عشقی از جنس آسمان ها
((عشقی از جنس آسمان ها))?
?(( ادامه خاطرات مرحوم خانم حکمت همسر شهید بابایی))?
با آن كه فرمااااانده بود و می توانست بنشیند و دستور بدهد، خوووودش برای شناسایی منطقه ای كه قرار بود درآن عملیات كنند می رفت…
با مااااااشین می رفت، می گفت هواپیما پروازش برای بیت الماااااال هزینه دااااارد. وقت پرواز، خودش موتور را روشن و تست می كرد. با این كه چند بارهم از طرف مقاااااامات گفته بودند بهتراست كمی از درگیریها دورتر باشد، بااااازدرعملیات شركت می كرد.
هواپیمای خودش اف -14 بود كه مخصوص درگیری های هوایی است، ولی با هرهواپیمای دیگری ازجمله اف_۴و اف_۵ هم بلد بود پرواز كند. “
@Shahid_abbas_babaeii
تهران همانقدر كه مسئولیت های او بییییش تر شد، زمانی هم كه می توانستیم با هم باشیم ((كم تر ))شد.
بچه ها دیگر به نبودن های دو هفته، یك ماااااه پدرشان عادت كرده بودند. مدرسه ای كه باید می رفتم نزدیكی های شاه عبدالعظیم بود ….صبح ها بچه ها را آماده می كردم، حسین ومحمد را می گذاشتم مهد كودك وآمادگی. سلما مدرسه خودم بود…..
برای رفتن به مدرسه باید ((بیست كیلومتر)) می رفتم شهر ری ، بیست كیلومتر می آمدم، با آن ترافیك سختی كه آن جا دااااشت و اكثراً ماشین های سنگین می رفتند و می آمدند.
می گفتم :
_ عباس تو را خدا یك كاری بكن با این همه مشكلات، حداقل راه من یك كم نزدیك تر بشود…
@Shahid_abbas_babaeii
می گفت:
_(( من اگرهم بتوانم- كه می توانست- این كاااااااار را نمی كنم. آن هایی كه پارتی ندارند پس چه كار كنند؟؟؟؟ ما هم مثل بقیه. ” ))
می گفتم:
_آن ها حداقل زن و شوهر كنار همدیگر هستند، دست محبت پدری به سر بچه هایشان كشیده می شود. “
می گفت:
_(( نه ، نمی شود. من باااااید سختی بكشم، شما هم همین طور."))
… بعضی وقت ها می شد كه نگاهش می كردم می لرزیدم. انگار ابهتش، یك چیزی در وجودش مرااااا بترساااااند. یك بار به خودش گفتم…. دم پایی را برداشت، زد توی سرش . روی زمین غلت زد. گفت “
_(( مگر من كه هستم كه این حرف ها را می زنی؟؟ همه مان از همین خاك هستیم و دوباره خاك می شویم. “))
*************************
?((جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)و شادی روح پرفتوح شهید بزرگوار بابایی و همسرشون مرحوم خانم حکمت ?فاتحه وصلوات?بفرستید))?
*************************
??((کانال سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی))????
@Shahid_abbas_babaeii