27 شهریور 1396
گلبرگ آشنا معرفي طلبه شهيد عبدالمجيد قنبري … همه مرا مي شناسند، از موجودات ريز تا درشت، ولي بعضي از موجودات بهتر مرا شناخته اند. من اسمي آشنا در همه زمان ها هستم، بيشتر از خودم بگويم: بعضي از موجودات من را خيلي خوب شناختند، بله… يك راهنمايي… بیشتر »
نظر دهید »
27 شهریور 1396
ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی. جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال 61 در عملیات رمضان به شهادت رسید و جنازه اش هم تا 9 سال مفقود بود. نداشتن برادر خیلی برایمان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد. آرزو می کردیم که بعد از… بیشتر »
27 شهریور 1396
زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچه ها لباسهایش را شسته بودند. خبردار که شد،بلند شد برود لباس های آن ها را بشوید. گفتم«برادر احمد،پاتون رو تازه گچ گرفتهن.اگه گچ خیس بشه، پاتون عفونت میکنه.» گفت«هیچی نمیشه.» رفت… بیشتر »
26 شهریور 1396
” در محضـــر شهیـــــد “… مشغول تمرین بودیم ڪه ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد ســالن شد و بی مقــدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ و هیـکلت خیلی جــالب شده. وقتی داشـتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب… بیشتر »
25 شهریور 1396
لطفا با دقت بخوانید? ﺟﺎﯼ ” ﺷﻬید ﻫﻤﺖ” ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻤﺶ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻣﺎ ﺑﺮﯼ بهشت، ﮔﻮﺷﺘﻮ می بُرَم .. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ آﻭﺭﺩﻥ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺳﺮﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ … ? ﺟﺎﯼ ” ﺷﻬﯿﺪ ﭼﻤﺮﺍﻥ” ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ… بیشتر »