بیانیه اعتراضی بسیج اساتید دانشگاه علم و صنعت به دنبال نمونهبرداری بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی
◀️ بیانیه اعتراضی بسیج اساتید دانشگاه علم و صنعت به دنبال نمونهبرداری بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی
قسمتی از این بیانیه به شرح زیر است:
?قطعاً اگر اساتید، دانشجویان و کارکنان غیور دانشگاه قبل از زمان بازرسی از آن مطلع شده بودند، به هیچ وجه اجازه چنین اقدامی تجاوزکارانهای را نمیدادند و به هر نحو ممکن مانع آنها میشدند.
?اولاً موضوع تخصصی دانشکدههای این دانشگاه ارتباط خاصی به انرژی هستهای ندارد.
?ثانیاً اساتید و دانشجویان دانشگاههای تمامی کشورها، بالاخص کشور مستقل و انقلابی ایران، در انجام هر نوع تحقیق و پژوهش علمی آزاد و مختار میباشد.
?ثالثاً مگر در ننگنامه برجام، علاوه بر پذیرش تحقیرهای فراوان ملت انقلابی ایران و دستاوردهای آن، اجازه تفتیش مراکز علمی و دانشگاهی هم به اجانب از جمله آژانس اتمی داده شده است که ما دانشگاهیان از آن بیخبر بودهایم.
?رابعاً سابقه بازرسیهای آژانس و اتفاقات تلخ بعدی نشان میدهد که غالباً امنیت فکری، جانی و عرضی اساتید و دانشجویان در معرض خطر قرار گرفته است.
? @snn_ir
یا حبیب الباکین
چشم وا کن احد آیینهء عبرت شد و رفت
دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت
آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد
با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد
داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود
چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود
داد و بیداد برادر که برادر تنهاست
جنگ را وا مگذارید پیمبر تنهاست
یک به یک در ملاء عام و نهانی رفتند
همه دنبال فلانی و فلانی رفتند
همه رفتند غمی نیست علی می ماند
جای سالم به تنش نیست ولی می ماند
مرد مولاست که تا لحظهء آخر مانده
دشمن از کشتن او خسته شده ٬در مانده
در دل جنگ نه هر خار و خسی می ماند
جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند
مرد آن است که سر تا قدمش غرق به خون
آنچنانی که علی از احد آمد بیرون
می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
می رسد قصه به آنجا که علی دل تنگ است
می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
وان یکاد از نفس فاطمه برتن دارد
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه فاطمه با رایحهء گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد
با جهاز شتران کوه احد برپا شد
و از آن آینه با آینه بالا می رفت
دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت
تا که از غار حرا بعثت دیگر آرد
پیش چشم همه از دامنه بالا می رفت
تا شهادت بدهد عشق ولی الله است
پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت
پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا می رفت
گفت: اینبار به پایان سفر می گویم
” بارها گفته ام و بار دگر می گویم”
راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است
کهکشان ها نخی از وصلهء نعلین علی است
واژه در واژه شنیدند صدارا اما…
گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما
سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد
می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
شهر اینبار کمر بسته به انکار علی
ریسمان هم گره انداخته در کار علی
بگذارید نگویم که احد می لرزد
در و دیوار ازین قصه به خود می لرزد
می رود قصهء ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
می نویسم که “شب تار سحر می گردد”
یک نفر مانده ازین قوم که برمی گردد
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج