تحریف تاریخ حضرت اباالفضل
تحریف تاریخ حضرت اباالفضل
از بصیرت نافذ و اندیشهی بزرگ عباس علیه السلام آن که، تنها به جانبازی و ایثارگری خود اکتفا نورزید و در آن عرصهی خون و شهادت، برادرانش را نیز به سوی سعادت جاودانهی آرمیدن در رضوان بزرگ الهی فرا خواند، تا این که فدای مکتب توحید گردند و ابوالفضل علیه السلام در فقدان آنها به صبر و شکیبایی بنشیند و به اجر صابران نائل آید. بدین لحاظ
قمر بنیهاشم علیه السلام، عبدالله، جعفر و عثمان – برادران تنی خود – را فراخواند و بدانان گفت: به پیش تازید تا ببینم که برای خدا و رسولش خیرخواهی نمودهاید، زیرا شما را فرزندانی نیست.
مقصود قمر بنیهاشم علیه السلام از این سخن آن بود که برادرانش را به موقعیت خطیر خود آشنا سازد، و آنان را بیاگاهاند که تجمعشان در آنجا تنها باید برای یک هدف باشد و آن فداکاری و جانبازی در راه دین است، و بدان خاطر که ایشان هیچ مانع و رادعی که از مقصد بزرگشان بازدارد، مانند فرزند و افراد تحت تکفل، نداشتند، لذا لازم بود که در راه حیات شرع مقدس جان خود را فدا سازند و آنان نیز همان گونه که برادرشان در نظر داشت به استقبال مرگ رفتند و به مقام منیع شهادت نایل آمدند.
اما شگفتا از ابنجریر طبری که در تاریخ خود (جلد ۶، صفحهی ۲۵۷) میگوید: پنداشتند که عباس به برادران مادریش، عبدالله و جعفر و عثمان، گفت: ای فرزندان مادرم! برای نبرد پیش افتید تا از شما ارث ببرم، زیرا شما فرزندانی ندارید (که وارث شما باشند). آنان هم پذیرفتند و رفتند و کشته شدند!!
همچنان که ابوالفرج اصفهانی نیز در «مقاتل الطالبیین» مدعی شده است که، عباس علیه السلام برادرش جعفر را که فرزندی نداشت به صحنهی مبارزه فرستاد تا میراثش به او رسد. پس هانی بن ثبیت بر او حمله برد و او را به قتل رساند!
نیز در کتاب «مقتل العباس» آمده است: ابوالفضل علیه السلام برادران تنی
[صفحه ۶۰]
خود را به میدان جنگ فرستاد. پس همگی آنان کشته شدند و عباس علیه السلام میراث آنان را در اختیار گرفت! سپس خود به میدان رفت و کشته شد و ارث همگی به عبیدالله (فرزند عباس) رسید، و عمویش عمر بن علی با او در این زمینه به منازعه برخاست، سپس میان آن دو با پرداخت مقداری، مصالحه برقرار شد! این سخنی است که از میان مورخین و ارباب مقاتل، تنها این دو تاریخنویس مدعی آن شدهاند. اما شخص بصیر و آگاه خود میداند که این اتهام تا چه حد از واقع به دور است، و من نمیدانم چگونه آنان ادعای ارث و میراث ابوالفضل علیه السلام از برادرانش را ذکر نمودهاند، در حالی که بر فرض صحت آن، مادرشان ام البنین – که در طبقهی بالاتری (و اولیتری) از نظر ارث قرار داشت – در آن هنگام زنده بود و با وجود مادر، ارث به برادر نمیرسید، و مسلما عباس علیه السلام که در خانهی صاحب دین بزرگ شده، به این احکام ناآگاه نبوده است.
علاوه بر این، این گونه نیت و کردار، در اوضاع و احوالی چون روز عاشورا، حتی از پستترین مردم نیز کمتر سر میزند، تا چه رسد به شخصیتی چون ابوالفضائل که اسوه صفا و وفا و عشق و پاکی است. به راستی، در آن هنگامهی خون و شمشیر، که هر کس جان و مال خود را فراموش میکند، چه کسی است که در آن موقعیت خطیر، برادرانش را به کام مرگ فرستد تا خود وارثشان شود!؟ به ویژه آن که این عمل از سلحشوری سرزند که میداند خود هم بعد از آنان باقی نخواهد ماند و از مالشان بهره ای نخواهد برد و تنها برای آنکه چیزی نصیب
[صفحه ۶۱]
اولادش شود دست به چنین کاری بزند!
آری، چه سخن زشت و اتهام دروغینی که به آن سید بزرگوار بربستند تا بر راستای قامتش خط انحراف بربندند!
آیا شما – ای خواننده – میل داری دیگران دربارهات بگویند برادران خود را در تیررس دشمن قرار دادی تا به میراث آنان دست یابی؟! یا این که این امر از دئانت و پستی است و هرگز چنین اتهامی را بر خود نمیپسندی؟ کما اینکه هیچ انسانی – هر مقدار هم که خوار و فرومایه باشد – به این عمل قبیح تن در نمیدهد. پس تو ای تاریخ نگار باانصاف!!! چگونه راضی شدی که این اتهام را به کسی بربندی که معلم شهامت و اخلاق کریمانه بود و جان مطهر خود را فدای حجت زمانش نمود؟! و چگونه آن کردار، زیبندهی دانش پژوه دانشگاه نبوت و پرورش یافتهی مکتب امامت، که از محضر امیرمؤمنان علی علیه السلام و دو امام همام علیهماالسلام کسب علم و فیض نموده است، تواند بود؟
در صورتی که ما اگر در مقدم داشتن برادرانش برای جنگاوری به خوبی دقت نمائیم، متوجه میشویم که عباس علیه السلام چگونه در برابر سیدالشهداء علیه السلام که جگر گوشهی رسول الله صلی الله علیه و آله و پارهی دل زهرای بتول علیهاالسلام بود – بزرگ منشی و نهایت فداکاری خود را آشکار ساخت. زیرا واضح است که هدف او از پیش فرستادن برادران این بوده است که:
۱٫ به درجهی رفیع شهادت رسند و قمر بنیهاشم علیه السلام در مصیبت آنان بسیار محزون شده و صبر بسیار پیشه سازد و به اجر جزیل الهی نایل شود، و نیز خواهان انتقام و عذاب خداوند برای خون به ناحق
[صفحه ۶۲]
ریختهی آنان گردد. و شاهد این امر، سخن خود ابوالفرج اصفهانی در «مقاتل الطالبیین» است که از عباس علیه السلام نقل میکند که به برادرش عبدالله گفت: «به پیش تا اینکه تو را کشته ببینم و صبر در این مصیبت را به حساب خداوند بگذارم و نزد او مأجور باشم»! پس او اولین کسی بود که از میان برادرانش کشته شد.
ابوحنیفهی دینوری نیز در «الاخبار الطوال» آورده است که عباس علیه السلام به برادرانش گفت: جانم به فدایتان! به پیش تازید و از سرورتان حمایت کنید، تا اینکه در پیشگاه وی به کام مرگ درآیید. پس آنان همگی به صحنهی نبرد رفتند و کشته شدند. و اگر ابوالفضل علیه السلام برای بهرهوری از میراث آنان، ایشان را به میدان جنگ فرستاده بود، دیگر معنایی برای صبر بر مصیبت برادرش و انتظار پاداش الهی، و نیز دلیلی بر سخن «جانم به فدایتان» – آن هم جان شریف حضرتش – وجود نداشت.
۲٫ نیز بدان علت برادرانش را برای جنگ بسیج نمود و پیش از خود به میدان فرستاد، که از فداکاری و ایثار آنان در راه دین و تحت لوای سیدالشهداء علیه السلام اطمینان حاصل نماید. شاهد بر این امر، سخن شیخ مفید در «ارشاد» و ابننما در «مثیر الاحزان» است که نقل میکنند، عباس علیه السلام، خطاب به برادرانش گفت: به صحنهی نبرد روید تا اینکه ببینم که نسبت به خدا و پیامبرش صلی الله علیه و آله خیرخواهی نمودهاید زیرا شما را فرزندانی نیست.
و قمر بنیهاشم علیه السلام با این کلام، به هیچ وجه قصد فریب آنان را
[صفحه ۶۳]
نداشت و تنها میخواست مقدار ولایت و علاقهی آنان به سرور مظلومان را به دست آورد و این فرمان در حقیقت، مهر و لطف بدانان و ارشادشان به امر خیر و صلاح، در برابر حق برادری آنان بر حضرتش میباشد.
در اینجا مانع دیگری از ارث بری ابوالفضل علیه السلام – حتی اگر معتقد به وفات ام البنین علیهاالسلام در آن هنگام شویم – وجود دارد، و آن این است که: در صورتی که عباس علیه السلام هم شهید میشد، فرزندانش نمیتوانستند از آن میراث بهرهای ببرند؛ زیرا برادران و خواهران پدری ابوالفضل علیه السلام (همچون عمر اطرف، عبیدالله نهشلیه، حضرت سیدالشهداء علیه السلام، حضرت زینب کبری علیه السلام، امکلثوم و…) در قید حیات بودند و با وجود آنان ارث تنها مختص عباس علیه السلام نمیشد؛ بگذریم که تاریخ شهادت میدهد ام البنین علیهاالسلام در آن هنگام زنده بود و بعد از ورود کاروان و موکب خاندان عصمت[و طهارت] به مدینه، در مصیبت چهار پسر گرانقدرش به سوگ نشست و برایشان مرثیه سرود.
البته به نظر میرسد که سخنان بیاساس طبری و هم قطاران وی ناشی از این امر است که آنان در کلام حضرت عباس علیه السلام که فرمود «زیرا شما فرزندانی ندارید»، هیچ تفکر و دقت نکرده و مقصود از آن را استفادهی وی از میراث برادران! تصور نموده، و با این عدم تعمق و خودرأیی روی تاریخ را سیاه کردهاند؛ در حالی که مقصود قمر بنیهاشم علیه السلام آن بود که شما فرزندانی ندارید که نگران آنها باشید و شما را از شهادت در راه خدا و رسیدن به سعادت جاودانه باز دارند.
[صفحه ۶۴]
ضمنا، جناب شیخ عبدالحسین حلی در «النقد النزیه» (جلد ۱، صفحهی ۹۹) احتمال داده که «أرثکم» یعنی از شما ارث برم با «ارزء بکم» یعنی به مصیبت شما دچار شوم، در کتابت اشتباه شده باشد، و این سخن بعید نیست. احتمال نزدیکتر، سخن شیخ آقا بزرگ تهرانی، مؤلف مجموعهی ارزشمند «الذریعه الی تصانیف الشیعه» است که حدس میزند «أرثکم» با «ارثیکم» یعنی به سوگ و مرثیه شما بنشینم، اشتباه شده باشد. که در این صورت مقصود ابوالفضل علیه السلام اولا ارشاد آنان به راه حق، ثانیا بسیج آن مجاهدان به جبههی نبرد با دشمنان ولایت؛ و ثالثا به سوگ نشستن خویش دربارهی آنان – که عملی محبوب خداوند است – میتواند باشد.
چنان که عابس بن ابیشبیب شاکری نیز در روز عاشورا به شوذب، هم پیمان خویش، گفت: ای شوذب چه در دل داری؟
گفت: این که با تو در رکاب فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله بجنگم تا کشته شوم. عابس گفت: من هم دربارهی تو همین گونه فکر میکردم، پس در مقابل اباعبدالله علیه السلام به پیکار پرداز تا در مصیبت تو از خداوند اجر طلبم، چنانکه در مصیبت سایر اصحاب حضرتش برای خودم اجر میطلبم، و اگر کسی نزدیکتر از تو به من بود دوست داشتم در برابرم به خون خود درغلتد تا در مصیبتش به پاداش الهی نایل آیم، زیرا امروز روزی است که هر مقدار میتوانیم باید اجر و پاداش به دست آوریم، که بعد از این دیگر عملی در کار نبوده و صرفا باید حساب پس دهیم.
[صفحه ۶۵]
برگرفته از کتاب دریای تشنه، تشنه دریا (نگاهی به زندگانی علمدار کربلا) نوشته: رحیم میردری کوندی