شهید امیر سیاوشی
گنجینه اطلاعات شهدای جهان اسلام:
مشخصات فردی شهید
شهید مدافع حرم
نام:#امیر_سیاوشی??
تاریخ تولد:1367
تاریخ شهادت:1394/9/26
محل شهادت:سوریه_حلب
نحوه شهادت:زدن قناسه توسط تک تیرانداز
درجه:تکاور نیروی ندسا
@shahid_mostafa_safaritabar
????#ایران شهیدمدافع حرم
مشخصات فردی شهید
????
نام:#امیر_سیاوشی??
تاریخ تولد:1367
تاریخ شهادت:1394/9/26
محل شهادت:سوریه_حلب
نحوه شهادت:زدن قناسه توسط تک تیرانداز
درجه:تکاور نیروی ندسا
@shahid_mostafa_safaritabar
============>???
??#ایران
معلومات شهيد مدافع عن الحرم
الاسم : امير سياوشى ??
تاريخ المیلاد : 1988
تاريخ الشهادة : 2015 ديسمبر 15
محل الشهادة : سوريا - حلب
كيفية الشهادة : برصاص القناص
المنصب : مغوار
============>???
personal identification of
martyr: defender of holy shrine in Syria
Name: Amir Siavashi??
Date of birth: 1998
Date of martyrdom: 17/12/2015
place of martyrdom: Aleppo, Syria
The way of martyrdom : hitting by sniper
Rank: NEDSA commando
~~~~~~~~~~~~???
?گنجینه اطلاعات شهدای جهان اسلام
==========================
شهداء كنوز المعلومات في العالم الإسلامي
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
?Martyrs of the Islamic world’s information treasures
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زندگینامه ومعرفی کانال شهید⏬
? @martyrs_of_Islamic_world
http://ادرس وبلاگ
martyrsofislamicworld.blog.ir
#شهید_امیر_سیاوشی
#معرفی_نامه
?از زبان همسر?
?من انتخاب خود شهيد بودم.در محله من را ديده و پسنديده بود.هر دو ساكن محله چيذر بوديم.یك محله سنتي و مذهبي،اين محله از قبل انقلاب هم همين طور بود.مردمش زمان انقلاب،انقلابي بودند و زمان جنگ هم رزمنده.
اميرم متولد۱۵ خرداد سال ۱۳۶۷ بود،به قول خودش روز قيام خونين مردم عليه طاغوت به دنيا آمده بود.همسرم بعد از سه سال تحقيق پيشنهاد ازدواجش را با خانواده من مطرح كرد.
?امير خادم امامزاده علي اكبر چيذر بود و من را هم در آستان امامزاده ديده بود. من و امير در تاريخ ۱۳خرداد ماه 1392با هم عقد كرديم.دو سال و نيم عقد بوديم و تازه قرار بود زندگيمان را شروع كنيم كه به شهادت رسيد.يعني قبل از آغاز زندگي مشتركمان آسماني شد.
?من و امير قرار گذاشته بوديم بدون مراسم و تشريفات،بعد از يك سفر مشهد و زيارت امام غريب زندگيمان را شروع كنيم.يك زندگي ساده به رسم و سبك زندگي شهدا.هميشه ميگفتيم كيفيت بهتر از كميت است و آرامش در زندگي از هر نعمتي بالاتر است.
?امير از تكاوران نيروي دريايي سپاه بود و از شاگردان شهيد محمد ناظري. يك شاگرد نمونه و ممتاز. امير از طرف بسيج اسلامشهر به صورت داوطلبانه براي دفاع از حرم اعزام شد.اين راهي بود كه خودش انتخاب كرد. بعضي وقتها نياز نيست تا عزيزت حرفي بزند بايد حرف دلش را بيصدا بشنوي،بايد گوش جان بسپاري.
?شغل امير طوري بود كه به عنوان گارد حفاظتي كشتيها به مأموريتهاي برون مرزي ميرفت.هميشه احتمال شهادتش بود اما هيچ وقت از شهيد شدن با من حرفي نميزد اما چند ماه آخر گاهي حرفهايي ميزد كه هميشه با واكنش،اشك و اعتراض من روبهرو ميشد.چند باري كه گفت دوست دارد شهيد شود من دلخور ميشدم و ميگفتم حق نداري زودتر از من بروي.
?وقتي بيتابي من را ميديد، ميگفت: بسيار خب!شهادت لياقت ميخواهد، پس خودت را ناراحت نكن.سرش را خم ميكرد و ميگفت اصلاً با هم شهيد ميشويم و ميخنديد.
?من خيلي به امير وابسته بودم و هميشه از اين دوري كه شرايط كارش ايجاب ميكرد،ناراحت بودم.حتي زماني كه داخل خاك خودمان به مأموريت ميرفت امكان نداشت دو ساعت از هم بيخبر باشيم.هميشه يا زنگ ميزد يا پيام ميداد كه حالش خوب است و نگرانش نباشم.
?ما هر شب با هم بيرون ميرفتيم.اگر نميتوانست شب بيايد يا هيئت داشت، حتماً ناهار به ديدن من ميآمد و با هم ناهار ميخورديم.
?يك روز با هم بيرون رفتيم.در راه بوديم كه امير گفت ميخواهد به هند برود و اين سفر يكباره پيش آمده است.در اصل ميخواست به سوريه برود و نميخواست به من بگويد كه قرار است كجا برود. با هم رفتيم تا با ماشين كمي بگرديم.دراين ميان من بودم و امير و همه داشتهام كه حالا داشت به سفر كاري ميرفت و من بودم با همه بيتابي زنانهام.
?راستش با هر بار مأموريت رفتن اميرم من هم از اين دنيا كنده ميشدم و با آمدنش بر ميگشتم. من حس نگراني شديد در وجودم داشتم كه اين حس در وجود همسرم خيلي بيشتر ديده ميشد.
?ما با هم قرار گذاشته بوديم اولين نفر و آخرين نفري باشيم كه همديگر را ميبينيم و صداي هم را ميشنويم.فقط كافي بود دو ساعت از او بيخبر باشم. همه زندگيام استرس ميشد.
?در مأموريتهايش هم در خطر بود، ولي سعي ميكرد من وارد آن فضاي كاري و سختش نشوم.هميشه خواب ميديدم كه گلوله خورده و خونين شده است. وقتي از مأموريت بر ميگشت احساس ميكردم دوباره نفس ميكشم و خيالم راحت ميشد.
?بار آخر كه گفت هند ميرود و در واقع سوريه ميرفت، اشكهايش را ديدم، لرزش دستانش را لمس كردم.به من سفارش كرد كه هواي خودم را داشته باشم، نكند بيمار شوم.گفت نيايم ببينم غصه خوردهاي و مثل هميشه لاغر شدهاي.خودت را خوب نگه دار. مراقب خودت باش. امير به هيچ كس نگفت كه كجا ميرود.همسرم پنجم آذر سال۱۳۹۴اعزام شد و۲۹ آذرماه سال۱۳۹۴ به شهادت رسید.حضرت زينب (س) خيلي زود او را خريد.
?همسرم براي ماه محرم روز شماري ميكرد. ازچند ماه قبل حساب ميكرد چند روز تا عاشورا مانده است. انگار ساعت ميگذاشت كه كي زمان عشقبازياش با امام حسين(ع) ميرسد. امير براي چايخانهاي كه در ايام عزاي سيدالشهدا(ع) راه اندازي ميكرد پول پس انداز ميكرد.اين چايخانه را مقابل گلزاري كه الان در آن آرام گرفت برپا ميكرد.
?تمام انرژياش را در هيئتها ميگذاشت.ما هر شب در كنار هم بوديم. شبهايي كه هيئت بود ظهرش پيش من ميآمد و ميگفت نميخواهم از مراسم امام حسين (ع) جا بمانم.يك سالي ميشد كه همه سرمايهاش را جمع كرد تا به عشق علمداري حضرت ابوالفضل العباس(ع) علم بخرد.
?شادی روح مطهرش صلوات?
?کانال رسمی شهید مصطفی صفری تبار?
@shahid_mostafa_safaritabar