دستی که با نارنجک قطع شد...
دستی که با نارنجک قطع شد…
مادرش در اینباره مىگوید: «یکى از خاطراتى که در ذهنم باقى است، قطع شدن دست علیرضاست. خبرش را از رادیو شنیدم که گفت: دست على موحد در عملیات بازى دراز قطع شد، به بیمارستان پادگان ابوذر در سر پل ذهاب تلفن زدم و با او حرف زدم و تبریک گفتم.
پرسیدم که چطور شد دستت قطع شد؟ با شوخى گفت: تو بازى دراز دست درازى کردم، عراقى ها دستم را قطع کردند!
به خاطر همین روحیه او بود که یکى از همرزمانش مىگوید: ما هر وقت با ضعف روبرو مىشدیم و در کار گیر مىکردیم، مىرفتیم سراغ حاج على و او با متانت و تفکر، مشکل را به راحتى حل مىکرد.
حاج علی دستی را که از زیر آرنج قطع شده بود، با بند کفش بست و داخل جیبش گذاشت و تا زمانی که رنگش از خونریزی سفید نشده بود کسی متوجه دست او نشد، خلاصه با زور و کلک حاجی را راضی کردند برود عقب، او هم رفت.
وقتی به بیمارستان رسید، با کمال خونسردی جلوی یکی از دکترها را گرفت و دست قطع شده اش را روی میز گذاشت و گفت: دکتر جون، این دست قلم شده مال منه؛ ببین اگه می تونی یه کاریش بکن. دکتر با دیدن دست داغون و متلاشی حاج علی یک دفعه پشت میز کارش از حال رفت.
علیرضا پس از قطع دست راستش، گلنگدن سلاح را با دندان مىکشید و مسلح مىکرد.
او در عملیات «والفجر2» نیز با شوق زیادى شرکت کرد و با روحیه شاد و چهرهاى خندان، به فرماندهى نیروها مبادرت ورزید؛ همه نیروها از حالات و سکناتش متوجه شده بودند که او طورى دیگر عمل مىکند و گویى به ضیافتى باشکوه دعوت شده است.
حاجى در حین هدایت نیروها سخت زخمى شد، اما با همان وضع و حال زخمى به پیش مىرفت؛ کشان کشان خود را به سیم تلفن صحرایى نیروهاى دشمن رساند و با دندان آن را جوید و ارتباط عراقىها را قطع کرد که در همان حال، مورد هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
#شهید_علی_رضا_موحد_دانش
@koochehyeAshtikonanbashohada