صحیفه، استراتژی امام سجاد علیه السلام در رهبری امت
صحیفه، استراتژی امام سجاد علیه السلام در رهبری امت
مجله پرسمان ویژه نامه سجاده های مکتوب
از قیام خونین سیدالشهدا علیه السلام چیزی نگذشته که مدینه النبی، در التهاب و آشفتگی غرق می شود.
شهر قرآن و سنت، هنوز مصیبت عاشورا را باور نکرده که واقعة حره و واقعة مکه که باعث به آتش کشیده شدن خانة کعبه شد، روی می دهد. دوران حاکمیت یزید است و قیام مختار، قیام توابین و منازعة ابن زبیر با یزید، صفحات تاریخ را حاشیه زده است.
سخت گیری های زبیریان نسبت به بنی هاشم، کافی است تا شرایط امامت خویش را شبیه دوران صلح امام مجتبی علیه السلام درسکوت و خاموشی رقم بزنی و به صبر علوی، اقتدا کنی؛ آن هم درست در شرایطی که شعائر اسلامی در شهر مدینه به دست ثروتمندان به سخره گرفته می شود و شهر پیامبر صلی الله علیه وآله به کانون رقاصه ها و آوازخوانان تبدیل شده است.
از اوضاع فرهنگی که چشم بپوشی، با سیاست چه خواهی کرد؟ زبیری ها در حکومت خود، ذکر صلوات را در نمازهای جمعه و عیدین، ممنوع کرده اند و درصدد محو نام اهل بیت علیهم السلام برآمده اند.
در شرایطی قرار گرفته¬ای که حتی نمی توانی برای سران حکومت، نامه بنویسی و تاثیرگذاری در حاکمیت داشته باشی؛ آن گونه که امامان پیش از خودت داشتند.
باید روش تازه¬ای را ابداع کنی؛ تا با آن، رسالت هدایتت را به گوش مردمان برسانی. با چشم خود، دین و اخلاق را در آستانة فروپاشی می بینی و می دانی که هیچ ابزاری، برای مبارزه در دست نداری؛ نه امکان قیام است و نه زمینة تعامل و هدایت حاکمان.
باید کاری کنی تا اصول اساسی اسلام، در جان مردم احیا شوند. باید بدون گذر از مسیر حکومت، به سراغ امت بروی.
در شرایطی هستی که پیش از این، جدت رسول الله صلی الله علیه وآله بدان گرفتار بود؛ شرایط محرومیت از قدرت اجرایی. می دانی که پیامبر صلی الله علیه وآله در آن تنگنا، خود، به سراغ افراد می رفت و به تبلیغ دین حق می پرداخت.
برای تو حتی امکان دایرکردن جلسات بحث و تفسیر و فقه و علوم دیگر نیز میسر نیست.
شیعیانت خسته اند و هنوز کسی نتوانسته، مرهمی برای زخم بزرگ غصب خلافت بیابد. کسی نتوانسته درد جنگ های صفین، نهروان، جمل، بدتر از آن، روزگار حاکمیت معاویه و یزید را از خاطر ببرد؛ شهادت حسین علیه السلام و یارانش که جای خود دارد. تو حتی از هر فرصتی استفاده می کنی؛ تا داغ عاشورا را در دل امت، تازه نگه داری و این شیوه را راهبردی برای احیا و نشر پیام کربلا می دانی و برای همین است که گریه هایت را بر خلق، آشکار می داری و در جواب کسی که می پرسد: «آقا! آیا زمان آن نرسیده است که شما از گریه باز ایستید»؟
می فرمایی: «چه می گویی؟ یعقوب، یک یوسف بیشتر نداشت و در غم دوری او، تا آن جا گریست که چشمانش سفید شد. من در جلو چشم خود، هجده یوسف را دیدم که یکی پس از دیگری بر زمین افتادند».
با این همه، پس از زخم های مکرر عاشورا و دوران اسارت پس از آن، در ظرفیت روحی یارانت، توانی را برای مبارزه در جنگی دیگر با دستگاه اموی نمی بینی؛ به ویژه آن که خبر نافرجامی قیام های حره و توابین، بذر ناامیدی را در جان آنها پراکنده است.
تو حتی اجازه نداری به طور رسمی و علنی، مجلس درسی دایر کنی و پیروانت را دور خود گردآوری.
مشکلات از هرسو در میدان های فرهنگ و سیاست، تو را در حصار قرار داده اند. از یک سو، تو بر جامعه ولایت داری و این شرایط، نمی تواند مانعی در راه انجام رسالتت باشد و نمی توانی جامعه را حتی برای یک روز، از اندیشه و معارف شیعی، محروم سازی؛ اگر چه تو را از تمامی ابزارهای ممکن، محروم داشته اند.
برآن می شوی تا با خرید بردگان و آموزش و تربیت آنها در خانة خود و سپس آزادی آنها، در واقع، سخنوران و مبلغانی برای دین خدا به دل جامعه بفرستی.
آنان را در مراسم حج، به عرفات و مشعر می بری و آزادشان می کنی؛ هدیه هایی به آنان می دهی و بدین گونه، کانون تربیتی متمرکزی به وجود می آوری.
بر آن می شوی تا پایگاهی جاودان، در راستای اطلاع رسانی جهانی احداث کنی که از دل آن، انقلاب کربلا و پیام آزادگی اش را در گوش عالم، جاودانه سازی.
بر آن می شوی تا در آیینة کلمات آن سویی و معارف روحانی ات، اسلام ناب را به تصویر بکشانی. در دعایی که نه فقط مناجات عارفانه تو، بلکه فریاد همارة تاریخ در راستای نهضتی فراگیر خواهد بود.
مردم مسلمان روزگارت را می نگری و آنان را بی آن که به آزمودن نیازی باشد، در نهایت جهالت و بی دینی می یابی.
بدعت ها و عقاید گمراه کننده و باطل، جایگزین احکام و عقاید مذهبی شده اند. می دانی که مهم ترین مسئولیتت، آن هم در امتداد خون عاشوراییان، احیای دوباره اسلام محمدی و تبیین جایگاه امامت و رهبری اهل بیت علیهم السلام است و این امر، میسر نخواهد بود؛ مگر با مبارزه با جهل سیاسی و مذهبی مردم و با تربیت مجاهدان واقعی. باید در برابر حقایق مکتوم، افشاگری کنی؛ همان گونه که بیرق امتداد نهضت کربلا را تو به اهتزار درآوری؛ همان گونه که دست تقدیر، این گونه رقم خورد که در میدان حماسه، در بستر بیماری گرفتار باشی؛ تا جان باقیماندة خدا در زمین، محفوظ بماند.
هنوز بار خطیری بر دوش داشتی؛ همان گونه که در شام، رسوایی یزید را رقم زدی و حقانیت حسینیان را به شهود مردمان رساندی. در مجلس یزید، در فرصت کوتاهی که برایت پیش آمد، برفراز منبر، این گونه روشن گری فرمودی: «ای مردم! کسی که مرا نمی شناسد، خود را به او می شناسانم؛ من، پسر مکه و منایم. من، پسر مروه و صفایم. من، پسر محمد مصطفایم؛ آن که پایگاه او بر همه آشکار و جولانگه او آسمان است. من، پسر علی مرتضی و فاطمه زهرایم.. .. من، پسر آنم که تشنه جان داد و تن او بر خاک کربلا افتاد. مردم! خدای تعالی ما اهل بیت را نیک آزمود؛ رستگاری، عدالت و پرهیزکاری را در ما نهاد و ما را به شش فضیلت، بر دیگر مردمان، سروری داد. بردباری، دانش، دلاوری و بخشش را به ما ارزانی فرمود و دل مؤمنان را جایگاه دوستی و شکوه ما ساخت و خانة ما را مکان آمد و شد فرشتگان قرار داد».
تو، مجلس ابن زیاد را بر هم ریختی؛ تا بدیهی ترین حق زمان را به ادراک اهل زمین رسانده باشی؛ همان طورکه بی آن که کلامی بر زبان بیاوری، هشام را به عجز کشاندی؛ وقتی که عظمت و محبوبیت تو را در میان خلق، کنار خانه خدا دید و از سر حسادت و عقده به کسی که در مورد تو سؤال پرسید، جواب داد که تو را نمی شناسد و فرزدق با اشعاری کوبنده، درصدد حمایت و دفاع از حریم تو برآمد و در قصیده¬ای تو را به عالم شناساند؛ تا مشت محکمی بر دهان هشام های تاریخ زده باشد.
با این همه، دوران اختناق و غربت توست. دستگاه حکومت، تو و شیعیانت و هرگونه تحرک تو را زیر نظر دارد. پیچیده ترین شرایط روزگار، برای جهاد فرهنگی و سیاسی تو، رقم خورده است؛ به طوری که وقتی سهل بن شعیب، مردی از بزرگان مصر، از تو جویای احوالت می شود، روشن گرانه می فرمایی: «فکر نمی کردم شخصیت بزرگی از مصر، مثل شما، نداند که حال ما چگونه است. اینک اگر وضع ما را نمی دانی، برایت توضیح می دهم؛ وضع ما، در میان قوم خود، مانند وضع بنی اسرائیل در میان فرعونیان است که پسرانشان را می کشتند و دخترانشان را زنده نگه می داشتند. امروز وضع ما چنان دشوار است که مردم با ناسزاگویی به بزرگ و سالار ما بر فراز منبرها، به دشمنان ما تقرب می جویند».
پس در چنین اوضاعی، باید از شیوة موعظه استفاده کنی؛ تا بتوانی در این فضای خفقان، مردم را با اندیشة اسلامی، آشنا کنی؛ بی آن که حساسیت حکومت را برانگیزی. تو می کوشی تا با نشر احکام اسلام و تبیین مباحث تربیتی و اخلاقی، در برابر جنگ نرم زمان، مقابله کنی و تدابیری در این راستا به کار گرفته ای که همیشه، سیاستمداران و دانشمندان را به تحسین و اعجاب، وا خواهد داشت.
بیشترین دوران امامتت، در خلافت عبدالملک بن مروان می گذرد. 21 سال، خودش یک عمر است؛ با کسی که خودش این گونه اعتراف کرد: «چنان شده ام که اگر کار نیکی انجام دهم، خوشحال نمی شوم و اگر کار بدی از من سر زند، ناراحت نمی گردم».
روزگار آن چنان بر تو و شیعیانت تلخ می گذرد که می فرمایی: «اگر کسی متهم به کفر می شد، بهتر از آن بود که به شیعه گری متهم شود».
به حدی جهل سیاسی در جامعه رواج یافته که ایمان راسخی، حتی در دل شیعیانت، نمی یابی؛ تا آن مرتبه که می فرمایی: «در مکه و مدینه، بیست نفر نیستند که ما را دوست بدارند».
خوب دریافته ای که دعا، شاهراه اتصال انسان با خداست و معرفت حق، قله ای است که تنها با مدد دعا، فتح می شود. دعا را پیوندگاه بازوان ناتوان انسان، به مبدأ بی انتها دیده ای و بشر را به آن فرا می خوانی؛ تا با اتکال به دعا، روح تازه در کالبد حیات جسمانی خویش دمیده، مبشر زندگی بانشاط برای خود باشند.
دعا را تکیه گاه دل های بی قرار و ناتوان دیده ای. از این رو، در اوج ناتوانی شیعه و در اوج بی¬قراری حق طلبان، این قالب را برمی گزینی؛ تا در آن، غربت حق را فریاد بزنی و رازهای سیاسی و فرهنگی و دینی ات را ضمن نیایش با خداوند، برای اندیشه های تاریخ، افشا سازی. این است که صحیفه¬ات را به زبان دعا می گشایی و زبور آل محمد صلی الله علیه وآله را رقم می زنی.