سردار شهید عبدالله انصاریان از هرمزگان
یک لحظه توقف: خاطراتی از محمود رمضان پور همرزم شهید عبدا… انصاریان
1ـ در تابستان سال 65 بود که من با تعدادی از دوستان که خیلی از آنها شهید شدند برای مقدمات سرنوشت جنگ به خرمشهر اعزام شدیم . مسئول ما حاج باقری بود از جمله دوستان که با ما بودند و شهید شدند شهید ترابی زاده، شهید اسطحی و شهیدانصاریان بودند. کارما این بود که شب ها آرامش منطقه به هم نخورد، تازه آزاد شده بود و مانعی هم نداشتند ما باید هم مانع ایجاد می کردیم و ورودی رود کارون به اروند رود را مسدود می کردیم.
رودها فشار آب زیاد داشتند و عرض آنها نیز زیاد و فاصله ما با عراقی ها کم بود تقریباً 25 متر با عراقی ها، فاصله داشتیم . طرحی که برای عبور از رودخانه وموانع بود به شکل غواصی طناب نایلونی را عبور دهیم و در هر دو حالت یعنی شب و روزعراقي ها مسلط بودند، براي اين كار بايد وارد نيزارهاي مي شديم تا طناب را تا پايه هاي اسكله كه رو به روي ما بود عبور مي داديم.
* عبور به خاطر آب كارون ميسر نبود و آن حالت جذر و مد را ما هر شب داشتيم سرعت آب بيش از 60 كيلومتر بود بايد طناب را رد مي كرديم با عبدا… و ترابي زاده و دو تا از بچه هاي كرمان، این طناب را عبور می دادیم پلاستیکی بود که روی آب می ماند و مقاومت ايجاد مي كرد و كشيدن آن خيلي سخت بود. با شهيد ترابي زاده و انصاريان كه مي خواستيم طناب را عبور دهيم بايد از رودخانه عبور مي كرديم و شدت آب به حدي بود كه مقاومت سخت بود. خلاصه فين آقاي ترابي زاده گرفتيم تا او ببيند و فين من را نيز آب برده بود و دوتايي با يك فين پا مي زديم و مي رفتيم. شهيد ترابي زاده گفت: اگر ذره اي كوتاه بياييم آب طناب را مي برد و بعد از چند روز تلاش آن شب موفق شديم كه اين كار را انجام دهيم.
* مجبور شديم طناب را به دور كمر، پاها و نیزآن را با دندان گرفتيم در همين لحظه عراقي ها شروع به تيراندازي كردند و فين ها ها كه از پايمان در آمده بودند و شروع به تير اندازي مي كردند شهيد ترابي زاده زودتر خودش از ما به خشكي رساند و در واقع ترابي زاده به ما كمك كرد تا ما هم به خشكي برسيم و در اين حال سيم خارداری عبدا… را زخم كرده بود. زخم خيلي او را اذيت مي كرد و به هر شكل سيم را از آنجا عبور داديم و عراقي ها شروع به تيراندازي كردند. ديديم بهترين كار اين است كه سيم بكسل را رد كنيم و بعد سيم خاردار را نيز عبور دهيم سيم بكسل را از منطقه برق خرمشهر به همراه يك حلقه سيم فلزي بزرگ آورده بوديم در يك سمت مستقر كرديم و يكي از بچه هاي اداره برق نيز با ما بود.
آقاي مهندس محمودي كه تخصص او نيز در اين كار بود. با كمك او سيم را مستقر كرده بوديم و قرار شد كه بند را به كمك لنكروز بكشيم تا مجبور شديم اين كار را همان شب انجام دهيم چون كه سيم بكسل را بر روي آب نگه داشتن خيلي سخت و سنگين بود. در واقع نتوانستيم يك بخش از آن را عبور دهيم و يك بخش آن را به وسيله بند نگه داريم.كار را به شب بعد موكول كرديم. رانندگي را نيز من با شهيد ترابي زاده انجام مي داديم اين بود كه با لباس غواصي بايد رانندگي نيز مي كرديم . ما روبه روي بچه هاي الغدير بودیم در صورتی که قرار بود کسی ما رادر آن منطقه با لباس غواصي نبيند برای همین منظور لباس غواصي مي پوشيديم و روي آن لباس بسيجي مي پوشيديم و حدود 1 ساعت تا 45 دقيقه طول مي كشيد حالا يا من رانندگي مي كرديم يا شهيد ترابي زاده.
* ماشين كه ديده مي شد آتش باران نيز شروع مي شد و بچه هاي الغدير مي گفتند كه شما داريد ما را اذيت مي كنيد. شهيد ترابي زاده كه قد او بلند تر بود و هميشه دنبالش بودند و مي گفتند اين قد بلندي است كه هر شب ما را اذيت مي كند. آن شب بالاخره با آقاي ترابي زاده آمديم كه سيم بكسل را عبور بدهيم و زير نظر داشتند دوباره صبح كه آنجا شهيد ترابي زاده به آب رفته بود ديدنش و شليك كردند و مجبور شديم برگرديم و بخش ديگر را به شب ديگر موكول كرديم. براي اينكه ديد كامل نداشتيم اول غروب وارد آنجا شديم همراه اين سيم بكسل بايد قطعات يونوليت را وارد آب مي كرديم. چون سيم را روي آب شناور نگه دارد و اين كه آن ها را زنگ آميزي كرده بوديم و استتار شده بود اولي را كه وارد كرديم تا دومي را وارد كردیم عراقي ها آنجا را تبديل به جهنم كردند به هر شكل توانستيم سيم بكسل را عبور دهيم.
* شهيد ترابي زاده مصيب دهقاني، شهيد انصاريان زحمات زيادي مي كشيدند و با رشادت هايي كه داشتند سيم بكسل و خاردار را به بنحوي در طول شب عبور داديم و اگر دهانه را مسدود نكرديم به شكلي آن را براي عبور قايق ها در آورديم چون سيم بكسلي كه در سطح آب بود خودش را دو طرف به پايه هاي يوتني مهار شده بود و به شكل محكم مهارش كرده بوديم و اين بود كه حداقل از ورود قايق هاي موتوري به صورت گشت وارد مي شدند خودداري كند واين در زمان جنگ اقدام خاصي بود. با شهيد انصاريان و ترابي زاده تا صبح درآب و نيزارها مي مانديم و محافظت مي كرديم و مجدداً از آن جا منتقل شديم.
* تنها محوري كه باز شد اين محورها بود. لشكر ثارا… و با همت اين شهيدان كه در رأس آن ترابي زاده و ديگر شهيدان ديگر بودند و حتي لشكر پيامبر رسول ا… موفق به باز كردن محور نشده بودند.
من با شهيد انصاريان و خالصي مي خواستيم سيم خاردار را بيرون بكشيم باید زیر آب قيچي مي كرديم در حالي كه شهيد انصاريان سيم را بيرون مي كشيد. شهید خالصی سیم ها را بالا می برد تا من قیجی کنم یک مرتبه دو تا تیر سالم از بین دستان شهید خالصی وانصاریان گذشت.
من يك لحظه ايستادم و گفتم چي شد باور نمی كردم كه تير از بين دستان شان رد شد در حالی که با آرامش گفتند: آقا كارت بكن ما اگر قرار بود چيزمون بشه همين الآن شده بود. بالاخره از آن خط عبور كرديم. بینمان فاصله افتاد و ما به بالا رفتيم . در تکاپو بودیم که گفتند بيا كه عبدا… تير خورده و موقعي كه رفتم، ديدم تير به ران پاي او خورده و در همان حال گفت: خيلي درد دارد و به خود مي پيچيد. در ابتدای خیابان خرمشهر يكي از مسئولين ستاد لشکر ثارا… را دیدیم، گفت چي شده، ناراحتي، گفتم رفيقم تير خورده، گفت: به هر نحوي كه شده او را با اولين قايق مي فرستيم .