حرف حساب
❈آقاےطلبہ❈:
#حکایت_زیبا_حتما_بخوانید?
زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد .
اول مرد #فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد .
او گفت: ای شیخ ! خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که … افتان و خیزان راه می رفت. به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت: تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت. گفتم: این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت:
تو که شیخ شهری، بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد . گفتم: اول رویت را بپوشان ،بعد با من حرف بزن .
گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم ، چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست .تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟?
…
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفت شیخا هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی
.
???
http://t.me/love_elahi