قربان زلف پر شکن یار صف به صف!
مرحوم آیت الله العظمی علامه فانی
دین و دل است و سبحه و زنار صف به صف
قربان زلف پر شکن یار صف به صف!
مژگان او چو لشکر جرار صف به صف
زلف است اینن، به عارض دلدار صف به صف؟
یا آن که هست بانی و معمار صف به صف؟
از عقل بگذرم ز دو پیمانه بعد از این
دوری کنم ز مسجد و میخانه بعد از این
محراب ماست ابروی جانانه بعد از این
ای کاش خون شود دل دیوانه بعد از این
چون چین زلف یار جفا کار صف به صف
جانم فدای عارض پر نور چو مهش
ای کاش می نمود ز حالم کس آگهش
او یوسف است و دل شده دیوانه از چهش
بنگر به عاشقان جفا کش که در رهش
افتاده اند با تن تب دار صف به صف
گر یک قدم ز کوی تو جانا! گذر کنم
با صد هزار ناله و غوغا گذر کنم
از دین و عقل و منزل و ماوا گذر کنم
حسن متاع بین که به هر جا گذر کنم
بگرفته است راه، خریدار صف به صف
چشمش گهی به غمزه و گاه دگر به ناز
مخمور باده است در آن گاه، نیمه باز
چون شیر نر برد دل محمود و هم ایاز
بالله! که در جوار جمالش به صد نیاز
بنشسته است ناقه تاتار صف به صف
دل شد مریض عشق، خدایا! چه چاره است
از یک نظر زند مه من در شراره اش
مژگان او چو تیر و سنان کرده پاره اش
گویی که در زمانه به بحر نظاره اش
خم گشته است لولو شهوار صف به صف
یک عمر شد ز عشق و وفا می زنیم دم
ماییم عاشق می و محبوب، تا عدم
ما عاشقیم و عشق به ما گشته هم قدم
بر قتلم از رقیب مصمم شود، چه غم؟
استاده پیش لشکر جرار صف به صف
دم می زنم ز عشق، نه در خفیه، در ملا
باشد به قلب من ز مهم مهر و هم وفا
هر چند او ستم کند و ظلم و کین به ما
بگداخت جان گر آتش هجرانش از جفا
پروانه وار جان به رهش دار صف به صف
شد عمر ما ز هجر و فراقش تباه او
از بس فزون شد اشک، گرفته است راه او
یارا! نگر به «فانی» و این اشک و آه او
زاهد چو دید غمزه چشم سیاه او
یک سو فکند سبحه و زنار صف به صف
#مهدیه
✍یازینب(س)✍