ساعت سازی بود ڪه ساعت نیز تعمیر می ڪرد
ساعت سازی بود ڪه ساعت نیز تعمیر می ڪرد.
روزی مردی با ساعت خرابی وارد مغازه شد.
گفت:«ساعتم خراب شده فڪر می ڪنید ڪه می توانید درستش ڪنید؟»
ساعت ساز جواب داد: «خوب؛ البته سعی خودم را می ڪنم.»
مرد گفت: «متشڪرم اما این ساعت برای من خیلی ارزشمند است» و ساعتش را برداشت و رفت.
بعد از او مرد دیگری وارد مغازه شد و گفت: «ساعتم ڪار نمی ڪند اما اگر این چیز ڪوچڪ را اینجا بگذاری و آن یڪی را هم اینجا، مطمئنم مثل روز اولش ڪار می ڪند.»
ساعت ساز چیزی نگفت. ساعت را گرفت و همان ڪاری را ڪرد ڪه مرد گفته بود.
ظهر نشده بود ڪه مرد دیگری وارد مغازه شد.
ساعتش را گذاشت و گفت: «یڪ ساعت دیگر بر می گردم تا ببرمش.» این را گفت و مغازه را ترڪ ڪرد.
قبل از اینڪه مغازه تعطیل شود؛ چهارمین مرد وارد مغازه شد.
گفت: «قربان ساعتم ڪار نمی ڪند.من هم چیزی راجع به تعمیر ساعت نمی دانم لطفا هروقت آماده شد خبرم ڪنید.»
✨?✨?✨
به نظر شما از میان چهار مرد ڪه به مغازه آمدند؛ ڪدام یڪ ساعتشان تعمیر شد؟؟
ما اغلب مشڪلاتمان را نزد خدا می بریم و در باز گشت آنها را باخود بر می گردانیم.
گاهی برای خدا تعیین می ڪنیم ڪه چگونه گره از ڪار ما بگشاید. برای خدا زمان تعییین می ڪنیم ڪه تا چه زمانی باید دعای ما را برآورده سازد.
درست مثل مردانی ڪه به ساعت سازی آمدند.
باید مشڪل را به خدا واگذار ڪنیم… او خود پس از حل آن ما را خبر میڪند.
??????