دعا کن برم داغونم
مسیرو به تاکسی گفتم، ایستاد، شک کردم سوار شم یا نه…!!
چهرش به افراده معتاد میخورد، یه کم ترسیدم عجله داشتم بسم ال… گفتم و سوار شدم…
اونم ماسک رو صورتشو تنظیم کرد و راه افتاد…
همینجور توی دلم ذکر میگفتم، چشمم افتاد به عکس آقا چسبونده بود جلوی کیلومتر شمار، درو که بستم راه افتاد، صدای ضبطشو بلند کرد، نوای صوت مجتبی رمضانی پیچید توی ماشین….
((شهید گمنام بگو، بگو به من حرف دلت رو، تا کی می خوای سکوت کنی!…..))
از آینه نگاهش کردم، اشک تو چشاش موج میزد، سرفه میکرد بدجور، همه ی مسیرو بی صدا اشک ریختم اونم همینطور…
از خودم و قضاوت بیجام خجالت کشیدم، وقت پیاده شدن گفتم حاج آقا شرمنده حلال کنید، جواب داد: برو جوون عادت کردم، دعا کن برم، داغونم…..
نشستم کناره خیابون، نفهمیدم چقدر طول کشید، من موندمو یه دنیا خجالت و شرمندگی..
برا شهادت همه جانبازان شیمیایی و عاشقان شهادت صلوات