مناظره هشام بن حکم
روزی امام صادق علیهالسلام از «هشام بن حکم» پرسیدند! بگو ببینم چگونه با «عمرو بن عبید» به مناظره برخاستی؟ هشام عرض کرد: من در محضر شما شرم میکنم، و زبانم نیز از عظمت امامم بند میگردد!!
امام علیهالسلام فرمودند: هرگاه به شما دستوری را صادر کردیم بیدرنگ اطاعت فرمائید، هشام معروض داشت: زمانی شنیدم در «مسجد بصره» «عمرو بن عبید» گروهی را به دور خود جمع کرده، و آنان را از ولایت منحرف میسازد، لذا برای بحث با وی عازم «بصره» شدم، و برای این کار نخست در جلسه درس او حاضر گردیده، و به سخنانش گوش دادم، همه به من تماشا میکردند… سرانجام سکوت را شکسته، از وی پرسیدم: ای عالم! من مرد غریبی هستم، اجازه میدهی سؤالاتی را از شما بنمایم؟
عمرو: بفرمائید مانعی ندارد.
هشام: آیا شما چشم دارید؟
عمرو: پسرم! این چه سئوالی است، چیزی را که میبینی چگونه از آن میپرسی؟
هشام: سئوالات من از این قبیل است.
عمرو: بپرس مانعی ندارد، اگر چه سئوالات شما احمقانه است!!
هشام: حالا به سئوالم جواب دهید، آیا شما چشم دارید؟
عمرو: آری.
هشام: از چشم چه استفادهای مینمایی؟
عمرو: به وسیله آن اشخاص را میبینم و چیزها و رنگها را از هم تمیز میدهم.هشام: آیا شما بینی دارید؟
عمرو: بلی دارم.
هشام: از آن چه بهره میبرید؟
عمرو: بوها را میبویم.
هشام: آیا شما دهان هم دارید؟
عمرو: بلی.
هشام: از دهانتان چه استفاده میکنید؟
عمرو: برای چشیدن غذا به کار میرود.
هشام: آیا شما گوش هم دارید؟
عمرو: بلی دارم.
هشام: از گوش چه استفاده میکنید؟
عمرو: از آن برای شنیدن صداها بهره میگیرم.
هشام: علاوه بر اینها شما عقل هم دارید؟
عمرو: بلی.
هشام: قلب و عقل به چه کار آید؟
عمرو: اگر این حواس اشتباه کردند، از آن برای تشخیص خطاها استفاده مینمایم.هشام: آیا این حواس بینیاز از قلب نیستند؟
عمرو: نه.
هشام: چگونه، در حالی که همه اعضایت سالم میباشند؟
عمرو: ای پسرم!
گاهی اعضای انسان مریض میگردند، مثلا در چشیدن یا دیدن یا بوئیدن و یا شنیدن، باید به قلب مراجعه کرد، و از حالت شک و دو دلی نجات پیدا نمود…هشام: پس خداوند برای جلوگیری از اشتباه اعضا قلب را مرحمت فرموده است؟
عمرو: بلی
هشام: ای ابا مروان! (کنیه عمرو) خداوند برای جلوگیری از خطاهای حواس پنجگانه قلب را به عنوان رهبر و امام برای هر کسی مرحمت فرموده است، آیا برای کل جامعه بشری امام و رهبری برای جلوگیری از خطاها و اشتباهات و انحراف فکری عطا نکرده است؟!!
عمرو در حالی که مبهوت بود و جوابی نداشت دم فرو بست!
هشام: چرا جواب نمیدهی؟
عمرو: تو هشام بن حکم هستی؟
هشام: نه!
عمرو: آیا از دوستان و همنشینهای وی میباشی؟
هشام: نه!
عمرو: اهل کجایی!
هشام: اهل کوفه.
عمرو: تو همانی، تو هشام بن حکمی.
هشام میگوید: او مرا به حضورش فرا خواند، و در کنارش نشانید و خیلی احترام کرد، ولی قدرت سخن نداشت و مات و مبهوت در فکر بود.
امام صادق علیهالسلام چون این سخنان را شنید در حالی که شاد و خندان بود پرسید،هشام! چه کسی این مناظره را به تو آموخته بود؟
هشام! چه کسی این مناظره را به تو آموخته بود؟
هشام: از هیچ کس، جز این که چیزهائی از شما آموختهام، و از آنها استفاده نموده، و او را محکوم کردم.
امام صادق علیهالسلام سوگند به خدا همین مناظره در «صحف» حضرت ابراهیم و حضرت موسی موجود است. [1] .
در این حدیث شریف که به صورت مناظره و مباحثه آمده است، ضرورت «امام معصوم و بیلغزش» روشن است…
ب: قضیه دوم که ما آن را به تخلیص میآوریم، مربوط به مرد شامی است که برای بحث و مناظره وارد مدینه شد، و به خانه امام صادق علیهالسلام آمده، و با جرأت تمام گفت: آمدهام با شما به بحث و مناظره بپردازم، و حضرت پس از مذاکراتی جویای اطلاعات و تخصصهای آن مرد شامی گردید، و در هر رشتهای که خود را متخصص معرفی میکرد، یکی از شاگردان امام او را مجاب و محکوم مینمود. سرانجام با جوان نورسی که موهای محاسنش تازه روئیده بود، وارد بحث شد، او همان «هشام بن حکم» بود، که در مورد امامت به مناظره پرداختند:
مرد شامی: در مورد امامت این مرد (امام صادق) سخن بگو.
هشام: آیا خدا به بندگانش بصیرتر است، یا مردم نسبت به خودشان
مرد شامی: خدا.
هشام: خداوند در رابطه با دین مردم نسبت به آنان چه کرده است؟
مرد شامی: آنان را مکلف ساخته، و در رابطه با تکلیفشان راهنما انتخاب کرده است.
هشام: آن راهنما کیست؟
مرد شامی: رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم
هشام: بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خدا راهنما و امامشان کیست؟
مرد شامی: کتاب و سنت.
هشام: آیا ما امروز برای رفع اختلاف خود میتوانیم از کتاب و سنت استفاده کنیم؟
مرد شامی: بلی.
هشام: اگر چنین است، پس چرا ما با شما اختلاف داریم، تو از شام در اثر اختلاف بلند شده و به اینجا آمدهای. چرا اختلاف ما رفع نشده است؟
در حالی که مرد شامی خاموش بود، امام صادق علیهالسلام فرمودند: چرا سخن نمیگوئی؟
مرد شامی؛ چه بگویم؟ اگر بگویم اختلاف نداریم دروغ گفتهام، و اگر بگویم، هر دو گروه حق است، صحیح نیست، و اگر اختلاف را قبول کنم محکوم گشتهام. به دستور امام صادق علیهالسلام همان سئوالات را مرد شامی از هشام پرسید، و او یکایک همه آنها را جواب گفت، و در پایان فرمود: راهنما و امام امروز و عصر ما این مرد بزرگوار است، و اشاره کرد به امام صادق علیهالسلام.
مرد شامی برای این ادعا دلیل خواست، حضرت در جواب او فرمود:
هر چه میخواهی بپرس، سپس به تمام سئوالات مرد شامی پاسخ گفت، و کیفیت حرکت او را از شهر شام بیان داشت، و هر کاری را که مابین شام و مدینه انجام داده بود، به وی بازگو کرد!! و تمام نهانها را آشکار ساخت، و شوق ایمان و معرفت کامل را در دل مرد شامی به مکتب ولایت شعلهورتر نمود، لذا مرد شامی تمام اظهارات حضرت امام صادق علیهالسلام را تأیید کرده و با گفتن شهادات:
«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا رسول الله، و انک وصی الانبیاء»،حقیقت ولایت را پذیرفت، و از بازگشت به وطن خود، خودداری کرد، و در صف شاگردان مکتب جعفری قرار گرفت. [2] .
پی نوشت ها:
[1] اصول کافی ج 1 ص171-169.
[2] حق الیقین شبر، ج 1 ص 86 احتجاج طبرسی، ج 2 ص 122 بحار، ج 23 ص9 تا 13 ح 12 اصول کافی، ج 1 ص 171 ح 4 مناقب ابنشهر آشوب، ج 4 ص243 و 244 کشف الغمه، ج 2 ص_173 نقل از آفتاب ولایت، ص49-45.