خاتمیت پیامبر اسلام
خاتمیت پیامبر اسلام
مجله موعود جوان خرداد و تیر 1380، شماره 16
پیامبر اسلام آخرین پیامبران خداست و سلسله نبوت با او پایان می پذیرد و این از «ضروریات آئین اسلام » است.
معنی «ضروری » این است که هرکس وارد صفوف مسلمین شود، بزودی می فهمد که همه مسلمانان به این مطلب عقیده دارند و از واضحات و مسلمات نزد آنان است، یعنی همانگونه که هرکس با مسلمانان سر و کار داشته باشد می داند آنها از نظر مذهبی تاکید روی اصل «توحید» دارند، همچنین می داند روی «خاتمیت پیامبر» نیز همگی توافق دارند، و هیچ گروهی از مسلمانان در انتظار آمدن پیامبر جدیدی نیستند.
درحقیقت قافله بشریت در مسیر تکاملی خود با بعثت پیامبران مراحل مختلف را یکی پس از دیگری طی کرده است و به مرحله ای از رشد و تکامل رسیده که دیگر می تواند روی پای خود بایستد، یعنی با «استفاده از تعلیمات جامع اسلام مشکلات خود را حل کند».
به تعبیر دیگر: اسلام قانون نهایی و جامع دوران بلوغ بشریت است، از نظر اعتقادات کاملترین محتوای بینش دینی و از نظر عمل نیز چنان تنظیم یافته که بر نیازمندیهای انسانها درهر عصر و زمانی منطبق است.
دلیل بر خاتمیت پیامبر
برای اثبات این مدعا دلائل متعددی داریم که از همه روشنتر سه دلیل زیر است:
1 - ضروری بودن این مساله، گفتیم هرکس با مسلمانان جهان در هر نقطه تماس گیرد درمی یابد که آنها معتقد به خاتمیت پیامبر اسلامند، بنابراین اگر کسی اسلام را ازطریق دلیل و منطق کافی پذیرفت، راهی جز پذیرش اصل خاتمیت ندارد.
2 - آیات قرآن نیز دلیل روشنی بر خاتمیت پیامبر اسلام است، از جمله: آیه 40 از سوره احزاب:
ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین.
پیامبر اسلام پدر هیچیک از مردان شما نبود، او تنها رسول خدا و خاتم انبیاء است.
این تعبیر هنگامی گفته شد که مساله پسرخواندگی در میان اعراب رواج داشت، آنها فردی را که از پدر و مادر دیگری بود به عنوان فرزند خود برمی گزیدند و همچون یک فرزند حقیقی داخل خانواده آنها می شد، محرم بود، ارث می برد و مانند آن.
اما اسلام آمد و این رسم جاهلیت را ازبین برد وگفت: پسر خوانده ها هرگز مشمول قوانین حقوقی و شرعی فرزند حقیقی نیستند ازجمله «زید» که پسرخوانده پیامبر اسلام بود و نیز فرزند پیامبر محسوب نمی شد، لذا می گوید شما به جای اینکه پیامبر اسلام را پدر یکی از این افراد معرفی کنید او را به دو وصف حقیقیش توصیف کنید: یکی وصف «رسالت » و دیگری «خاتمیت ».
این تعبیر نشان می دهد که خاتمیت پیامبر اسلام همچون رسالتش برای همگان روشن و ثابت و مسلم بود.
تنها سؤالی که در اینجا باقی می ماند این است که مفهوم حقیقی «خاتم » چیست؟
«خاتم » از ماده «ختم » به معنی پایان دهنده و چیزی است که به وسیله آن کاری را پایان می دهند، مثلا به مهری که در پایان نامه می زنند «خاتم » می گویند و اگر می بینیم به انگشتر نیز «خاتم » گفته شده به خاطر این است که نگین انگشتر در آن عصر و زمان به جای مهر اسم به کار می رفته، و هرکس پای نامه خود را با نگین انگشترش که روی آن اسم یا نقشی کنده بود مهر می کرد و اصولا نقش نگین انگشتر هرکس مخصوص به خود او بوده است.
در روایات اسلامی می خوانیم: هنگامی که پیامبر، صلی الله علیه وآله، می خواست نامه ای برای پادشاهان و زمامداران آن زمان بنویسد و آنها را به اسلام دعوت کند، خدمتش عرض کردند: معمول سلاطین عجم این است که بدون مهر، نامه ای را نمی پذیرند، پیامبر، صلی الله علیه وآله، که تا آن زمان نامه هایش کاملا ساده و بدون مهر بود، دستور فرمود انگشتری برای او تهیه کردند و بر نگین آن جمله «لااله الاالله، محمد رسول الله » را نقش کردند، پیامبر بعد از آن دستور می داد نامه ها را به وسیله آن مهر کنند.
بنابراین معنی اصلی خاتم همان پایان دهنده و ختم کننده است.
3 - روایات فراوانی نیز داریم که بروشنی خاتمیت پیامبر را ثابت می کند از جمله روایات زیر است:
الف) در حدیث معتبری از جابربن عبدالله انصاری از پیامبر چنین نقل شده است که فرمود:
مثل من در میان پیامبران همانند کسی است که خانه ای را بنا کرده و کامل و زیبا شده تنها محل یک خشت آن خالی است، هرکس در آن وارد شود و نگاه به آن بیفکند می گوید: چه زیباست ولی این جای خالی را دارد، من همان خشت آخرم و پیامبران همگی به من ختم شده اند. (1)
امام صادق، علیه السلام، می فرماید:
حلال محمد حلال ابدا الی یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الی یوم القیامة.
حلال محمد حلال است تا روز رستاخیز و حرام او حرام است تا روز رستاخیز» (اصول کافی، ج 1، ص 58).
در حدیث معروفی که شیعه و اهل تسنن از پیامبر نقل کرده اند می خوانیم که او به علی (ع) فرمود:
انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی.
تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی، جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود.
و دهها حدیث دیگر.
در زمینه خاتمیت پیامبر اسلام سؤالاتی است که توجه به آنها لازم است:
1 - بعضی می گویند اگر فرستادن پیامبران یک فیض بزرگ الهی است، چرا مردم زمان ما از این فیض بزرگ محروم باشند؟ چرا راهنمای جدیدی برای هدایت و رهبری مردم این عصر نیاید؟!
اما آنها که چنین می گویند درحقیقت از یک نکته غافلند و آن اینکه محرومیت عصر ما نه به خاطر عدم لیاقت آنهاست، بلکه بخاطر آنست که قافله بشریت در مسیر فکری و آگاهی به پایه ای رسیده است که می تواند با دردست داشتن تعلیمات پیامبر اسلام به راه خود ادامه دهد.
بد نیست در اینجا مثالی بزنیم:
پیامبران اولوالعزم یعنی آنها که دارای دین و آئین جدید و کتاب آسمانی بودند پنج نفر بودند «نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام، علیهم السلام » اینها هرکدام در یک مقطع خاص تاریخی برای هدایت و تکامل بشر تلاش کردند، و این قافله را از یک مرحله گذرانده در مرحله دوم به پیامبر اولوالعزم دیگری تحویل دادند، تا به مرحله ای رسید که این قافله راه نهایی را یافت و همچنین توانایی بر ادامه راه را.
درست همانند یک محصل که پنج مرحله تحصیلی را طی می کند تا دوران فراغت از تحصیل برسد (البته فراغت از تحصیل معنی ندارد و منظور ادامه راه با پای خویش است):
دوره دبستان، دوره راهنمایی، دوره دبیرستان، دوره لیسانس و دوره دکترا.
اگر یک دکتر به مدرسه و دانشگاه نمی رود مفهومش این نیست که لیاقت ندارد، بلکه به خاطر این است که این مقدار معلومات دراختیار دارد که به کمک آن می تواند مشکلات علمی خود را حل کند و به مطالعاتش ادامه دهد و پیشرفت کند.
2 - با اینکه جامعه بشری دائما درحال دگرگونی است، چگونه می توان با قوانین ثابت و یکنواخت اسلام پاسخگوی نیازهای آن بود؟ !
درجواب می گوییم: اسلام دارای دو گونه قوانین است: یک سلسله از قوانین که مانند صفات ویژه انسان ثابت و برقرار است، همچون لزوم اعتقاد به توحید، اجرای اصول عدالت، مبارزه با هرگونه ظلم و تعدی و اجحاف و…
اما قسمتی دیگر یک سلسله اصول کلی و جامع است که با دگرگون شدن موضوعات آن صورت تازه ای به خود می گیرد و پاسخگوی نیازهای متغیر هر زمان است.
مثلا یک اصل کلی در اسلام داریم، تحت عنوان «اوفوا بالعقود» که می گوید: به قراردادهای خود احترام بگذارید و به آنها وفادار باشید.
مسلما با گذشت زمان انواع تازه ای از قراردادهای مفید اجتماعی و تجاری و سیاسی مطرح می شود که انسان می تواند با درنظر گرفتن اصل کلی بالا به آن پاسخ دهد.
و نیز یک اصل کلی دیگری داریم به عنوان «قاعده لاضرر» که مطابق آن هر حکم و قانونی سبب زیان فرد یا جامعه شود باید محدود گردد.
ملاحظه می کنید که تا چه حد این قاعده کلی اسلامی کارساز و حل کننده مشکلات است، و از اینگونه قواعد در اسلام فراوان داریم، و با استفاده از همین اصول کلی است که می توانیم مشکلات پیچیده دوران بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی را حل کنیم.
3 - شک نیست که ما در مسائل اسلامی نیاز به رهبر داریم، و با فقدان پیامبر و غیبت جانشین او، مساله رهبری متوقف می شود و با توجه به اصل خاتمیت انتظار ظهور پیامبر دیگری را نیز نمی توان داشت، آیا این امر ضایعه ای برای جامعه اسلامی نیست؟
در پاسخ می گوییم برای این دوران نیز پیش بینی لازم در اسلام شده است و از طریق «ولایت فقیه » است که رهبری را برای فقیهی که جامع الشرایط و دارای علم و تقوی و بینش سیاسی در سطح عالی باشد تثبیت کرده است و طریق شناخت چنین رهبری نیز بروشنی در قوانین اسلام ذکر شده، بنابراین از این ناحیه نگرانی وجود نخواهد داشت.
بنابراین ولایت فقیه همان تداوم خط انبیاء و اوصیای آنها است، رهبری فقیه جامع الشرایط دلیل بر این است که جوامع اسلامی بدون سرپرست رها نشده اند. (2)
پی نوشت:
1. تفسیر مجمع البیان.
2. برای توضیح بیشتر به کتاب «طرح حکومت اسلامی » از همین مؤلف مراجعه نمائید.