21 شهریور 1396
لبخند بزن رزمنده موقع آن بود ڪه بچه ها به خط مقدم بروند و از خجالت دشمن نابڪار دربیایند . همه از خوشحالی در پوست خود نمے گنجیدند ، جز « عباس ریزه » ڪه چون ابر بهاری اشک مےریخت و مثل ڪنه چسبیده بود به فرمانده و مےگفت : « جان فڪ و فامیلت منو هم ببر ، بابا… بیشتر »
نظر دهید »