زبانت معمار است
حجت الاسلام رنجبر گفت :
زبانت معمار است و حرفهایت خشت خام،
مبادا دیوار سخن راکج بچینی
که بنای شخصیتت فرو خواهد ریخت…
حجت الاسلام رنجبر گفت :
زبانت معمار است و حرفهایت خشت خام،
مبادا دیوار سخن راکج بچینی
که بنای شخصیتت فرو خواهد ریخت…
«افراد از نظر هوش، فهم، استعداد و حافظه با يكديگر اختلاف دارند.
انسان هاى رشيد از حافظه خود بهره بردارى صحيح مى كنند.
ولى آدم هاى غير رشيد ممكن است حافظه بسيار نيرومندى نيز داشته باشند اما نتوانند از آن استفاده كنند.
آدم غير رشيد تصور مى كند حافظه يك انبار است، انبارى كه بايد دائماً آن را پر كند؛ هر چه پيدا كرد آنجا پرت كند، عيناً مانند انبار يك خانه كه احياناً وارد مى شوى مى بينى يك تكّه حلبى، يك قطعه فلز، يك ميز شكسته، يك صندلى شكسته در آنجا افتاده است.
امّا آدمى كه رشيد باشد، در بهره بردارى از حافظه خود دقّت مى كند؛ اوّلين كارى كه انجام مى دهد عمل انتخاب است؛ يعنى حافظه خود را مقدّس مى شمارد، حاضر نيست هر چه شد در آن سرازير كند؛ حساب مى كند كه دانستن چه چيزهايى براى او مفيد است و چه چيزهايى بى فايده است؛ مفيدها را درجه بندى مى كند و مفيدترها را انتخاب مى كند، سپس آنها را به حافظه خويش مى سپارد آنچنانكه امانتى را به امينى مى سپارد؛ در خود سپردن دقّت مى كند، يعنى واقعاً و به طور دقيق و روشن آن را وارد ذهن مىكند و سپس تحويل حافظه مىدهد.
مثلًا كتابى را مطالعه مى كند:
يك بار مى خواند (انسان كتاب را بار اول به قصد لذّت مى خواند. در اين صورت نمى تواند در مورد مطالب كتاب، حساب و قضاوت كند)؛
دور دوم مى خواند (حتّى قوىترين حافظه ها نيازمند است كه يك كتاب مفيد را لااقل دو بار پشت سر هم بخواند)؛
پس از آن، مطالب را تجزيه و تحليل و دسته بندى مىكند و هر مطلبى را با توجّه به اينكه از چه دسته مطالب است به حافظه مى سپارد.
بعد كوشش مى كند كه كتاب ديگرى را در دستور مطالعه قرار دهد كه در موضوع كتاب پيشين است، و حتّى الامكان تا از موضوعى فارغ نشده است و در حافظه به صورت روشن و منظّم نسپرده است وارد موضوع ديگر نشود.
اشتباه است اگر انسان يك كتاب را مانند يك سرگرمى مطالعه كند و قبل از آنكه مطالب كتاب درست جذب ذهن شده باشد و ذهن فرصت تجزيه و تحليل پيدا كرده باشد به كتاب ديگر و موضوع ديگر بپردازد؛ امروز كتب تاريخى، فردا روان شناسى و پس فردا مثلًا كتب مذهبى مطالعه كند، همه مخلوط مى شوند و حكم انبارى بى نظم را پيدا مى كند.
انسان رشيد كتابها و مطالبى را كه براى خود لازم مى داند، جمع مى كند، آنها را مكرّراً مطالعه و دسته بندى و سپس خلاصه مى كند. خلاصه را يادداشت و به حافظه خود مى سپارد؛ بعد به موضوع ديگر مى پردازد.
چنين فردى اگر حافظه اش ضعيف هم باشد از آن حدّاكثر استفاده را مى كند و مثل كسى مى شود كه كتابخانه منظّمى با قفسه هاى مرتب دارد، كتابخانه اى كه هر قفسه اش به كتابهاى معيّنى در رشته خاص مربوط مى شود به طورى كه هر كتابى را كه بخواهد فوراً دست مى گذارد روى آن و آن را مى يابد؛ امّا اگر غير از اين باشد همانند آدمى است كه كتابخانه اى با هزارها كتاب داشته باشد امّا كتابها را روى يكديگر ريخته است؛ هر وقت كتابى را بخواهد دو ساعت بايد دنبالش بگردد تا پيدا كند.
اين بود مثالى از مديريّت صحيح و ناصحيح در مورد بهره بردارى از يكى از قواى هوشى و عقلانى انسان.»
مجموعه آثار شهید مطهری، ج3، ص315-316