زاغی که معلم فرزند آدم شد
داستان دو پسر آدم را بدرستی برایشان بخوان ، هنگامی که هر یک از آن دو قربانیی پیش داشتند ؛
پس، از یکی از آن دو پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد .
قابیل گفت :
حتما تو را خواهم کشت .
هابیل گفت :
خدا فقط از تقوا پیشگان می پذیرد.
اگر دست خود را به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی ، من دستم را به سوی تو دراز نمی کنم تا تو را بکشم ؛
چرا که من از خداوند ، پروردگار جهانیان می ترسم .
من می خواهم تو با گناه من و گناه خودت به سوی خدا بازگردی ، ودر نتیجه از اهل آتش باشی ، واین است سزای ستمگران .
پس نفس اش او را به قتل برادرش ترغیب کرد ، و وی را کشت و از زیانکاران شد .
پس ، خدا زاغی را بر انگیخت که زمین را می کاوید ، تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش راپنهان کند .
قابیل گفت :
وای برمن آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم ؟
پس از پشیمانان گردید.
?صدق الله العلی العظیم?
?قرآن مائده 27 - 31?
? @DastanQurani