شگرد عبید زاکانی
گویندکه عبید زاکانی در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود ؛
و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند .
لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم :
حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام.
پس از مرگم ، از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار .
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز تا آخر عمرش ، با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد …
اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:??
خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى
? @DastanQurani