حکومت علوی از نگاه امام خمینی
حکومت علوی از نگاه امام خمینی
منبع : فصلنامه حکومت اسلامی، شماره 18 , جواد محدّثی
آنچه در کشور ولایت و میهن ما که کانون محبّان اهل بیت است، با نام «جمهوری اسلامی» شکل گرفت، الهامی بود که امام خمینی از «سنّت نبوی»، «حکومت علوی»، «حماسه حسینی»،«فقه جعفری» و «انتظار مهدوی» گرفته بود.
گرچه سیره و کلام همه معصومین علیهم السلام، در شکل گیری اندیشه حکومتی حضرت امام نقش داشت، ولی آنچه از کلام و سیره حکومتی و عدالت گستری و حق مداری حضرت علی(ع) در نظر امام امت جای داشت و در سخنان گهربارش انعکاس می یافت، سهمی بیشتر داشت.
از این رو، و در جهت تکریم «سال امام علی علیه السلام» که از نظر تحلیل روشها و منشها و فضایل و خصایص حضرت علی(ع) موقعیتی پربرکت و خجسته بود، نگاهی به ویژگیها و جوهره و اهداف «حکومت علوی» می افکنیم، آن هم از منظر امام راحل، که احیاگر مشی و مرام امیرالمؤمنین(ع) در «مدینه ایران» و گستره «جهان اسلام» بود. خواهیم کوشید که در حد ظرفیت این نوشته، به برخی مستندات سخنان و دیدگاههای امام، از کلام حضرت امیر(ع) نیز اشاره کنیم.
دین و سیاست
جوهره سیاسی و بعد حکومتی دین اسلام، آنچنان واضح و گویاست، که جز از جاهلان یا مغرضان برنمی آید که آن را انکار و تکذیب کنند. حکومتی که پیامبر اکرم(ص) پس از هجرت، در مدینه تشکیل داد، و «ولایت»ی که برای تداوم خط رسالت، پیش بینی شده بود و حضرت امیر(ع) در زمان مقتضی عهده دار آن شد و «حکومت» را به دوش گرفت تا دین خدا را با تکیه بر قدرت اجرایی در جامعه پیاده کند، گویاترین سند و شاهد این ادعاست.
امام، در موارد فراوانی در پاسخ به شبهه آفرینی کوته نظران نسبت به تشکیل حکومت یا ورود به مسایل سیاسی، به سیره حضرت علی(ع) استناد می فرمود. به این چند نمونه توجه کنید:
«خاصیتی که در علی بن ابی طالب(ع) بود که یک رجل سیاسی بود، از خطش معلوم است که مرد سیاست بوده و از کاغذی که به مالک اشتر نوشته و دستورهایی که داده، همه اش دستورهای سیاسی است.»[1]
«آن هم حکومت حضرت امیر است که همه تان می دانید و آن وضع حکومتش و آن وضع سیاستش و آن وضع جنگهایش. نگفت که ما بنشینیم در خانمان دعا بخوانیم و زیارت بکنیم. چکار داریم به این حرفها، به ما چه.»[2]
«حضرت امیر، حکومت اسلامی داشت و حکومتهای اسلامی می فرستاد آن طرف، اینها سیاست نبودند؟»[3]
«حضرت امیر، یک مملکت را اداره می کرد، سیاستمدار یک مملکت بود.»[4]
حکومت حضرت علی(ع) از دیدگاه امام راحل، خط بطلانی است بر اندیشه بیمار و استعماریِ «جدایی دین از سیاست» که از دیرباز دشمنان آن را تبلیغ می کردند و امروز نیز به شکلی دیگر تکرار می شود.
حضرت امام به سیره امیرالمؤمنین استناد می کند تا این تفکر انحرافی را نفی کند، در بحث ولایت فقیه، می فرماید:
«این را که دیانت باید از سیاست جدا باشد و علمای اسلام در امور اجتماعی و سیاسی دخالت نکنند، استعمارگران گفته و شایع کرده اند. این را بی دینها می گویند. مگر زمان پیغمبر اکرم(ص) سیاست از دیانت جدا بود؟ … مگر زمان خلفای حق یا ناحق، زمان خلافت حضرت امیر(ع)، سیاست از دیانت جدا بود؟ دو دستگاه بود؟ این حرفها را استعمارگران و عمال سیاسی آنها درست کرده اند تا دین را از تصرف در امور دنیا و از تنظیم جامعه مسلمانان برکنار سازند.»[5]
آبروبخشی به حکومت
روش حکومتی امام علی(ع) و قرار گرفتن وی در رأس حکومت، نه تنها برای او آبرو و موقعیت جدید پدید نیاورد و مقام او را نیافزود، بلکه پیشوایی او به زمامداری و حکومت، آبرو و اعتبار بخشید.
این سخن را شخصی خطاب به آن حضرت چنین بیان کرده که: «ما تَزَیّنتَ بالخلافةِ بل زانَتْ بک»، با حکومت و خلافت، آراسته نشدی، بلکه این خلافت بود که با وجود تو زینت و آراستگی یافت.
شهرت عدل، از قضاوت توست
جاودان جلوه عدالت توست
وجود باعظمت حضرت علی(ع) چنان ارزش آفرین است که به غدیر و امامت و حکومت معنی می بخشد. حضرت امام در این زمینه می فرماید:
«مسأله غدیر، مسأله ای نیست که بنفسه برای حضرت امیر یک مسأله ای پیش بیاورد، حضرت امیر مسأله غدیر را ایجاد کرده است. آن وجود شریف که منبع همه جهات بوده است، موجب این شده است که غدیر پیش بیاید. غدیر برای ایشان ارزش ندارد، آن که ارزش دارد خود حضرت است که دنبال آن ارزش، غدیر آمده است … نصب حضرت امیر به خلافت، این طور نیست که از مقامات معنوی حضرت باشد، مقامات معنوی حضرت و مقامات جامع او این است که غدیر پیدا بشود.»[6]
از دید حضرت امام، شخصیت حضرت علی است که به چیزی به نام رهبری و حکومت، معنی و قیمت می بخشد و آن را ارزشمند می سازد، و گرنه اصل حکومت و زمامداری به خودی خود چیز تحفه ای نیست، مگر آنکه توسط افراد لایق و ارزشی، وسیله ای برای احقاق حق و ترویج خوبیها گردد. امیرالمؤمنین(ع) در سخنی که به ابن عباس فرمود، حکومت را بی ارزش تر از پاره کفشی می داند، مگر آنکه وسیله ای برای اقامه حق و باطل زدایی باشد:
«و الله لهی احبُّ الیّ مِن اِمرَتکم، اِلّا اَن اُقیمَ حقّاً اَو اَدْفَعَ باطلاً».[7]
حکومت در راستای احیای حق
فلسفه تشکیل حکومت در اسلام، اجرای احکام الله با تکیه بر قدرت اجرایی است. پیامبر اکرم(ص) و امامان(ع) اگر برای تصدی قدرت اجرایی تلاش و برنامه ریزی داشتند، در مسیر این هدف بوده است، نه آنکه نفس ریاست و حکومت برایشان موضوعیت داشته باشد.
امام امت می فرماید:
«عهده دار شدن حکومت فی حدّ ذاته، شأن و مقامی نیست، بلکه وسیله انجام وظیفه اجرای احکام و برقراری نظام عادلانه اسلام است … نفس حاکم شدن و فرمانروایی وسیله ای بیش نیست و برای مردان خدا اگر این وسیله به کار خیر و تحقق هدفهای عالی نیاید هیچ ارزش ندارد … تصدی حکومت، به دست آوردن یک وسیله است، نه اینکه یک مقام معنوی باشد، زیرا اگر یک مقام معنوی بود، کسی نمی توانست آن را غصب کند یا رها سازد. هرگاه حکومت و فرماندهی وسیله اجرای احکام الهی و برقراری نظام عادلانه اسلام شود، قدر و ارزش پیدا می کند و متصدی آن صاحب ارجمندی و معنویتِ بیشتر می شود.»[8]
و در باره دیدگاه علی(ع) نسبت به حکومت می فرماید:
«او تمام مقصدش خدا بود، اصلش این دنیا و این ریاست و اینها در نظر او چیزی نبود مگر اینکه بتواند یک عدلی را در یک دنیا برقرار کند، والا پیش آنها مطرح نبود که یک ریاستی داشته باشند یا خلافتی داشته باشند، مگر اینکه بتوانند یک عدلی را اقامه کنند و یک حدی را جاری کنند.»[9]
این سخنان، اشاره به کلام مولاست که حضرت، در بیان عامل و انگیزه حکومت طلبی و اوصاف پیشوای حق، می فرماید:
«… اللّهم انّک تَعلَمُ انّه لم یکنِ الذّی کانَ مِنّا منافسةً فی سلطانٍ و لا التماسَ شیی ءٍ مِن فضول الحُطام، و لکن لِنَرُدَّ المعالِمَ مِن دینک و نُظْهِرَ الاصلاحَ فی بلادِک، فیأمَن المظلومونَ مِن عبادک و تُقامَ المُعطَّلةُ مِن حُدودک؛[10]
خدایا! تو خوب می دانی که آنچه از سوی ما بود و از ما سر زد، برای رقابت و کشمکش در قدرت و ریاست یا برای دستیابی به اموال ناچیز دنیا نبود، بلکه برای آن بود که اصول روشن دین تو را برگردانیم و در سرزمین تو اصلاح پدید آوریم، تا در نتیجه آن، بندگان ستمدیده ات امنیت یابند و حدود تعطیل شده تو اجرا گردد.»
امام امت در دعوت مسؤولان به خدمت به خلق خدا و گره گشایی از مشکلات آنان و دلبسته نشدن به ریاست و پست و مقام، سیره آن حضرت و سخن او را به یادها می آورد و می فرماید:
«شماها شیعه همان هستید که می گوید که من به اندازه این کفش کهنه ای که هیچ نمی ارزد، امارت شما را به اندازه این برایش ارزش قایل نیستم، مگر اینکه حقی را ایجاد کند.»[11]
امیرالمؤمنین، در پذیرفتن حکومت و خلافت، انکار و ممانعت داشت. آن قدر گفتند و اصرار کردند و با تجمع و بیعت خویش، حجت را بر او تمام کردند که مسؤولیت زمامداری را پذیرفت، آن هم با هدفِ مقابله با ستم و رفع ظلم و فقر و گرسنگی از جامعه و اعاده حقوق تلف شده و غارت شده از مردم و بیت المال و مبارزه با ثروت اندوزان و شکمبارگان، که اینها همه از فلسفه های حکومت در اسلام است و حضرت در خطبه شقشقیّه (خطبه سوم نهج البلاغه) به این شرایط و زمینه های پذیرش مسؤولیت زمامداری اشاره فرموده است (اَما و الذّی فَلَقَ الحبّة و بَرَءَ النَسَمَة، لو لا حضور الحاضر …).
عدالت اجتماعی
از شاخصه های مهم «حکومت علوی» که آبروبخش نظام امامت است، «عدالت اجتماعی» است. نمونه های فراوانی در سیره آن حضرت، نشان دهنده اهمیت این مسأله برای او به عنوان ضامن اجرای احکام اسلام در جامعه است. روشی که او در استفاده از بیت المال و تقسیم برابرانه آن میان صاحبان حق، پرهیز از تبعیض در داوری، برخورد با متخلّف، هر کس که باشد، هرچند برادر یا دختر خودش باشد، پدید آوردن عرصه ای برای شکایت از ظالم و رسیدگی به مظلومان و احقاق حق آنان، یکسان دیدن عرب و عجم در عطاها از بیت المال، پرهیز از کمترین ستمی در حقِ ضعیف ترین افراد و طبقات، اجرای حدود الهی بدون اغماض در باره زورمندان و اشراف و معاریف، برابر ساختن زندگی و سطح معیشت خویش با محرومان و فقیران و مستضعفان و … داشت، حکومت او را به عنوان «نمونه» برای همیشه تاریخ، ماندگار ساخت و دیگران را در حسرت آن گونه «عدالتهای علوی» گذاشت.
امام امت، از دوران پنج ساله حکومت آن حضرت، به عنوان نمونه ای یاد می کند که سزاوار است پیوسته برای آن جشن گرفت و برای این «مدل جهانداری» مباهات و افتخار کرد. می فرماید:
«این پنج سال حکومت … با همه گرفتاریهایی که بوده است و با همه زحمتهایی که از برای حضرت امیر فراهم شد، سلبش عزای بزرگ است و همین پنج ساله و شش ساله، مسلمین تا به آخر باید برایش جشن بگیرند، جشن برای عدالت، جشن برای بسط عدالت، جشن برای حکومتی که اگر چنانچه در یک طرف از مملکتش، در جایی از مملکتش، برای یک معاهد، یک زن معاهد، یک زحمتکش بیاید یک خلخال از او، از پای او درآورد، حضرت این حاکم، این رییس ملت آرزوی مرگ می کند که مرگ برای من مثلاً بالاتر از این است که در مملکت من یک نفر زنی که معاهد است، خلخال را از پایش درآورند. این حکومت، حکومتی است که در رفتنش مردم باید به عزا و سوگواری بنشینند و برای همین پنج سال و پنج روز حکومتش باید جشن بگیرند. جشن برای عدالت، جشن برای خدا، جشن برای اینکه این حاکم حاکمی است که با ملت یکرنگ است، بلکه سطحش پایین تر است در زندگی و سطح روحی اش بالاتر از همه آفاق است و سطح زندگیش پایین تر از همه ملت.»[12]
مساوات همگان در برابر دستگاه قضایی و قاضی، یکی از جلوه های عدالت اجتماعی است. امام امت از این جلوه، که حضور حضرت امیر در دادگاه، در کنار یک یهودی در مورد مرافعه ای که نسبت به زره داشتند، یادآور آن است، می فرماید:
«رفت در محضر قاضی ای که خودش او را نصب کرده است. قاضی حضرت امیر را احضار کرد. رفت. نشستند جلوی او. حتی تعلیم داده به قاضی که نه، به من زیادتر از این نباید احترام کنی، قضاوت باید همچو، هر دو علی السّوا باشیم. یکی یهودی بود و یکی هم رییس، از ایران گرفته تا حجاز، تا مصر، تا عراق. قاضی رسیدگی کرد و حکم بر ضد حضرت امیر داد.»[13]
خطبه ای که حضرت امیر در آغاز خلافت خویش خواند (خطبه 16 نهج البلاغه) منشور حکومتی او بر پایه رعایت حق و عدل و مساوات و عدالت اجتماعی بود و خبر از آن می داد که در سیستم حکومتی آن حضرت، با شهرت یافتگان و مال اندوختگان و جلوافتادگان به ناحق و حرام، برخورد خواهد شد و محرومان و صاحبان حق و مستضعفانِ پایمال و حق باخته، به حق خویش خواهند رسید (حتّی یَعودَ اسفلکُم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم و لیسبِقَنَّ سابقون کانوا قَصّروا و لَیُقصّرنَّ سبّاقون کانوا سَبَقُوا). و برخوردی که با «عقیل» کرد و افزون خواهی او را پاسخ مساعد نداد و وی را با آهن گداخته، از عذاب خدا بیم داد، نمونه دیگری از عدل علوی است.[14]
قانون مداری
شعار قانون دادن، وقتی ارزنده است که در عمل هم به آن پایبندی باشد، حتی در آنجا که به زیان انسان باشد. اگر قانون حاکم باشد، هیچ صاحب حقی از تباه شدن حقش نخواهد ترسید و هیچ زورمندی هم در سایه زر و زور خویش نخواهد توانست تا از چنگ قانون بگریزد. احساس امنیت در جامعه، از نشانه های حاکمیت قانون است. حکومت علوی و اسلامی، برای افراد جامعه، تأمین جانی و مالی فراهم می سازد.
امام راحل می فرماید:
«حکومت اسلامی در صدر اسلام بود و هیچ وحشتی هم در زمان حکومت علی بن ابی طالب سلام الله علیه نبود و مردم در امان بودند.»[15]
«حکومت رسول الله و حکومت امیرالمؤمنین حکومت قانون است، یعنی قانون خدا آنها را تعیین کرده است، آنها به حکم قانون واجب الأطاعه هستند، پس حکم از آنِ قانون خداست و قانون خدا حکومت می کند.»[16]
حاکمیت قانون، هم مانع دیکتاتوری است، هم جلوی هرج و مرج را می گیرد، هم سلامت اخلاقی و امنیت اجتماعی را تأمین و تضمین می کند و اطاعت مردم از حاکم اسلامی و مسؤولان هم در چنین شرایطی، فرمانبرداری از اشخاص نیست، بلکه اطاعت از قانون خدا و شرع است و مسؤولان، مجریان آنند و ناظر بر حجّت اجرا.
امام امت در باره این بعد از قانون مداری در جامعه و حکومت علوی می فرماید:
«حکومت اسلامی مثل حکومت علی بن ابی طالب، دیکتاتوری تویش نیست. حکومتی است که به عدل است، حکومتی است که زندگی خودش از زندگی سایر رعیّتها بدتر است، … این حکومت اصلاً می تواند دیکتاتوری؟ دیکتاتوری برای چه بکند؟ عیش و عشرتی نیست تا اینکه بخواهد دیکتاتوری بکند برای او.»[17]
«در حکومت علی بن ابی طالب هم اینجور نبوده که هرج و مرج باشد، هر کس هر کاری دلش بخواهد بکند. اگر یک کار خلاف می کرد، حضرت امیر می آورد و حدّش می زد. این طور است مسأله.»[18]
و در جای دیگر می فرماید:
«زمان امیرالمؤمنین هم قانون حکم می کرد، امیرالمؤمنین مجری بود. همه جا باید این طور باشد که قانون حکم کند، یعنی خدا حکم بکند، حکم خدا.»[19]
خود حضرت امیر، در برابر اصرار آنان که از او می خواستند خلافت را بپذیرد، روی این مسأله تأکید می کرد که حکومت او حکومتِ قانون است و به هیچ توصیه ای، درخواستی، افزون خواهی و امتیازطلبی گوش نخواهد داد و آنچه را که «مرّ حق و قانون خدا»ست عمل خواهد کرد، هرچند برخی را خوش نیاید و رنجیده شوند. حضرت می فرماید:
«و اعلموا اَنّی اِنْ اَجَبْتُکُم، رَکِبْتُ بِکمُ ما اَعْلَمُ وَ لَمْ اُصْغِ اِلی قولِ القائِلِ وَ عَتْبِ العاتِبِ …»؛[20]
بدانید که اگر دعوت شما را (برای قبول خلافت) بپذیرم، بر شما به مقتضای علم خودم حکومت خواهم کرد و به سخن هیچ گوینده ای و گِله هیچ گِله گزاری اعتنا نخواهم کرد.
در حکومت قانون مدار، حکّام هرگز مجاز نیستند که از اختیارات و قدرت خویش سوء استفاده کنند و به مردم اجحاف نمایند. امام امت نسبت به این بعد حکومت علوی می فرماید:
«دولت حقّه حضرت امیر سلام الله علیه، که ولی امر بر همه چیز بود، در خدمت مردم بود. این طور نبود که حکومت بخواهد حکومت بکند و مردم همین طور بی خود اطاعت کنند. این طور نبود که حکومت بخواهد به وسیله قدرتی که دارد اجحاف کند به مردم و ظلم کند که مردم به واسطه آن ظلم از او متنفر باشند.»[21]
تکلیف گرایی
یک حکومت مکتبی یا مسلمان مکتبی آن است که همه حرفها، عملها، برنامه ها، موضع گیریها، جنگها و صلحها، رابطه ها و قطع رابطه هایش بر مبنای رهنمود مکتب و الهام گرفته از دین باشد. این، فرق میانِ «سیاستِ دینی» و «دین سیاسی» است. برای حضرت امیر، جز رضای الهی و عمل به وظیفه، چیز دیگری تعیین کننده نبود و سکوت و فریادش، جنگ و خانه نشینی اش همه بر اساس انجام وظیفه بوده است، هرچند در این راه، خون دلها خورده و لطمات بسیار دیده است.
به تعبیر حضرت امام:
«اگر آن شهید دلباخته اسلام و اسلام شناس حقیقی مثل اینان فکر می کرد و به گوشه عزلت به عبادت خدا مشغول می شد و راهی جز بین مسجد و منزل نمی پیمود، نه جنگ صفیّن و نهروان پیش می آمد و نه جنگ جمل، و نه مسلمانان فوج فوج به قتل می رسیدند و شهید می شدند.»[22]
نیز به فرموده وی:
«حضرت امیر، تابع اسلام است. اسلام بگوید با مسلمین جنگ کن، جنگ می کند، بگوید با کفّار جنگ کن، جنگ می کند. وقتی بنا باشد یک طایفه ای از مسلمین، اینها توطئه کردند برای اینکه اسلامی که می خواهد متولد بشود این را از بین ببرند و یک دسته دیگر هم اغفال کردند دنبال این معنی، تکلیف حضرت امیر سلام الله علیه است که شمشیر را بکشد و در سه جنگ با مسلمین، کسانی که اظهار اسلام می کردند و فریاد اسلام می کشیدند و همه شان هم از صدام مسلمان تر بودند، شمشیر بکشد و در سه جنگ با مسلمانان جنگ بکند، برای اطاعت امر خدا و برای حفظ اساس اسلام.»[23]
امام امت، در باره سازش ناپذیری امیرالمؤمنین با معاویه و عدم رضایت به بر سر کار ماندن او و بی اعتنایی به توصیه هایی که از او می خواستند سیاست به خرج دهد و فعلاً کاری به معاویه نداشته باشد، و تعهد حضرت امیر به تکلیف دینی خود در این مسأله، می فرماید:
«آنهایی که حضرت امیر را به خیال خودشان نصیحت می کردند که شما یک مدتی معاویه را بگذارید در حکومت شما باشد و بعد که پایه حکومت شما قوی شد، آن وقت او را ردّ می کنید، به هیچ یک از آن حرفها اعتنا نکردند و حجّتشان هم این بود که یک نفر آدمی که بر خلاف موازین الهی رفتار می کند و ظلم را در بلاد راه می اندازد، من حتی یک آن هم نمی توانم که او را حاکمش قرار دهم، بلکه اگر حاکمش قرار می دادند، این حجّت می شد بر اینکه می شود یک فاسقی هم از طرف ولیّ امر حاکم باشد …»[24]
خود امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به حرفهای خیرخواهانه کسانی که می خواستند با دادن بیت المال، بیش از حدّ استحقاق، به کسانی جهت جذب آنان (سیاستی که معاویه پیش گرفته بود)، فتنه گران را خاموش سازد و با پول افراد را بخرد، می فرمود:
«اَتأمرونّی اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالجور فیمنْ وُلّیتُ عَلیه؟ وَ اللهِ لا اَطُورُ بِهِ ما سَمَرَ سمیرٌ وَ ما امّ نَجمٌ فی السماءِ نَجْماً …؛[25]
آیا مرا می خوانید که پیروزی را با ستم در مورد آنچه بر آن ولایت یافته ام به دست آورم، به خدا سوگند، پیوسته روزگار و تا وقتی ستاره ای به سوی ستاره دیگر می رود، گِرد این مسأله نخواهم گشت. اگر مال، مال خودم بود، میان آنان یکسان و برابر تقسیم می کردم، تا چه رسد که مال، مال خداست.»
در مورد برخورد با سپاهیان جمل و با خوارج نهروان که با پیشانیهای پینه بسته و سجده های طولانی، با علی(ع) می جنگیدند، جز فرهنگ «عمل به تکلیف»، علی را به جنگ با آنان وادار نساخت. کاری که بر خیلی ها گران می آمد و از تحلیل آن ناتوان بودند و مسأله برخورد قاطع با فتنه گران بر ضد حکومت الهی علوی را ناروا می دانستند، یا شهامت آن را نداشتند. حضرت امیر در باره خشکاندن ریشه خوارج نهروان می فرماید:
«ایّها الناسُ! فانّی فَقَأتُ عینَ الفتنةِ و لم یکُنْ لِیَجْتَرِی ءَ علیها احدٌ غیری …؛[26]
ای مردم، من بودم که چشم فتنه را در آوردم و جز من کسی جرأت بر آن کار نداشت.»
ورود در این میدان پرمخاطره و نداشتن هیچ گونه تسامح و تساهل و ملاحظه کاری در برخورد با توطئه گران و فتنه انگیزان، از ویژگیهای «حکومت علوی» است.
امام خمینی(قدس سره) می فرماید:
«امیرالمؤمنین سلام الله علیه با آن همه عطوفت، با آن همه رحمت، وقتی ملاحظه فرمود خوارج مردمی هستند که فاسد و مفسد هستند، شمشیر کشید و تمام آنها را الّا بعضی که فرار کردند، از دم شمشیر گذراند.»[27]
«یوم خوارج، روزی که امیرالمؤمنین شمشیر کشید و این فاسدها را، این غدّه های سرطانی را درو کرد. این هم یوم الله بود.»[28]
وقتی کسی بخواهد به «تکلیف شرعی» عمل کند، قهراً کسانی که با این عمل به وظیفه، متضرر می شوند یا موقعیتی را از دست می دهند، جبهه گیری خواهند کرد. حضرت با اینکه پیامدهای رفتار مکتبی خود را می دانست، در عین حال به وظیفه الهی عمل می کرد، هر چند موجب رنجش کسانی شود.
امام امت در مورد اینکه برخی «خودی»ها تحمل حکومت عادلانه و الهی حضرت امیر را نداشتند، می فرماید:
«حضرت امیر هم نتوانست. تکلیف را عمل کرد، ولی در مقابلش ایستادند، اصحاب خودش ایستادند در مقابلش.»[29]
خوارج، با شعار «لا حکم الاّ لله»، سر از اطاعت وی برتافتند و رو در روی حضرت ایستادند. امام تا آنجا که می توانست آنان را تحمل کرد و بر اهانتها و زخم زبانها و تعریضهایشان صبر کرد. آنان بر خصومت خویش افزودند. جبهه نهروان که پیش آمد، در برابر او صف آرایی کردند. درنگ و شکیبایی حضرت فراوان بود. تا آنجا که مردی از یاران حضرت را به قتل رساندند. حضرت با دیدن پیکر آغشته به خون او، فرمود: اکنون دیگر نبرد با آنان حلال گشت، پس بر آنان حمله آورید: «اَلآنَ حَلَّ قتالُهم، اِحملوا عَلی القوم».[30]
این درنگ و تأمل تا آن مرحله، نشانه تکلیف گرایی در حکومت علوی است، و گرنه پیش از آن هم دستور حمله می داد، ولی تا آن هنگام، حجت تمام نگشته و تکلیف، مسلم نشده بود.
تکلیف الهی در مقابله مفسده جویان فریب خورده و توطئه گر، حفظ جامعه و امت اسلامی از شرّ آنان است. حضرت امام در این زمینه می فرماید:
«وقتی مسلمانی هم بازی خورد و به جنگ با مسلمانهای هدایت شده برخاست، او هم جوابش حدید است، اگر بیّنات و میزان نتوانست کار خودش را بکند، جوابش حدید است.»[31]
در جای دیگر می فرماید:
«امیرالمؤمنین اگر بنا بود که خیر، هی مسامحه کند، شمشیر نمی کشید هفتصد نفر را یکدفعه بکشد. تا آخر آن اشخاصی که قیام کرده بودند به ضدش، تا آخر، ضد اسلام بود دیگر، تا آخرشان را کشت و چند نفر دیگر فرار کردند.»[32]
گرفتاریهای حکومتی
امام علی(ع) وقتی به حکومت و خلافت رسید، چون در طریق احیای احکام اسلام و مبارزه با کژیها و بدعتها و فسادها گام برمی داشت و در این راه، کمترین سازشی نداشت (هم چنان که لازمه یک حکومت مکتبی و ارزشی همین است) با معارضه ها و مخالفتهایی روبه رو شد. مخالفان یا طمع مادی داشتند، یا خواستار سهمی در حکومت و ریاست بودند، یا در پی برخورداری از امتیازاتی بودند و چون با روش عادلانه حضرت مواجه شدند، برخی پیمان شکستند، بعضی به براندازی پرداختند، گروهی هم جاهلانه سر از اطاعتش برتافتند و به جبهه دشمنان پیوستند. این بود که حضرت، هم گرفتار جهل دوستان بود، هم نیرنگ و توطئه دشمنان. پیدایش سه جنگ جمل، صفین و نهروان ریشه در همین مسأله داشت و حکومت حضرت را درگیر با بحرانهای داخلی و فرو نشاندن فتنه ها و آشوبها ساخت و در نتیجه عمده توان حکومت علوی را در بسطِ دین و ارتقا بخشیدن به بینش مسلمانان و آموزش معارف به تضعیف کشاند و مجالی برای حضرتش نماند تا به اهداف متعالی خویش در یک حکومت اسلامی برسد.
امام امت در این زمینه می فرماید:
«آن چیزی که موجب تأسف است، این است که مجال پیدا نکرد حضرت امیر سلام الله علیه، نگذاشتند مجال پیدا بکند. چون حکومتی که حکومت الله است در دنیا به آن نحوی که می خواست خود حضرت امیر، می خواست پیاده کند تا دنیا بفهمد که اسلام چی آورده است و چه شخصیتهایی دارد، در آن وقت که حکومت دست ایشان نبود که مجال نبود. آن وقت هم که حکومت دست ایشان آمد، باز مجال ندادند. سه تا جنگ بزرگ در زمان ایشان افروختند و مجال این که یک حکومتی که دلخواه او هست برقرار کند، نشد.»[33]
در جای دیگر می فرماید:
«زمان حضرت امیر که مواجه بود با آن جنگهای داخلی و آن منافقهایی که از کفار بدتر هستند و نگذاشتند حکومت شکل بگیرد به طوری که دلخواه باشد. اگر گذاشته بودند، مهلت داده بودند، ولو در یک دوره کوتاهی حکومت تحقق پیدا کرده بود، آن الگویی که آنها به عالم نشان می دادند، برای بشر تا آخر یک درس بزرگی بود و ما باید متأسف باشیم برای این امر که محروم شدیم از یک همچو برکت بزرگی.»[34]
خود حضرت امیر هم گلایه مندانه از این گونه مخالفتها و مخالفان که در قالب ناکثین و قاسطین و مارقین در برابر حکومتش به مشکل آفرینی پرداختند یاد می کند و می فرماید:
«فَلَّما نَهَضْتُ بالأمرِ نَکَثَتْ طائفةٌ و مَرَقَتْ اُخری و قَسَطَ آخرون …؛[35]
چون حکومت را به دست گرفتم، عده ای پیمان شکستند، عده ای از دین و اطاعت بیرون رفتند، عده ای نیز راه ستم و تجاوز پیش گرفتند.
این صف آرایی نیروهای مسلمان علیه یکدیگر که ریشه در جهل و خودخواهی و تعصب و دنیاطلبی و ریاست خواهی داشت، برای حضرت امیر بسیار ناراحت کننده بود و همه آنها هم برمی گشت به صلابت دینی و رفتار و سیاست اصولی و عمل بر طبق معیارها و موازین که حضرت، حاضر نبود از آنها عدول کند و هزینه آن را هم می پرداخت.
امام امت از این فصل تلخ دوران حکومت علی علیه السلام چنین یاد می کند:
«مشکلات امیرالمؤمنین سلام الله علیه از مشکلات ما بیشتر بوده، گرفتاری آنها از گرفتاری ما بیشتر بوده، آنها از دوستانشان مخالفت می دیدند. این دسته ای که قیام کردند در صفین در مقابل حضرت امیر و ایستادند و شمشیر کشیدند به روی حضرت، اینها از دوستان حضرت بودند. مخلصین حضرت بودند، گرفتاری حضرت از مخلصینش شاید بیشتر بود از سایرین.»[36]
طلحه و زبیر، با آن همه سوابق، مدعی شدند که با این شرط ما بیعت کردیم که ما را در خلافت شریک کنی. و چون حضرت به تأمین منافع و خواسته های نامشروعشان نپرداخت، علیه او جبهه ناکثین را گشودند و جنگ جمل را بر او تحمیل کردند. خوارج نهروان از سپاهیان خود او بودند. با اصرار و فشار آنان، حضرت حکمیت را در جنگ صفین پذیرفت. بعد از سوی خود آنان مورد تکفیر قرار گرفت و اعتراض، که چرا تن به حکمیت دادی؟ پس کافر شدی و جنگ با تو واجب است. شگفتا از اینهمه اعوجاج و لجاجت و کج فهمی!
حضرت امام در این مورد می فرماید:
«به حضرت امیر تحمیل کردند. مقدسین تحمیل کردند. آنهایی که جبهه شان داغ است و اضرّ مردم اند بر مسلمین. آنها تحمیل کردند بر حضرت امیر حکمیت را … بعد که حضرت امیر با فشار اینها نتوانست، می خواستند بکشندش اگر نکند … این ابتلا را حضرت امیر داشت.»[37]
مشکل حکومت علوی، مواجهه با خشک مقدسان کج فکری بود که جنگ با علی را هم با قصد قربت انجام می دادند و مدعی اسلامیت بودند. امام خمینی می فرماید:
«آنهایی هم که حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) را در محراب عبادت کشتند، مدعی اسلام بودند. آنهایی که لشکرکشی کردند و هجوم آوردند به لشکر اسلام در صدر اسلام و هجوم آوردند به لشکر علی بن ابی طالب آنها هم ادعای اسلام داشتند و با اسم اسلام با اسلام جنگیدند.»[38]
حضرت گرفتار ساده لوحی دوستان خود و نیرنگ بازی دشمنانی چون معاویه و عمروعاص بود. از اینکه می دید اهل باطل در باطل خودشان همدل و متحدند ولی پیروان حق، ناهماهنگ و پراکنده، دلش خون می شد و دردمندانه می فرمود:
«والله یمیتُ القلبَ و یَجْلبُ الهمَّ مِن اجتماعِ هؤلاءِ القوم عَلی باطِلِهم و تفرّقکم عَنْ حَقّکم؛[39]
به خدا قسم این مسأله دل را می میراند و اندوه و غصه می آورد که این گروه بر باطل خویش متحدند و شما از حق خویش پراکنده اید.»
و بعد آرزو می کند که کاش آنان را نمی دید و آنان وی را نمی دیدند، چرا که دل حضرتش را خون کردند، جرعه جرعه غصه و اندوه بر او نوشاندند و رأی و فرمانش را با تخلف و سرپیچی تباه ساختند و او را به ناآشنایی به فنون جنگ متهم ساختند و در پایان دردمندانه تر می افزاید که: «و لکن لا رأیَ لِمَنْ لا یُطاع».
امام راحل در باره این مظلومیت شگفت حضرت امیر، چنین می فرماید:
«امیرالمؤمنین سلام الله علیه در صدر اسلام مظلوم تر از هر حاکمی در هر وقت بود. آن قدر اذیتش می کردند. همان مقدسها ایستادند مقابل. گفتند باید قرآن را بالای نیزه کرد. اگر چنانچه قبول نکنی چه خواهیم کرد. مجبورش کردند به اینکه قبول کند. بعد هم تکفیرش کردند، گفتند توبه کن، تو کافر شده ای!»[40]
اهتمام به حفظ نظام
وقتی ثمره ایمانها، جهادها، دعوتها و شهادتها به برپایی «نظام اسلامی» می انجامد و رسول خدا(ص) یا «امام» در رأس حکومت دینی قرار می گیرد، یکی از اهداف بلند اسلام و بعثت تحقق یافته است. از این رو حفظ آن نظام از زوال و ضعف و مقابله با توطئه گران و براندازان یک ضرورت است.
یکی از انواع جهادها در اسلام «جهاد بر ضد اهل بغی» است، یعنی سرکوبی آنان که به قصد براندازی شورش و توطئه می کنند. فرقی هم میان «اهل بغی» نیست که از چه طایفه و گروه و با چه سوابق و نشانها و ویژگیها باشند. قیام مسلحانه بر ضد حکومت مشروع و قانونی و الهی که کاری رجعت طلبانه و در راستای احیای جاهلیت است، حرام است و سرکوبی آن لازم و کشته های این درگیری از سوی حق همه شهیدند و از سوی تجاوزگران همه دوزخی.
وقتی مردم با امیرالمؤمنین بیعت کردند و «حکومت علوی» تحقق یافت، آنان که مسلحانه به میدان مبارزه با حکومت او آمدند، همه «اهل بغی» بودند. حضرت امیر نیز با این جمله که: «و اَحُثّکم علی جهادِ اَهلِ البَغی»[41] (شما را به پیکار با اهل بغی و تجاوز برمی انگیزم و فرا می خوانم) بر این نکته تأکید می فرماید.
امام امت(قدس سره) می فرماید:
«قیام بر ضد حکومت اسلامی در حکم کفر است، بالاتر از همه معاصی است، همان بود که معاویه قیام می کرد. حضرت امیر قتلش را واجب می دانست. قیام بر ضدّ حکومتِ اسلامی یک چیز آسانی نیست.»[42]
حضرت امیر(ع) تلاش می کرد که زمین را از لوث وجود آلوده دامن و تیره اندیش و وارونه فکری چون معاویه پاک کند، آنجا که می فرماید:
«وَ سَأجْهَدُ اَن اُطَّهِّر الأرضَ مِنْ هذا الشخصِ المعکوسِ و الجِسمِ المرکوسِ».[43]
کسانی در یک مرحله با حضرت امیر «بیعت» کردند، و بزودی بیعتشان تبدیل به «عصیان» شد و عصیان سر از «فتنه» در آورد و حکومت مرکزی مورد تهدید قرار گرفت. اینجا بود که حضرت بدون کمترین تردید، با پیمان شکنان بصره در جنگ جمل و با فتنه انگیزان و متجاوزان شام در صفین و با یاغیان لجوج خوارج در نهروان به جهاد پرداخت تا حکومت اسلامی و آیین حق را از خطر حفظ کند و منافقان را در دستیابی به اهدافشان (اعاده جاهلیت) ناکام بگذارد.
این بینش و بصیرت در یاران حضرت امیر هم بود و فریب چهره به ظاهر مسلمان متجاوزان و شورشیان را نمی خوردند. عمار یاسر که به پیش بینی پیامبر خدا در جهاد با اهل بغی در صفین به شهادت رسید، شامیان را خوب می شناخت. حرفهای زیبا و عمیقی در باره دشمنان دارد. از جمله در خطاب به عمروعاص می گوید:
«جنگ ما با شما که پیمان شکن و ستمگرید، به دستور پیامبر است که فرمود: با ظالمان و روی گردانان از حق بستیزید و شما همان هایید.»[44]
و در باره معاویه، در سومین روز آغاز نبرد صفین، خطاب به همراهان می گوید:
«ای مسلمانان! آیا می خواهید به دشمن خدا و رسول بنگرید؟ آیا می خواهید ستم کننده به مسلمین و یاور مشرکین را ببینید؟ … فردی که تا رحلت رسول خدا ما او را به عنوان دشمن مسلمین و دوست گنهکاران می شناختیم؟ آگاه باشید این شخص همان معاویه است. او پیوسته تلاش دارد که نور خدا را خاموش سازد و با دشمنان خدا هماهنگ است.»[45]
شناخت «نفاق» از ورای نقاب «اسلام» بصیرتی می خواهد که در جبهه امیرالمؤمنین و یاوران بصیرش بود و حفظ «حکومت علوی» را در سایه جهاد با منافقان نقابدار و کافرانِ تسلیم شده (نه مسلمان) می دیدند.
حضرت امام، که خود گرفتار این گونه دشمنان نقاب زده بود که چه به صورتِ منافقین، با نظام اسلامی می جنگیدند، چه به صورت متجاوزان بعثی قصد سرنگونی جمهوری اسلامی را داشتند، در باره تداوم این خط از صدر اسلام تا کنون، این گونه تحلیل می کند:
«حلّ مسأله منافقین از اعظم مشکلاتی است که برای ملت ما و برای اسلام از اول بوده است. با معاویه باید چه کرد که امام جماعت است و برای خدا و (به قول خودش) برای اسلام، برای خودش می خواهد هم جنگ بکند برای اسلام و هم چه بکند و اینها. منافق است، به مردم شام حالی کرده است که من یک آدم مسلمانی هستم و مخالف امیرالمؤمنین هم که اصلاً مسلمان نیست.»[46]
جهاد حضرت علی(ع) با معاویه برای حفظ نظام اسلامی و رفع تجاوز و ستم از مسلمانان بود. به تعبیر حضرت امام(رحمة الله علیه):
«حضرت امیر، نه اینکه این چون نماز می خوانده، چون کافر بود، قیام کرد بر ضد او. نخیر، کافر نبود و مسلمان هم بود و اظهار اسلام هم می کرد، و لکن بر خلاف موازین این مسند را گرفته بود. یک حکومت جائر بود که بر خلاف موازین الهی مسندی را گرفته بود و در آن مسند هم به طور ظالمانه عمل می کرد. از این جهت حضرت امیر قیام کرد. ولو نرسید به نتیجه، لیکن تکلیف را ادا کرد. تکلیف این بود که با چنین آدمی معارضه و مبارزه بکند.»[47]
به هر حال، «حکومت علوی» از دیدگاه امام امت، حکومت حق، احکام خدا، عدالت و فضیلت، قاطعیت در برابر دشمن، جهاد با توطئه گران بر ضد نظام، قانون مداری و خدمت به مردم است. حکومتی نمونه و الگو برای همه جهان و همیشه تاریخ.
اگر غدیر در اسلام به عنوان یک عید بزرگ معرفی شده است، به خاطر الگودهی به پیشوایی و رهبری و حکومت است، چرا که در عرصه غدیر، تجسم ارزشها و معیار حق معرفی شد و حکومتی علی گونه و حاکمیتی بر اساس قرآن و دین، موجب رضای خدا، اکمال دین و اتمام نعمت به شمار آمد.
پایان این نوشته را نیز کلامی از حضرت امام خمینی(قدس سره) می آوریم که «غدیر» را به مثابه الگوی رهبری و حکومت مطرح فرموده است:
«روز عید غدیر، روزی است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وظیفه حکومت را معین فرمود و الگوی حکومت اسلامی را تا آخر تعیین فرمود و حکومت اسلام نمونه اش عبارت است از یک همچو شخصیتی که در همه جهات مهذّب، بر همه جهات معجزه است و البته پیغمبر اکرم این را می دانستند که به تمام معنی کسی مثل حضرت امیر سلام الله علیه نمی تواند باشد، لکن نمونه را که باید نزدیک به یک همچو وضعی باشد از حکومتها تا آخر تعیین فرمودند.»[48]
سلام بر امام علی(ع)، الگوی کامل حکومت و رهبری در اسلام.
و درود بر خمینی(قدس سره) احیاگر مشی و مرام علوی در عصر حاضر.
پی نوشت ها:
1 صحیفه نور، ج7، ص128.
2 همان، ج2، ص28.
3 همان، ج15، ص56.
4 همان، ج5، ص167.
5 ولایت فقیه (مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام)، ص16.
6 صحیفه نور، ج20، ص27.
7 نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 33.
8 ولایت فقیه، ص44.
9 صحیفه نور، ج13، ص71.
10 نهج البلاغه، خطبه 131.
11 صحیفه نور، ج18، ص270.
12 صحیفه نور، ج1، ص166.
13 همان، ج3، ص10.
14 نهج البلاغه، خطبه 224
15 صحیفه نور، ج4، ص139.
16 همان، ج7، ص201.
17 همان، ج11، ص37.
18 همان، ج10، ص137.
19 همان، ج11، ص171.
20 نهج البلاغه، خطبه 92.
21 صحیفه نور، ج13، ص183.
22 همان، ج18، ص41.
23 همان، ج19، ص136.
24 همان، ج3، ص198.
25 نهج البلاغه، خطبه 126.
26 همان، خطبه 93.
27 صحیفه نور، ج9، ص6.
28 همان، ص63.
29 همان، ج7، ص37.
30 مروج الذهب، ج2، ص415.
31 همان، ج15، ص149.
32 همان، ج19، ص95.
33 صحیفه نور، ج18، ص126.
34 همان، ج19، ص26.
35 نهج البلاغه، خطبه 3.
36 صحیفه نور، ج8، ص89.
37 همان، ج20، ص32.
38 همان، ج14، ص91.
39 نهج البلاغه، خطبه 27
40 صحیفه نور، ج16، ص93.
41 نهج البلاغه، خطبه 97.
42 صحیفه نور، ج10، ص15.
43 نهج البلاغه، نامه 45.
44 کامل ابن اثیر، ج2، ص381.
45 اعیان الشیعه، ج8، ص374.
46 صحیفه نور، ج10، ص284.
47 همان، ج3، ص183.
48 همان، ج3، ص197.
کلمات کليدي