه امروزه درباره واقعه عاشورا نوشته ميشوند، ملاحظه نمود.( به عنوان نمونه ر.ك: محمد جواد طبسي، با كاروان حسيني از مدينه تا مدينه، ترجمه: عبدالحسين بينش، قم، فراز انديشه، ج3، ص258؛ علي نظري منفرد، قصه كربلا، قم، سرور، 1379ش، ص211؛ شيخ عباس قمي، در كربلا چه گذشت، ترجمه كمرهاي، قم، مسجد مقدس جمكران، 1372ش، ص256) حتي كتابهايي كه از نظر ما مملو از مطالب تحريفي است، نيز كلمه «صحرا» در آنها وجود ندارد.( به عنوان مثال ر.ك: محمد تقي سپهر، ناسخ التواريخ، قم، ناصر، 1383ش، ص359) لذا بهتر است بگوييم واژه فوق تكيه كلام مردم عوام يا برخي مداحان بي اطلاع و يا كم سواد است كه براي گرياندن مردم دست به هر كاري ميزنند، نه عبارتي علمي و مورد استفاده مورخان يا عالمان شيعه.
حال بياييد فرض را بر اين بگيريم كه عبارت صحرا مورد استفاده همگان باشد و در كتابها نيز چنين عبارتي ثبت شده باشد، به فرستنده اين شبهه بايد گفت: هرچند شما قطعا فارس زبان هستيد و با واژههاي زبان مادري خويش آشنا ميباشيد و بعلاوه از تحصيلات خوبي نيز برخورداريد اما تذكر يك نكته خالي از لطف نميباشد:
واژه صحرا به معناي سرزمين وسيع است و گاه معادل واژه دشت (به عنوان مثال دشت لاله، هر چند این عبارت را شما در اشکال آخر خود هم به کار برده اید) به كار ميرود اين واژه الزاما به معناي سرزمين خشك و بي آب و علف نيست (جهت كسب اطلاعات بيشتر به كتاب لغتنامه دهخدا ذيل عنوان صحرا مراجعه فرماييد) هم اكنون نيز بسياري از مردم روستايي نقاط مركزي ايران، به محدوده خارج از روستا، كلمه صحرا اطلاق ميكنند. مثلا بجاي اينكه بگويند: رفته سر زمين كشاورزي، ميگويد: رفته صحرا. به نظر شما آيا به زمين كشاورزي ميتوان گفت: سرزمين بيآب و علف؟.
معنايي كه شما از كلمه صحرا برداشت كردهايد (و مجريان شبكههاي ماهوارهاي و فرستده اين شبهه نيز بر اينگونه فهميدن اصرار دارند تا بتوانند به اهدافشان برسند) در فارسي با عبارت «بيابان» مطرح ميشود. كلمه بيابان ريشه در كلمه: «بيآب» دارد يعني محل فاقد آب.
در ادامه آمده است: واقعه عاشورا در تابستان گرم و جهنمي رخ داده.
پاسخ به اين سوال نياز به ذكر يك مقدمه دارد: در علم تاريخ كتابها را به دو دسته كلي تقسيم ميكنند: كتابهاي منبع و كتابهاي مرجع. منابع كتابهايي هستند در زمانهاي بسيار قديم نگاشته شدهاند، و كتابهاي مرجع كتابهايي هستند كه در همين سدههاي اخير نوشته شدهاند و از لحاظ قدمت و سابقه درجه دوم به حساب ميآيند. (پايان مقدمه)
اولا بدليل محدوديت علم و امكانات سفر در زمانهاي قديم احتمال اشتباه توسط نويسندگان منابع وجود داشته است (و انسان موجودي است كه خطا در وي راه دارد) اما عليرغم همه اين حرفها، در صورت امكان تنها يك منبع و مجددا تاكيد ميكنم تنها يك منبع نام ببريد كه ادعا كرده باشد واقعه كربلا در تابستان گرم و جهنمي رخ داده است؟ ما نيز از اين منبع استفاده كرده و به نقد آن خواهيم پرداخت. (اين حرف صرفا ادعايي كه دشمنان به شيعيان نسبت ميدهند).
نكتهاي كه آن را ادعا ميكنيم و منكر آن نيستيم گرماي هوا در همان فصل مورد ادعا است. به گونهاي كه شخص اگر در حال تكاپو باشد و آب هم نداشته باشد او را به زحمت و سختي مياندازد. در مورد اين مسئله ميتوانيد به كساني كه در اين فصل به كربلا مشرف شدهاند مراجعه فرماييد كه بحمدالله تعدادشان هم كم نيست. جالب آنكه خود نويسنده شبهه نيز به اين امر واقف بوده و منكر گرما نشده، اما زيركانه عناويني همچون «جهنمي» به آن ميافزايد تا بتواند شبهه خويش را پياده و به خواننده بقبولاند.
در پاسخ به اين سوال که چطور با وجود حیواناتی که داشته اند تشنه بوده اند بايد گفت:
موضوع تشنگى و عطش امام حسين(ع) و اصحابشان در كربلا حقیقتی است که نه تنها مورخان (در اين مورد علاوه بر منابع متعدد تاريخى، میتوان به انبوهى از ادبيات شكل گرفته پس از واقعه كربلا نيز اشاره کرد؛ يعنى، موضوع به قدرى مسلّم و جدّى بوده است كه، شاعران نامدار، براساس آن شعر سرودهاند. براى مطالعه بيشتر ر.ك: 1- طبرى، تاریخ الامم والملوک، (م310)ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، چ پنجم، 1375ش، ج7، ص 2963 به بعد؛ 2- ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، (م 356)، تحقيق سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفة، بى تا، ص84 به بعد؛ 3- أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى، 4- البداية و النهاية، (م 774)، بيروت، دار الفكر، 1407ق، ج8، ص 174 به بعد؛ 5- سيد ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، قم، انوارالهدی، 1417ق، ص47 به بعد؛ 6- ابن قولويه قمی، كامل الزيارات، تحقیق: جواد قیومی، نشرالفقاهه، 1417ق؛ 7- علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 45، ص 149 - ج 101، ص 46) از آن یاد کرده اند بلکه امام زمان (عج) نیز در زیارت ناحیه مقدسه به آن اشاره نموده، میفرمایند:«فَمَنَعُوکَ الماءَ وَ وُرُودَه»«پس آب و ورود بر آن را بر تو ممنوع کردند». براى كسى كه اندكى در منابع تاريخى و ادبى سير كند، ترديدى باقى نمىماند كه يكى از ويژگىهاى واقعه عاشورا، محدوديت آب براى اهل بيت(ع) بوده است. مدّت زمان محاصره و قطع راه ارتباط با آب از روز هفتم محرم بوده است؛ و در این فاصله امام حسین(ع) به طرق گوناگون آب مورد نیاز اردوی خویش را تامین میکرده است. بنابر روایت ابن اعثم و ابن شهراشوب، امام حسین(ع) در جلوی خیمه چاهی حفر کرد که آب گوارایی داشت. ابن اعثم در این باره اظهار می دارد که: «چون عطش بر ایشان غالب گشت، حسین(ع) تبری برگرفت و از سمت خیمه زنان، نوزده گام به سوی قبله رفت، و زمین را کند. چشمه آبی ظاهر شد، آبی گوارا و شیرین. سپس به اصحابش دستور داد آب بخورند و مشکها را پر کنند»( ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، مصحح: طباطبایی مجد، مترجم: مستوفی هروی، آموزش و پرورش، تهران، 1372ش، ص 893؛ ، ابن شهراشوب، مناقب آل ابی طالب،مصحح: رسولی محلاتی، موسسه انتشارات علامه، بیتا، ج4، ص50)
حفر چاه با آبی گوارا به دست مبارک امام با توجه به مقام امامت آن حضرت امری طبیعی بود؛ زیرا بنابر روایاتی، مردم آن عصر بین آن حضرت و گوارایی و برکت آب، ارتباطی معنادار قایل بودند. بنابر روایت ابن عساکر امام حسین هنگامی که از مدینه به مکه میرفتند با عبدالله بن مطیع برخورد کردند که در حال حفر چاهی بود. ابن مطیع به امام عرض کرد: «این چاه را من به آب رسانده ام و امروز ابتدای آب دهی آن است که با دَلْو خارج میشود پس ای کاش برای ما در آن از خدا برکت میخواستی». امام فرمودند: «از آب آن بیاور» وی نیز چنین کرد و آن حضرت آشامید و مضمضه نمود سپس آب را به چاه برگرداند. پس آب چاه گوارا و زیاد شد»(ابن عساکر، ترجمه الامام الحسین من تاریخ مدینه دمشق، مصحح: محمودی، موسسه المحمودی للطباعه و النشر، بیروت، 1398ق، ص 155. این امر در مورد سایر ائمه نیز صادق است که در این مورد میتوان به روایات شیخ صدوق و ابن شهراشوب اشاره نمود)
در نتیجه امام حسین وقتی که مشاهده کرد که دشمن بین او و آب حایل شده است آب مورد نیاز اردوی خود را تا قبل از روز نهم از طریق حفر چاه تامین نمود. و این مطلب از گزارشی که برای عبیدالله بن زیاد فرستادهاند به خوبی معلوم میشود. او طی نامهای به عمر سعد مینویسد: «اما بعد به من چنان رسانیده اند که حسین و یاران او چاه کنده و آب بر میدارند، لذا آنان را هیچ فروماندگی نیست. چون بر مضمون نامه وقوف یابی باید که حسین و یاران او را از کندن چاه منع کنی و نگذاری که به آب دست یابند»( ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، مصحح: طباطبایی مجد، مترجم: مستوفی هروی، آموزش و پرورش، تهران، 1372ش، ص 893).
نقل شده پس از این که همه از آب چاه استفاده کردند حضرت این چاه را پوشاند و دیگر از آن استفاده نکرد.
علاوه بر مطالبی که عرض شد باید گفت در هیچ یک از منابع تاریخی به این مطلب نیز اشاره ای نشده است که حضرت به همراه خود غیر از شتر و اسب حیوان دیگری را آورده باشد. با این حال اگر هم فرض کنیم بتوانند از شیر شتر استفاده کنند باید گفت چطور امکان دارد این تعداد انسانی که در روز عاشورا چه از یاران و چه از اهل بیت حضرت که در حدود دويست نفر بوده اند همگی بتوانند از شیر چند شتری که همراه حضرت بودند سیراب شوند با توجه به اینکه تنها شتر ماده می تواند شیر دهد و معلوم نیست که چه تعداد از شترهایی که به همراه آنان بوده است ماده بوده اند.
اما در پاسخ به شبهه های پیرامون حضرت اباالفضل العباس علیه السلام توجه به چند امر ضروری است:
اولا مقام حضرت اباالفضل العباس علیه السلام بر هیچ انسان منصفی پوشیده نیست و حتی مذاهبی غیر از شیعیان و ادیانی غیر از اسلام نیز برای ایشان احترام خاصی قائل هستند و اینکه بعضی افراد مغرض و بی دینی چون این شبهه گر سعی در کوچک جلوه دادن شان وجودی حضرت عباس هستند امر عجیبی نیست چرا که از قدیم گفته اند: کافر همه را به کیش خود پندارد.
ثانیا اگر از دید علمی و با توجه به منابع موثق تاریخی و روایی بخواهیم این مسئله را بررسی کنیم خواهیم دید که ماجرای آب آوردن و قطع شدن دست حضرت از معتبر ترین و صحیح ترین قضایای عاشورا است که بسیاری از منابع متقدم و معتبر نیز آن را نقل کرده اند مانند: امالی صدوق, ص 547, ح 731؛ اعلام الوری, ج 1, ص 395؛ الثقات ابن حبان, ج 2, ص 310؛ ارشاد, ج 2, ص 109؛ المناقب و المثالب نعمانی, ص 309؛ مناقب ابن شهر آشوب, ج 4, ص 108؛ شرح الاخبار, ج 3, ص 182 و…
ثالثا نکته ای که در این شبهه روی آن پافشاری شده و سعی شده خرافی و عجیب نشان داده شود مطلبی است که تنها از زمان علامه مجلسی به بعد و از کتاب بحار الانوار نقل شده است. ماجرای مشک به دست راست و چپ گرفتن و قطع شدن دستان و سپس به دندان گرفتن را تنها علامه در روایتی مرسل و مجهول به آن اشاره کرده و جالب اینجاست که در پاورقی همان صفحه هم به آن اشاره شده این روایت علاوه بر مرسل و مجهول بودن,بعضی مسائل آن مخالف تمام مقاتل است و تنها آنچه که در کتب معتبر نقل شده همان مشک به دوش گرفتن برای آوردن آب و سپس قطع شدن دستان در حین بازگشت است اما نحوه و چگونگی آن تنها از بحار الانوار به بعد نقل شده آنهم همانطور که ذکر کردیم با روایتی مرسل و مجهول که بسیار روشن و معلوم است که اینچنین روایتی حجیت و سندیت قطعی ندارد که بخواهیم بر آن اشکال و ایراد گرفته و آن را سندی بر خرافی بودن قضایای عاشورا بدانیم.
متاسفانه آب و تاب دادن بعضی جریانات عاشورا توسط عده ای مداح و یا نویسنده بی سواد نیز به این تحریفات دامن زده در حالی که حتی این افراد به کلام خود علامه هم در ضعیف بودن این روایت دقت نکرده و برای گرم شدن مجالس خود و یا هر علت دیگری دست به ترویج بعضی مسائل مبهم می زنند.
رابعا گذشته از صحت و سُقم این روایت, مسائلی که این شبهه گر به آن اشاره کرده هیچ بُعدی از لحاظ طبیعی هم ندارد گو اینکه تمام مسائل و ریز مسائل و اتفاقات موجود در حادثه روز عاشورا را مقتل نویسان و مورخان حاضر در کربلا نمی توانستند متذکر شده و ثبت کنند. اینکه دست حضرت دقیقا از کدام قسمت قطع شده یا با چه چیز قطع شده یا چگونه مشک را به طرف خیمه گاه آورده مسئله ای نیست بتواند اصل این ماجرا و شهادت و رشادت آن بزرگمرد را زیر سوال ببرد در حالی که به اصل ماجرا تمام کتب و مقاتل متقدم به صراحت اشاره کرده اند.
اما در مورد این مطلب که دشت كربلا ظرفيت پذيرش اين مقياس لشكر كشي را نداشته و پهنه كربلا به هيچ عنوان در حد و اندازه هاي اين جنگ نيست باید گفت تعجب از این اشکال کننده است گو اینکه این شخص به هیچ عنوان عزاداریهایی که همه ساله و به صورت میلیونی در کربلا انجام می شود را ندیده یا خود را به جهالت زده است. اگر لحظه ای این اشخاص عزاداریهای عزاداران امام حسین علیه السلام را که به صورت میلیونی در کربلا انجام میگیرد را ببینند به هیچ وجه دچار چنین اشتباه بزرگی نمی شوند چرا که در عاشورا تعداد دشمنان امام و تعداد لشگر خود امام حدود سی هزار نفر بوده( هرچند کمتر ازاین هم گفته شده ولی غالب مورخین این مقدار را ذکرکرده اند) حال چطور می شود که این جمعیت چند میلیونی حال حاضر را سرزمین کربلا می تواند گنجایش داشته باشد ولی گنجایش سی هزار نفر را نداشته است؟ اینجاست که ما به رمز و راز این فرمایش امام صادق علیه السلام پی می بریم که می فرمود: خدا را شکر که خداوند دشمنان ما را از جاهلترین انسانها قرار داد…
در پاسخ به بخشي از پرسشهاي متعدد درباره شهادت علي اصغر (ع) ابتدا بايد به عنوان مقدمه اشارهاي به برخي واقعيتهاي تاريخي مربوط به آن عصر بنماييم، سپس اصل جواب خدمتتان ارائه گردد:
نكته اول: در تاريخ آمده است كه در جنگهاي زمان قديم دو عامل باعث شكست يك لشكر ميشد. يكي سقوط پرچم و ديگري كشته شدن فرمانده. اين مسئله را به دفعات ميتوان در كتابهاي تاريخي ملاحظه نمود. به عنوان مثال كشته شدن پيدر پي پرچمداران مشركان قريش در جنگ احد باعث، تزلزل روحيه و شكستشان گرديد. لذا است كه پيامبر در بسياري از جنگها پرچم لشكر را به دست اميرالمومنين علي (ع) ميداد. يا در واقعه عاشورا امام حسين (ع)، اباالفضل العباس را پرچمدار لشكر خويش نمود. همچنين يكي از راز و رمزهاي موفقيت اسكندر مقدوني نيز اين بود كه به هنگام حمله به سپاه دشمن در همان گام نخست به سراغ فرمانده و پرچم لشكر ميرفتند.
نكته دوم: گاه برخي اشياء، پرچم و نماد يك لشكر قرار ميگرفت. مثلا در جنگ «جمل»، پرچم و نماد ايستادگي لشكر طلحه و زبير، «شتر عايشه» بود. لشكريان مادامي كه ميديدند اين شتر پا برجاست، سرسختانه ميجنگيدند، لذا اميرالمومنين براي پايان دادن به غائله جنگ دستور داد لشكريانش با تمام توان به سمت شتر حمله كنند و آن را از پاي درآورند. پس از انجام اين كار بود كه لشكر طلحه و زيبر پراكنده شدند.(شيخ مفيد، الجمل، قم، مكتبه الداوري، بيتا) همچنين معاويه در جمعآوري نيرو براي جنگ با اميرالمومنين علي (ع) به نيرنگ متوسل شده و نماد و پرچم خويش را پيراهن خونين عثمان (پيراهني كه عثمان هنگام كشته شدن آن را به تن داشته بود) قرار داد تا بدين وسيله عواطف و احساسات مردم را به جوش آورد و آنان را در اين راه با خود، همراه سازد. نماد و مظهر مقاومت ايرانيان در عهد ساساني نيز «درفش كاوياني» نام داشت.
در روز عاشورا نيز علياصغر، نماد مظلوميت و آخرين پرچم امام حسين (ع) بود. حضرت براي اينكه تعداد حاضران در صحنه نبرد با تنها نوه آخرين پيامبر خدا (ص) كاهش يابد و افرادي كه در قتل ايشان شركت داشتند به حداقل ممكن برسد و بدين طريق با ترك صحنه شهادت ايشان از عذاب الهي نجات يابند، علياصغر را بر روي دستان خويش بلند كرد و ضمن تهييج عواطف و احساسات آنان با بيان اين جمله: «يا قوم ان لم ترحموني فرحموا هذا الطفل الصغير اما ترنهوا كيف يتلظي عطشانا: نميبينيد كه اين كودك از تشنگي چگونه دهان خود را باز و بسته ميكند» لشكر عمرسعد را به تلاطم و تزلزل كشاند. در تاريخ آمده است: پس از ديدن اين حالت، لشكر عمر سعد به تلاطم افتاد. فطرت الهي برخي بيدار و اعتراض دستهاي ديگر نيز بلند شد. ايجاد چنين حالتي در لشكر، باعث شد عمرسعد به حرمله دستور دهد طفل را نشانه بگيرد و از قضا تير درست بر گلوي علي اصغر مينشيند. لذا پاسخ به اين پرسش كه: چرا حرمله خود امام حسين را با تير هدف قرار نداد، همينجا مشخص ميگردد، كه در آن لحظه علياصغر باعث تزلزل لشكر و مخالفت آنان با ادامه جنگ شده بود و كشتن خود حضرت باعث بروز مخالفت، دو دستگي و رويارويي لشكريان كوفه در مقابل هم ميشد. جنگي که تنها هدفش به شهادت رساندن امام حسين (ع) بود، داشت بدون رسيدن به اين هدف پايان مييافت و امام نيز با بلند كردن علي اصغر بر روي دستانش، داشت به هدفش كه پراكنده كردن دشمن و آلوده نكردن دستشان به خون امام زمان و نوه پيامبرشان و جهنمي نكردنشان بود، ميرسيد. همچنين از اين فراز ميتوان دريافت هدف از بيان جمله: «يا قوم ان لم ترحموني» التماس از دشمن براي دريافت مقدار اندكي آب يا اينكه: به من رحم كنيد و مرا نكشيد، نيست، بلكه نجات (حتي) يك انسان از عذاب الهي است. كه حضرت با انجام اين عمل موفق به آن شدند و برخي صحنه نبرد را ترك كردند.
از تمام مطالب فوق كه بگذريم تذكر اين نكته بسيار ضروري است:
آيا ميدانستيد در مورد علياصغر، دو گزارش تاريخي ديگر نيز وجود دارد كه اكثر شبهههاي آن مقاله در آن وجود ندارد؟
گزارش اول: بر اساس اين گزارش هنوز تعدادي از ياران امام زنده بودند و به همراه حضرت با دشمن ميجنگيدند(شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص108) (هر يك از ياران حضرت كه خسته ميشد لحظاتي از ميدان جنگ فاصله ميگرفت و به كنار خيمهها آمده، كمي استراحت ميكرد و مجددا باز ميگشت) احساس خستگي و تشنگي بر حضرت غلبه پيدا كرده بود. لذا براي رفع خستگي لحظاتي به كنار خيمهها بازگشتند. شخصي كودك شيرخوار ايشان را آورده و به ايشان داد (در بسياري از كتابهاي تاريخي علت اين مسئله و كسي كه كودك را به امام تحويل داده است، بيان نشده و تنها آمده است: شخصي كودكِ حضرت را در دامان ايشان گذاشت. در تعداد معدودي از منابع آمده است: كودك از شدت تشنگي ميگريست، لذا او را به امام دادند) در اين هنگام يكي از لشكريان دشمن تيري را به سمت آن دو پرتاب كرد. تير به گلوي طفل شيرخوار اصابت كرد به گونهاي كه گويا طفل را سر بريدهاند(طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج5، ص389؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص108).
گزارش دوم: بر خلاف گزارشهاي قبلي كه غالبا توسط منابع اهلسنت نقل شدهاند، گزارشي كه اكنون خدمت شما ارائه ميشود توسط يكي از قديميترين كتابهاي نوشته شده به دست شيعيان ثبت گرديده است. بر طبق اين گزارش: حضرت خسته از جنگ به كنار خيمهها آمد. همسر آن حضرت به نام رباب در همان روز عاشورا كودكي را به دنيا آورده بود كه حضرت او را نديده بود. لذا او را آوردند و به حضرت دادند تا حضرت كودكش را ببيند و در گوش او اذان بگويد كه ناگهان تيري به سمت ايشان آمد و به گلوي طفل خورد به گونهاي كه گويا سر طفل را بريدهاند.(يعقوبي، تاريخ يعقوبي، ج2، ص232)
نکته آخر:
دست تحریف گران و شبهه افکنان و دشمنان اهل بیت از قدیم الایام تاکنون بر آن بوده که با شبهاتی در جزئیات و مسائلی سطحی و بی اهمیت ذهن محبان اهل بیت و حقیقت جویان را از اصل ماجرا منحرف کرده و به نوعی مشوش کنند تا بلکه بتوانند به اهداف شوم خود برسند اما از آنجایی که امر خدا بر آن واقع شده که حق همیشه روشن و آشکار بماند همیشه این افراد رسوا شده و تنها افرادی مثل خود را به بوته هلاکت و نابودی بکشانند. در پایان عرض می کنیم با توجه به طولاني بودن سوال شما و در صورت مطالعه موارد فوق و احساس تمايل به ادامه اين مكاتبه، آماده پاسخگويي به ساير سوالات شما هستيم. ادامه سوالات خود را ارسال فرماييد تا پاسخگوي شما دوست عزيز باشيم.
جهت مطالعه و کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به این كتابها مراجعه فرمایید:
1- اصغر فروغی، مسئله آب در کربلا، فصلنامه علمی ـ تخصصی تاریخ در آیینه پژوهش، پیش شماره چهارم، زمستان 1382.
2- محمد جواد طبسی، با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، مترجم: عبدالحسین بینش، قم، فراز اندیشه، جلد چهارم (امام حسین در کربلا).
3- محمدی ری شهری, دانشنامه امام حسین علیه السلام,دار الحدیث.چاپ دوم 1388.
4-مقتل جامع سیدالشهداء، گروهی از تاریخ پژوهان و استاد مهدی پیشوایی، انتشارات موسسه امام خمینی ره، اول، 1389