سلام خدمت نورانی شما بانو
سلام خدمت نورانی شما بانو
که مادر حَسنینی و ضامن آهو
سلام بر پدرت حضرت رسول امین (ص)
و همسرت علی مرتضی امام مبین (ع)
سلام بر پسرت حضرت امام حسن (ع)
جگر بریده به زهر و ز تیر پاره کفن
همان حسن (ع) که به رویت جفای سیلی دید
که گوشواره خونی و روی نیلی دید
حسین (ع) گر غم عالم کشید در ده روز
حسن (ع) سراسر ده سال شد بر او پرسوز
ولی تلافی ده سال رنج و داغ حسن (ع)
حسین (ع) روز دهم دید کامل از دشمن
بیا ببین که حسینت چگونه بی سر شد
و هستی از بدن بی سرش معطر شد
حسین (ع) مهمان بود و به کوفه دعوت شد
چه شد که کشته شد و خیمه هاش غارت شد؟
چه خوب مزد شما اهل بیت (ع) را دادند
به دست خود هم در قعر دوزخ افتادند
چقدر دشمن افزون و یار اندک بود
شقی زیاد و ولی رستگار اندک بود
تمام اندک یاران باوفای حسین (ع)
به تیغ خصم بگشتند پس فدای حسین (ع)
علی اکبرتان آن شبیه پیغمبر
بشد روانه میدان و شد دو صد پیکر
حسین (ع) ناظر این صحنه های خونین بود
شکسته قلب و بسی بی قرار و غمگین بود
چه گویمت یا زهرا (س) ز قاسم بن حسن (س)
که گشت کشته ز چنگال تیز اهریمن
برای او که عسل بود این شهادت او
عدو به حیرت افتاد از شجاعت او
فرشته ها همه آیید پیش این بانو
و دست او را گیرید جمله از هرسو
که قصد دارم گویم کمی هم از عباس (س)
مباد غش کند این لحظه حضرت گل یاس
عطش میان خیام حسین (ع) غوغا کرد
امام رو به برادر نظر به دریا کرد
که کودکان همه هستند تشنه جویند آب
برادرم این اطفال تشنه را دریاب
گرفت مشک و به لشکر زد و رسید به آب
نخورد آب و به سوی خیام کرد شتاب
کمین نموده عدو پشت نخل های بلند
و دست راست عباس (س) را جدا کردند
گرفت مشک به دست چپ و رجز می خواند
و اسب خویش به سرعت به خیمه ها می راند
عدو به دست چپش حمله کرد و دست افتاد
گرفت مشک به دندان و می شتافت چو باد
و ناگهان مکثی کرد پس تعلل کرد
به مشک خیره شد و اندکی تأمل کرد
چه شد که حضرت عباس (س) بی تحرک شد؟
که مشک پاره شد عباس (س) غرق در شوک شد
عدو به تیر عداوت به مشک تیر انداخت
و شیر بیشه عشاق هم خودش را باخت
چو کرد از عطش اهل خیمه ها او یاد
بخورد بر سر او گرز و بر زمین افتاد
ز اسب عباس (س) افتاد و بی حفاظ دو دست
زمین بخورد و به چشمش ببین چه تیری هست
خلاصه اینکه به چشمی که تیر در آن بود
بدون دست زمین خورد و دل پریشان بود
از اینکه آب به دست رقیه اش نرسید
کسی مباد چو عباس (س) این چنین نومید
شما خود آمدی آنجا مقابل عباس (س)
و گفت عباس (س) أدرک أخا چه با احساس
حسین (ع) آمد و گفتا شکسته شد کمرم
و من شکستن یک کوه رد شد از نظرم
حسین (ع) تنهاتر شد کسی نمانده دگر
رسید لحظه رفتن میان دشت خطر
صدای طفل عزیزش به گوش می آمد
که ناله اش ز عطش در خروش می آمد
گرفت طفل و به بالای سر عیانش کرد
جلو برفت و نظر سوی دشمنانش کرد
که لااقل بدهند آب طفل عطشان را
و تشنه تر نگذارند طفل گریان را
عدو به تیر سه شعبه شکافت حنجر او
علی اصغر (س) هم شد شهید پر پر او
حسین (ع) تشنه به میدان شتافت صحبت کرد
و خصم ظالم و بی باک را نصیحت کرد
عدو چو لقمه اش اندر شکم نبود حلال
پذیرش سخنان حسین (ع) بود محال
حسین (ع) همچو علی (ع) فوجی از عدو را کشت
رسید نوبت پرتاب تیر و سنگ درشت
یکی به نیزه یکی با زبان یکی شمشیر
یکی به سنگ و یکی همچو حرمله با تیر
گرفته دور حسین (ع) و جفا به روی جفا
و شمر آمد و سر را برید او ز قفا
حسین (ع) تشنه و مظلوم و بی برادر بود
مُقَطَّع الأعضا و بدون مادر بود
سرش به نیزه سم اسب ها به روی تنش
به زیر تابش خورشید شد رها بدنش
کفن نداشت لباسی که داشت غارت شد
به اهل بیت خیامش بسی جسارت شد
ببین که دخت علی (ع) شد اسیر واویلا
و شد ز داغ حسینش چه پیر واویلا
امان ز کوفه و بدتر امان ز تلخی شام
ز رنج های فراوان و غصه های مدام
اسیر بودن و توهین شنیدن از اغیار
و ظلم دشمن و رنج سفر که شد بسیار
خرابه ای که خراب است و سقف رویش نیست
رقیه ای که نه بابا و نه عمویش نیست
سر بریده بابا همان و تشت همان
رقیه دید همان و شهید گشت همان
چه دید حضرت زینب (س) درون کاخ یزید
سری که چوب به دندان زند یزید پلید
ز خطبه های علی وار حضرت زینب (س)
بگشت صبح ظفر بر یزید همچون شب
حسین (ع) فاتح تاریخ شد چو برحق بود
حسین (ع ) نور خدا بود و حق مطلق بود
حسین (ع) عزت دنیا و هم قیامت ماست
حسین (ع) عشق خروشان و بی نهایت ماست
علی شیرازی